اعتراض ادامهدار به سبک مغزی یک روشنفکر غربزده

اظهارات خرافه، خود تحقیرانه و مبتذل یک روشنفکر غربگرا همچنان با اعتراض محافل مختلف سیاسی و رسانهای مواجه است.
به گزارش مشرق، روزنامه کیهان در ستون خبر ویژه خود نوشت: روزنامه سازندگی در گزارشی با عنوان «جنجال کورتکس مغزی؛ چرا سخنان محسن رنانی اشتباه بود؟»، نوشت: منتقدان بیشتر اظهارات او را غیرعلمی و نژادپرستانه دانستهاند. موسی غنینژاد بدون نام بردن مستقیم از محسن رنانی، او را «اهل تفنن متوهم» با سادهلوحی نزدیک به «سفاهت» خواند. این نوشته در پاسخ به اظهارات اخیر رنانی درباره «تکینگی و کورتکس مغز» بود که بازتاب منفی گستردهای داشت. غنینژاد، رنانی را متهم کرد که از نام و تصویر او در «کشکول کاسبی» خود سوءاستفاده کرده است و خواستار توقف این کار شد.
جز غنینژاد، خیلی از افراد دیگر نیز به سخنان رنانی واکنش نشان دادهاند؛ منتقدان بیشتر اظهارات او را غیرعلمی، نژادپرستانه و تقلیلگرایانه دانستهاند و معتقدند که چنین ادعاهایی از یک اقتصاددان انتظار نمیرود. «احمد بستانی» از دانشگاه خوارزمی به نقد صریح او پرداخته و نوشته است: «برای من شگفتیآور بود هنوز کسانی هستند که بر مبنای تئوریهای قرن نوزدهمی، مسئله توسعه را تبیین میکنند. سخنان رنانی شباهتی غریب دارد با آن چیزی که به نژادپرستی زیستی یا راسیسم بیولوژیک مشهور است.»
محسن رنانی در نشست رونمایی از کتابی که بزرگداشت «مسعود نیلی» بود، اظهاراتی درباره کورتکس مغز ایرانیان کرد که بازتاب گسترده و منفی داشت؛ او مدعی شد که کورتکس مغزی ایرانیها، نازکتر از کورتکس مغزی اروپاییهاست و این موضوع باعث کاهش عقلانیت و مانع توسعهیافتگی ایران شده است.
در همین حال روزنامه وطن امروز در یادداشتی با عنوان «آناتومی یک مغز کوچک» نوشت: محسن رنانی نمونهای از روشنفکرانی است که از درک نظام مسائل جامعه ایرانی فاصله گرفته و در بنبستی از تحلیلهای تکخطی، قیاسهای معالفارق و گاه، گزارههای موهوم و خطرناک گرفتار آمده است.
ادعای او درباره کوچکی کورتکس مغزی ایرانیان که فاقد هرگونه سند و مدرک معتبر در حوزه علوم اعصابشناختی است، بیش از آنکه یک تحلیل اقتصادی یا جامعهشناختی باشد، بازتولید خطرناک گفتارهای نژادپرستانه و جبرگرایانه بیولوژیک قرن نوزدهمی است که برای توجیه سلطه استعماری به کار میرفت. چنین گزارهای از اساس، نشاندهنده عمق بیگانگی گوینده با تاریخ، فرهنگ و خودآگاهی یک ملت است.
مهارت بالایی میخواهد که کسی بتواند تاریخ پرفراز و نشیب علم، فلسفه، هنر، معماری و ادبیات ملتی را که شخصیتهایی چون ابنسینا، فارابی، رازی، بیرونی، خیام، مولوی و صدها متفکر و هنرمند دیگر از گذشته تا امروز در دامان خود پرورانده است، نادیده بگیرد. بنیادیترین اشتباه رنانی، نه در پاسخهایی که میدهد، بلکه در «پرسشی» است که مطرح میکند.
او و همصنفانش، «توسعه» را به عنوان یک مفهوم مطلق، خطی و جهانشمول (عمدتاً با الگوی تاریخی اروپای غربی و آمریکا) در نظر میگیرند و سپس میپرسند: «چرا ما توسعه نیافتهایم؟» یا «موانع توسعه در ایران کدامند؟». این پرسش، حامل یک پیشفرض ایدئولوژیک است: اینکه تنها یک مسیر درست و از پیش تعیینشده وجود دارد و جوامعی مانند ایران، از این مسیر «عقب ماندهاند» یا «منحرف شدهاند».
اما متفکر اصیل که خود را از سلطه این الگوی هژمونیک رها کرده باشد، پرسش را بهگونهای دیگر طرح میکند: «اساساً توسعه برای ما ایرانیان، با توجه به تاریخ، فرهنگ و نظام ارزشهایمان، چه معنایی میتواند داشته باشد؟» یا «نظام مسائل خاص و انضمامی ما که باید برای حل آن بکوشیم، کدام است و راهحلهای بومی و اصیل برای آن چیست؟».
از دیگر نمودهای این گسست عمیق، رویکرد غیرتاریخی، گزینشی و حافظه زدوده به مسائل ایران است... چنین متفکری میتواند براحتی 2 جنگ جهانی ویرانگر، بردهداری، استعمار، بحرانهای مالی 2008، ظهور فاشیسم و نژادپرستی ساختاری را در تاریخ غرب نادیده بگیرد یا کمرنگ کند و همچنان از توسعهیافتگی مغزی اروپا به عنوان یک الگوی بیچون و چرا سخن بگوید.