چهارشنبه 15 مرداد 1404

اگر حسن گند زد به مملکت، کی جواب می‌دهد؟

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
اگر حسن گند زد به مملکت، کی جواب می‌دهد؟

خواستم به بابا بگویم که حسن تمام نمره‌هایش را با تقلب یا با کمک معلم ها می‌گیرد اما ترسیدم دوباره بهم بگوید: «خبرچین»؛ برای همین نگفتم. حالا حسن بزرگ شد و رییس شد و گند زد به مملکت، کی جواب می‌دهد؟

گروه جهاد و مقاومت مشرق - «وقتی بابا رئیس بود» زندگی داستانی رئیس ساده زیست و پرتلاش آموزش و پرورش قم، شهید علی بیطرفان است. این کتاب با نثری روان و زبانی شیرین از زبان فرزند شهید به معرفی شهید میپردازد. در این کتاب مهدی فرزند شهید علی بیطرفان خاطراتش از پدر را روایت می‌کند. «وقتی بابا رئیس بود» مناسب سن نوجوان و به قلم تقی شجاعی نوشته شده است.

شهید حاج علی بیطرفان فرزند رمضان در تاریخ 23 دی 1332 در خانواده ای مذهبی در قم به دنیا آمد.

وی همزمان با کار معلمی به تحصیل در مقطع کارشناسی پرداخت و در سال 57 موفق به اخذ کارشناسی حقوق از دانشگاه تهران گردید و در همان سال به معاونت مدرسه راهنمایی امیرکبیر منصوب شد.

حاج علی بیطرفان با پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان معلم راهنما و سپس نماینده آموزش و پرورش در بخش خلجستان مشغول به کار شد. در سال 62 با سمت معاون اداری و مالی در اداره مرکزی آموزش و پرورش قم اشتغال یافت و سپس مسئولیت ریاست آموزش و پرورش منطقه 2 را به عهده گرفت و تا زمان شهادت در این سمت باقی بود.

شهید بیطرفان علی رغم مسئولیت‌هایی که در شهر داشت در چهار نوبت در سال‌های 61, 63، 64 و 65 در جبهه‌ها حضور یافت و سرانجام در تاریخ 23 دیماه 65 در منطقه شلمچه به آرزوی دیرینه‌ی خود رسید و توفیق شهادت در راه خداوند را کسب کرد.

آنچه در ادامه می‌خوانید، برشی از این کتاب است...

اکبر آقا سرش را تکان داد و گفت: «بله، همه برای جنازه‌ام نماز می‌خوانند و می‌گویند الله رحمت ائلسین (یعنی خدا بیامرزدش). خوب شد رفت، مُرد، از دستش راحت شدیم. مرحوم به هیچ دردی نمی‌خورد.»

بعد صدایش را بالا برد و گفت: «آقا بی‌طرفان! من در آن مدتی که تو جبهه بودم، شصت نفر جلوی چشمم تیکه‌پاره شدند. حالا شما هم که می‌خواهی بروی لابُل آن جلوها و من را بدهی جلوی تانک، لااقل بگذار جنگ تمام بشود. بعد بابا دستور داده که در جبهه، دانش‌آموزان را موقع امتحان نگذارند بروند کارت سربازی‌ام را بگیرم. بابا گفت: «جنگ معلوم تقلب می‌کنند. تازه از یکی از معلم‌هایی که به دانش‌آموزان درس می‌دهد، می‌پرسم کی تمام می‌شود. تازه، از چی می‌ترسی؟ مرگ دست من و تو نیست. من می‌گویم تو را همان عقب نگه دارند، تو آشپزخانه، خوب است؟» اکبر آقا ساکت ماند، تیله‌ای که در دستش بود را گذاشت زمین و گفت: «چه کار کنم دیگر؟ زورم که به شما نمی‌رسد. باشد، فقط من جلو نمی‌آیم.» بابا خندید و گفت: «باشه.»

