جمعه 9 آذر 1403

از سید جمال تا سید روح‌الله

وب‌گاه الف مشاهده در مرجع
از سید جمال تا سید روح‌الله

از اواخر قرن نوزدهم تاکنون، مسأله اسلام سیاسی و چالش‌های آن چه در تقابل با سیاست استعماری غرب و چه در چالشهای داخلی جهان اسلام برای برسمیت شناخته شدنش، همواره موضوع بحث و پژوهش در محافل و مجامع علمی و دینی در جهان و از جمله کشورهای اسلامی بوده است.

اضافه لفظ «سیاسی» به اسلام در وهله اول چنین القاء می‌کند که سیاست، عارضه‌ای فرعی و بیرونی بر ذات اسلام و زیادتی بر آموزه های کانونی آن است و با التقاط فکری حاصل از مولفه‌های اندیشه غربی با آموزه‌های دینی، طرح گشته است. اما تحقیق نشان میدهد که اسلام ذاتاً دینی سیاسی و دارای آموزه‌های متعدد و ماهیت کاملاً سیاسی و اجتماعی است.

امام راحل (ره) در بیانی بسیار نافذ در این خصوص می‌فرمایند: «اسلام دین سیاست است قبل از اینکه دین معنویات باشد. اسلام همان‌طوری که به معنویات نظر دارد و همان‌طوری که به روحیات نظر دارد و تربیت دینی می‌کند و تربیت نفسانی می‌کند و تهذیب نفس می‌کند، همان‌طور هم به مادیات نظر دارد و مردم را تربیت می‌کند در عالم که چطور از مادیات استفاده کنند و چه نظر داشته باشند در مادیات. اسلام مادیات را همچو تعدیل می‌کند که به الهیات منجر می‌شود. اسلام در مادیات به نظر الهیات نظر می‌کند و در الهیات به نظر مادیات نظر می‌کند. اسلام جامع مابین همه جهات است.»

وقتی صحبت از اسلام سیاسی می‌شود، لاجرم سخن درباره چگونگی تئوریزه کردن آموزه‌های سیاسی اسلام برای بفعلیت در آوردن و اجرای عملی آن در ساحت عینیت جامعه است. به عبارت در نظریه های ناظر بر اسلام سیاسی، دین دارای ظرفیت ساخت و ارائه ایدئولوژی سیاسی و مدیریت اجتماعی است. بی‌گمان دین ایدئولوژی نیست و برخلاف عقیده مرحوم علی شریعتی، اسلام در ایدئولوژی و ظهورات آن منحصر نیست، بلکه ادعا این است که دین به دلیل آموزه‌های ذاتی آن، قابلیت خلق نظریه سیاسی و ایدئولوژی حکومتی را داراست.

سید جمال الدین محمد بن صفدر اسدآبادی یکی از برجسته‌ترین چهره‌های اسلامی در سده نوزدهم میلادی یکی از داعیه داران اصلی اسلام سیاسی است. وی را به عنوانی یکی ازمهمترین و برجسته ترین منادیان وحدت اسلامی، بیداری اسلامی و از همه مهمتر یکی از شخصیت‌های مهم در تئوریزه کردن اسلام سیاسی بر می‌شمارند.

وی برای رهایی مسلمانان از نفوذ استعمار غربیان، دست به قیام فکری گسترده‌ای زد. وی گمان می‌برد که عنصر رهایی اسلامی از راه توسعه مستقل داخلی و اتحاد همه کشورهای اسلامی من جمله ایران شیعی، تحت حکومت خلیفه‌ای واحد و ایجاد امپراطوری اسلامی ممکن است.

سید جمال معتقد بود که: «اصول دین اسلامی توانایی آن را دارد که مردم را به سوی حقیقت دعوت کرده و احوال آنان را هم از لحاظ زندگی مادی و هم از حیثیت زندگی معنوی روحانی مورد توجه قرار دهد. اسلام همانطور که به جنبه روحانیت و تکامل معنوی مردم عنایت دارد، قواعد و قوانین حکومتی را که در اسلام برای تامین نیازمندی‌های بشر و اقامه حدود میان روابط انسان‌ها به وجود می‌آید معین و مشخص نموده است.»

سید جمال عرصه سیاست را از دیانت جدا ندانسته در پیوند عمیق دین و سیاست تاکید نمود. و فراتر از این حتی اساس مدنیت و زندگی اجتماعی انسان را دین معرفی می‌نماید. وی می‌گوید: «دین مطلقاً سلسله انتظام حیات اجتماعی است و بدون دین هرگز اساس مدنیت، محکم نخواهد شد.»

عمده فعالیت‌های سید جمال صرف به تحریر درآوردن مقالات مهیج سیاسی - اسلامی علیه استعمار غرب و برای اتحاد مسلمین بود. با آنکه سید بر فلسفه و کلام اسلامی اشراف کافی داشت، اما در این مباحث بسیار کم قلم زده و صاحب اثر چندانی نیست. اما مقالات عدیده او در جراید مهم زمانه‌اش از جمله "عروه الوثقی" و بخصوص تربیت اندیشمندانی چون محمد عبده عزم اصلی او را برای روشنگری عمومی عیان می‌کند.

