ای بهار! اندوهگینی چرا؟

یکم) دلت بهار می خواهد؛ می دانم این را. تو هم نمی گفتی می دانستم من. منتها نمی دانم چرا خود همان بهار، لبخند نمی زند دیگر؛ امید ندارد و امید هم نمی دهد لابد. این روزهای ما، وصف بهار اندوهگین است. راستی چرا واقعا؟ از بهار پرسیدم؛ پاسخش میخکوبم کرد؛ کفت:«من در ایران و این سرزمین بهاری، وقتی بهاری را نمی بینم؛ جه انتظاری دارید که من لبخند بزنم؟ اندوهگین هم نباشم تازه». دیدم درست می گوید؛...
دوم) برویم به جهانی دیگر. ما در دنیای پیش رو یا وب هوشمند، دیگر مسخره است که بگوییم آن لاین باشیم، آف لاین نباشیم مثلا. بهار، آن لاین دائم است و ما هنوز اندر خم این کوچه ایم که فیلترینگ را رفع کنیم یا بماند برای خودش. لااقل آزار که می رساند و ما هم، زمستان را می کنیم دائمی. بهار به چه کار می آید مگر؟ در دنیایی که جهان آف لاین و آنلاین، به پایانش رسیده و جهان رباتیک و نیز، نسل رباتیک، «نورولینک» شده و ذهن و نیز، خاطرات در بیداری و رویاها در خواب شما را هم بسته بندی می کند و کمپانی ایلان ماسک می فروشد؛ ما در دنیای واقعی خودمان، گیر کرده ایم چه برسد به جهان سایبر دیگری از نوع هوش مصنوعی فرا بشری. راستی! فروش ذهن و خاطرات و رویاهای ما، در آمدی است برای خودش. بد هم نیست البته! تازه، همه این ها متاورس هم خواهد شد؛ حتی بهار واقعی. می گویید، نه، منتظر بمانید تا ببینید؛ چندان طول نمی کشد. صبر کنید کمی.
سوم) یک حرف هم با حاکمان! بهار را بهاری باید دید؛ بویژه در حکمرانی. یعنی چه؟ بی چشمداشت دیدن همه چیز، می شود «نگاه بهاری» به مردمان. حاکمیت را وقتی سفره بپنداری، سهم خواهی ها، می شود اول کار. با وفاق یا بی وفاق، سهم خود را طلب می کنی؛ در این نگاه، مردمان به کتف این گونه افراد هم به شمار نمی آیند؛ می آیند؟
آخر) ناامیدت کردم؟ می دانم. نیک اما، من و تو بهاری می مانیم؛ شده به خاطر خود بهار که دیگر او را اندوهگین نبینیم. پرامید، این سرزمین، مردمان و نسل هایش را در آغوش می کشیم و رقص کنان می رویم به دوردست ها. کجا؟ همان آینده. همان لحظه هایی که منتظرند و ما را به خود، می خوانند و البته می خواهند که بهاری ببینند و ما بهاری بمانیم. پر امید باش پس. بهاری هم بمان. قول دادی؛ درست است؟
5757
کد خبر 2040000