یک‌شنبه 4 آذر 1403

بازخوانی چالش مشروعیت در رژیم پهلوی

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
بازخوانی چالش مشروعیت در رژیم پهلوی

گروهی از نویسندگان، مشکلات مشروعیت رژیم پهلوی را ناشی از ساخت و بافت روابط قدرت در درون آن می‌دانند که مشارکت ناپذیر بود و روابط سلطه موجود در رژیم پهلوی را ادامه همان قدرت پیشین می‌شناسند.

گروهی از نویسندگان، مشکلات مشروعیت رژیم پهلوی را ناشی از ساخت و بافت روابط قدرت در درون آن می‌دانند که مشارکت ناپذیر بود و روابط سلطه موجود در رژیم پهلوی را ادامه همان قدرت پیشین می‌شناسند.

به گزارش خبرگزاری مهر، به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی، یکی از اقدامات رژیم پهلوی این بود تا با تمسک بر مبانی مشروعیت‌زایی مانند نظام پادشاهی سنتی ایران باستان، قانون اساسی، ارتش و توان نظامی، نمادهای مذهبی و... حاکمیت خود را بر جامعه ایران، مشروع و قانونی جلوه دهد. در عین حال، ساختار استبدادی نظام پادشاهی رژیم پهلوی، مبارزه با فرهنگ ایرانی و سنت‌های اسلامی اصیل، دخالت قدرت‌های خارجی و عدم استقلال، تکیه بر زور و دستگاه‌های سرکوب، ایجاد محدودیت در مشارکت‌های سیاسی مردم، و رانتیر بودن حکومت، باعث گردید تا رژیم پهلوی با بحران مشروعیت مواجه شود.

در کاربست مقوله مشروعیت برای تبیین روابط سلطه در رژیم اقتدارگری پهلوی، همایون کاتوزیان با طرح نظریه «استبداد ایرانی» بر این عقیده است که دولت پهلوی، فاقد مبنای مردمی بوده و مشروعیت یا به عبارت دقیق‌تر، تداوم سلطه آن متکی بر قدرت برهنه دولت بوده است: «دولت در خارج از خود، مشروعیت مستمر و مداومی نداشت، یعنی مشروعیت دولت اساسا ناشی از واقعیت قدرت آن (و در نتیجه، توانایی اداره کشور) بود. به همین دلیل، قانون به معنای چارچوبی که تصمیمات دولت را به حدودی محدود... و در نتیجه، قابل پیش‌بینی... می‌کند، وجود نداشت.

«قانون»، عبارت از رأی دولت بود که می‌توانست هر لحظه تغییر کند و معنای دقیق استبداد هم همین است، نه «دیکتاتوری». دیکتاتوری، نظام سیاسی یک جامعه طبقاتی به معنای اروپایی آن است که به طبقات حاکم متکی است، ولی استبداد به متکی به طبقات است و نه محدود به قانون.»

پهلوی معیارهای مردمی مشروعیت را نداشت

در چارچوب همین دیدگاه، «مارک گازیوروفسکی»، نویسنده مسائل ایران نیز بر آن است که رژیم پهلوی فاقد معیارهای مردمی مشروعیت بوده و توانایی آن در باقی ماندن بر سر قدرت، متکی به کمک خارجی بوده است: «رژیم پهلوی در ایران نمی‌توانست... ادعای مشروعیت در باب حق حکومت داشته باشد. رژیم شاه به طور مشخصی غیر مذهبی بود و غالبا با روحانیت شیعه اختلاف داشت. رژیم پهلوی نه از سابقه پادشاهی جا افتاده برخوردار بود و نه از حمایت مردمی. رژیم مزبور با یک کودتا به قدرت رسیده بود و به اصول دموکراتیک هم خود را متعهد جلوه نمی‌داد.»

دیدگاه گازیوروفسکی را می‌توان اندکی متفاوت از دیدگاه کاتوزیان دانست. کاتوزیان با پیش کشیدن بحث «استبداد ایرانی» رژیم پهلوی را ادامه سنت ریشه‌دار استبداد در ایران می‌داند، در حالی که گازیوروفسکی آن را فاقد هرگونه ریشه و سابقه‌ای می‌داند. وی همچنین تاکید دارد که رژیم پهلوی توسط نیروهای بیگانه تأسیس یافته و از این لحاظ، آن را فاقد ظرفیتی برای کسب مشروعیت مردمی و بلکه مانعی برای کسب مشروعیت دانسته و ناکارآمدی رژیم و مشکلات مشروعیتی آن را دقیقا ناشی از همین اتکای بیش از حد به نیروهای بیگانه و بویژه، ایالات متحده می‌داند.

شاپور رواسانی نیز مشکلات مشروعیتی رژیم را در چارچوب وابستگی دولت به ایالات متحده بررسی می‌کند. رواسانی، رژیم پهلوی را رژیمی وابسته به استعمار آمریکا می‌داند که در چارچوب این وابستگی، طبقه حاکم تلاش می‌کند «وحدت ماهوی» خویش را با استعمار از دید مردم پنهان کرده و خود را سازمانی مستقل جلوه دهد که گویا حافظ منافع عام و مشترک همه مردم است.

مشکلات مشروعیت پهلوی در ساخت و بافت آن ریشه دارد

دسته‌ای دیگر از نویسندگان بر پایه تحلیل «ماکس وبر» در مورد رژیم‌های «پیرسالار» یا «پدر سالار»، مشکلات مشروعیتی رژیم پهلوی را ناشی از ساخت و بافت روابط قدرت در درون آن می‌دانند که مشارکت ناپذیر است. این دسته از نویسندگان، روابط سلطه موجود در رژیم پهلوی را ادامه همان قدرت پیشین می‌دانند.