او به شدت بر این عقیده بود که مسلمین باید در برابر امپریالیزم غربی و طمع‌خواهی آنان، دست به ایجاد یک رشته وحدت محکم و منسجم بزنند تا با ارتکاز قدرت در این محور، توان تقابل با هجوم همه جانبه سیاسی و فرهنگی غرب را داشته باشند.

او در عروه الوثقی این تفکر را نشر می‌داد که مسلمانان یک بار زیر لوای یک امپراتوری با شکوه اسلامی، متحد گشتند و در پرتو آن تمدن اسلامی چنان بالنده شد که همچنان از دستاوردهای آن در دانش و فلسفه و همه علوم زمانه بهره می‌بریم و مایه تفاخر کلیه مسلمانان است. بنابراین این وظیفه واجب مسلمانان است با وحدت دوباره، در صیانت از سرزمین های اسلامی بکوشند. وی برمسلمانان واجب می‌شمرد که از اقتدار اسلام و احکام اسلامی حمایت کنند و آنها در هیچ شرایطی مجاز نیستند با کسانی که قصد سیادت بر سرزمین‌های اسلامی را دارند، از سر مدارا درآیند.

این سخنان که مختصری کلی از اندیشه سید کمال در چند خط بود، بسیار شبیه و نظیر آموزه‌ها و سخنان امام امت حزب‌الله است. بی‌شک امام خمینی یکی از منادیان وحدت اسلامی و از شخصیت‌های اثرگذار در ساحت سیاسی اسلام است. نظریه ولایت فقیه او هرچند ریشه در فقه اسلامی دارد و به وسیله روایاتی معتبر تقویت می‌شود اما ایشان در مقدمه اثر خویش که طلیعه نظریه‌پردازی ایشان در این باب است به وضوح یکی از الزامات تشکیل حکومت و ولایت داشتن فقیه را بحث تقابل با استعمار غربی مطرح می‌کنند.

امامِ مقاومت در مقدمه کتاب ولایت فقیه می‌گوید:«اسلام دین افراد مجاهدی است که به دنبال حق و عدالتند. دین کسانی است که آزادی و استقلال می‌خواهند. مکتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما اینها [استعمار] اسلام را طور دیگری معرفی کرده‌اند و می‌کنند. تصور نادرستی که از اسلام در اذهان عامه به وجود آورده و شکل ناقصی که در حوزه‌های علمیه عرضه می‌شود برای این منظور است که خاصیت انقلابی و حیاتی اسلام را از آن بگیرند، و نگذارند مسلمانان در کوشش و جنبش و نهضت باشند؛ آزادیخواه باشند؛ دنبال اجرای احکام اسلام باشند؛ حکومتی به وجود بیاورند که سعادتشان را تأمین کند؛ چنان زندگی داشته باشند که در شأن انسان است.»

امام خمینی و سید جمال، شباهت‌های بسیاری دارند اما در عین حال نظریه اسلام سیاسی آن دو تفاوت‌های اساسی را در خود داراست. هردوی آنان متذکر به بُعدسیاسی اسلام و جنبه فعال آن در جامعه اسلامی بودند، هر دو داعی وحدت مسلمین هستند و از همه مهم‌تر ندای مبارزه با غرب و طمع‌خواهی هایش را سر می‌دهند. اما با این حال ما شاهد برخی وجه تمایزهای بنیادین در نظرات آن دو هستیم.

اندیشه سیاسی سید جمال سخن از خلافت دارد و اندیشه سیاسی امام خمینی از ولایت حکایت دارد. سید جمال دنبال نوعی نخبه‌گرایی است اما امام از ورود آموزه‌های سیاسی اسلام به متن و بطن جامعه صحبت می‌کند و از قضا نقطه قوت و شاه کلید پیروزی اندیشه امام خمینی همین است. امام مسأله سیاست را دغدغه مردم کرد، از هر طیف و گروهی که هستند، سیاست اسلامی در نظر امام حزب نیست که در قالبی مثل اخوان المسلمین که در امتداد اندیشه سید جمال است، بخواهد حرکت کند. هم سید جمال و هم حضرت امام به دنبال تحول بنیادین در ساختار حاکمیت و اجتماع ملل مسلمان بودند، هر دو از طریق تزریق آموزه‌ها و انگاره‌های معرفتی این طرح را پیش می‌بردند اما سید جمال رفورمیسم و اصلاح‌گری را برای این کار برگزید و از آن سو امام خمینی با نهادینه کردن و پیگیری شدید حاکمیت اسلامی از طریق نظریه ولایت فقیه این مسأله را پیشبرد. امام حکومت را حق فقیه می‌دانست و چندان به مشروطیت با دید مثبت نمی‌نگریست و با اِعمال حضور حداکثری نهاد مرجعیت در جامعه، ولایت فقیه را اتم و اکمل روش‌ها می‌دانست.