بابا هر وقت می‌خواهد برود جبهه، یک کاغذ برمی‌دارد و بالایش می‌نویسد «اسامی» معلم‌هایی که می‌خواهند بروند جبهه. بعد شماره می‌گذارد و در شماره یک، اسم خودش را می‌نویسد و سپس آن کاغذ را می‌برد و می‌چسباند به تابلوی اعلانات اداره تا هر کسی که خواست، اسمش را بنویسد. این بار اسم اکبر آقا را هم دو بار نوشته بود. بابابزرگ به او گفت: «اگر این‌ها شهید بشوند، خون این‌ها هم گردن توست.» بابا گفت: «این معلم‌ها می‌روند آنجا به دانش‌آموزان درس می‌دهند تا دروسشان عقب نماند و سوادشان بالا برود. آینده به جای اینکه آدم‌های به درد نخور شوند، رئیس این دانش‌آموزان رئیس بشوند. تازه این‌ها از خدایشان است شهید بشوند و بروند پیش خدا. من مجبورشان نکرده‌ام، خودشان عقل دارند و دوست دارند بیایند.»

بابا دستور داده که در جبهه نگذارند دانش‌آموزان موقع امتحان تقلب کنند. تازه از یکی از معلم‌ها که به دانش‌آموزان در جبهه، مفتکی نمره می‌داد، پرسید: «از این‌ها چه جوری امتحان می‌گیری؟» معلم گفت: «سؤالات را بهشان می‌دهم و بعد جواب‌ها را هم بهشان می‌گویم که بنویسند.»

بابا عصبانی شد و گفت: «چرا این کار را می‌کنی؟» او هم گفت: «چون این‌ها برای شهادت آمده‌اند اینجا و شرایط امتحان خوب نیست.» بابا گفت: «تو مگر دوست از راستی و باهاش ارتباط داری و مطمئنی که این‌ها قرار است شهید بشوند؟ اگر مطمئنی شهید می‌شوند، دیگر برای چی امتحان می‌گیری؟ مگر شهادت مدرک دیپلم می‌خواهد؟ یعنی طرف مدرک نداشته باشد، خمپاره بهش نمی‌خورد؟» بعدش گفت: «اگر این شهید نشد و فردا رفت رئیس شد و یک جایی از مملکت را دستش گرفت و گند زد، تو می آیی جواب بدهی؟»

معلم سرش را پایین انداخت، قرمز شد و چیزی نگفت. بعدش بابا به آقای استاد جعفری که دوست باباست و رئیس درس دادن به دانش آموزان جبهه است، دستور داد که امتحانها باید درست و حسابی و بدون کمک معلمها برگزار شود و کسی هم حق تقلب ندارد. اینها را عمو محمود برای بابابزرگ تعریف می‌کرد. بابابزرگ چپقش را تمام کرد و از بابا خوشش آمد چون بابابزرگ هر وقت از کسی خوشش می آید سرش را چون بالاپایین میکند و چیزی نمی‌گوید.

خواستم به بابا بگویم که حسن تمام نمره‌هایش را با تقلب یا با کمک معلم ها می‌گیرد اما ترسیدم دوباره بهم بگوید: «خبرچین»؛ برای همین نگفتم. حالا حسن بزرگ شد و رییس شد و گند زد به مملکت، کی جواب می‌دهد؟

بابای من را شاه میخاسته قاضی کند نامه ای که من برای رئیس جنگ نوشته بودم جواب داد همه کارهایی که بابا برای مملکت کرده بود، نوشتم و نامه را بردم یواشکی دادم به فرمانده جنگ بابا، یعنی آقای ایرانی و گفتم که این را ببرد بدهد به رئیس جنگ معلوم بود که رئیس برای همین نگفتم. حالا حسن بزرگ شد و رئیس شد و گند زد به مملکت، کی جواب می‌دهد؟

1365/7/15

اگر حسن گند زد به مملکت، کی جواب می‌دهد؟ 2
اگر حسن گند زد به مملکت، کی جواب می‌دهد؟ 3
اگر حسن گند زد به مملکت، کی جواب می‌دهد؟ 4