وبر تفاوت میان پاتریمونیالیسم و سلطانیسم را اینگونه شرح می‌دهد: «هرجا اقتدار در وهله اول دارای سمتگیری سنتی باشد ولی به هنگام اعمال آن مدعی قدرت کامل شخصی گردد، اقتدار پدرمیراثی نامیده می‌شود. هرجا اقتدار پدرمیراثی در وهله اول بر حوزه اراده خودسرانه و آزاد از محدودیت سنتی تأکید داشته باشد آن را نظام سلطانی می‌نامند...»

«چهابی و خوان لینز» هم برای تبیین مشکلات مشروعیتی رژیم پهلوی، از مفهوم «وبری» «رژیم سلطانی» بهره می‌گیرند. منظور آن‌ها از طرح این مفهوم، در برگرفتن تحولات نوین در روابط سلطه موجود در رژیم است. به باور آنها، در الگوی سلطانی، رژیم از تمامی امکانات برای چهره کاریزماتیک بخشیدن به شاه استفاده می‌کند؛ اما مشکل این الگوی حکومتی، نداشتن نوعی ایدئولوژی اصیل و مردم پسند است. بر پایه این تحلیل، اگرچه طیف روشنفکران پیرامون رژیم تلاش می‌کنند تا ایدئولوژی حاکم را مشروع جلوه دهند؛ اما دیگر مشکلات موجود در رژیم از قبیل فساد گسترده، مسؤولیت ناپذیری، و... مانع از این امر می‌شود.

وبر، در توضیح گذار رژیم از الگوی پاتریمونیال به سلطانی، بر این باور است که ستاد اداری گسترده‌ای در اطراف سرور پدید می‌آید و سبب قدرت فوق‌العاده او می‌شود. در این حالت، حکومت هرچه بیشتر به خودکامگی می‌گراید و مبنای اطاعت از آن، آمیزه‌ای از خوف و رجا و منع و عطاست. بخشی از این دیوانسالاری یا ستاد اداری را ارتش وابسته به دربار تشکیل می‌دهد که در واقع، مبنای اصلی خودکامگی است.

فخرالدین عظیمی بر این عقیده است که در دوره پهلوی، دربار موفق شد ارتش را از حالت «ملی» خارج کرده و به خود «وابسته» کند.

فروپاشی پهلوی از کجا آغاز شد

محمدرضا پهلوی چون از نزدیکی و اتحاد نظامیان با یکدیگر واهمه زیادی داشت و اهمیت زیادی برای وفاداری نیروهای نظامی به خود و حکومتش قائل بود؛ روش‌های مختلفی به‌کار می‌بست تا خود منشأ قدرت اصلی حکومت باشد. بر اساس این سیاست، سلسله مراتب قدرت در ارتش هیچ‌گاه مشخص نبود. «شاه از لحاظ سیاسی چنین عدم تمرکزی را در فرماندهی یک ضرورت می‌دانست تا بدین وسیله از توطئه افسرانی که رژیم را تهدید می‌کردند جلوگیری به عمل آید. به همین دلیل نیروهای سه‌گانه ارتش در یک ساختار فرماندهی به هم نمی‌پیوستند. از این رو ستاد فرماندهی عالی ایران که هم‌طراز رئیس ستاد مشترک ایالات متحده بود آن قدرت و اختیار را نداشت تا مثل کشورهای دیگر فعالیت‌ها را هماهنگ کند. فرمانده هر یک از نیروهای سه‌گانه همیشه ملاقات جداگانه با شاه داشت؛ حتی رئیس ستاد کل اختیار چندانی برای هماهنگ ساختن فعالیت نیروها نداشت.»

این ادغام در واقع، در اثر احساس عدم امنیت متقابل ارتش و دربار شکل می‌گرفت. بر اساس این تحلیل، گسترش دیوانسالاری و اتکای شدید به ارتش، سبب می‌شود که مبنای مشروعیت از مردم به دیوانسالاری مورد نظر یا طبقه حامی دگرگون شود. این تغییر جهت که همراه با نادیده انگاشتن و مشارکت ناپذیری دیگر اقشار جامعه است، در عمل سبب بروز مخالفت، اعتراض و در نهایت، چالش‌های مشروعیتی می‌شود.

رژیم پهلوی نه تنها نتوانست بحران مشروعیت را با موفقیت حل کند، بلکه با عملکرد اشتباه خود باعث تشدید این بحران و افزایش فاصله بین حکومت و مردم شد و همین عامل، به زیر سئوال رفتن مشروعیت آن انجامید و نهایتاً زمینه را برای فروپاشی این رژیم فراهم کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1- همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدضا نفیسی و کامبیز نوروزی، نشر مرکز، تهران، 1373، ص 7.

2- مارک. ج. گازیوروفسکی، مشروعیت رژیم و امنیت ملی: «مورد مربوط به حکومت پهلوی در ایران»، در: ادوارد ای آزر و چونگ این مون، امنیت ملی در جهان سوم، ترجمه پژوهشکده مطالعات راهبردی، پژوهشکده مطالعات راهبردی، تهران، 1379، ص 307.

3-. همان، صص 313-312.

4- شاپور رواسانی، دولت و حکومت در ایران، نشر شمع، تهران، بی‌تا، ص 14.

5- فصلنامه علمی مطالعات تاریخی جنگ، دوره پنج، شماره 15، ص 28.

6- سیروس فیضی، چالش مشروعیت در رژیم شاه و قتل نخست‌وزیران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1383، ص 25.

7- ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهری و دیگران، انتشارات مولی، تهران، 1374، صص329-323.

8- فخرالدین عظیمی، بحران دموکراسی در ایران، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، نشر البرز، تهران، 1372، صص 29-31.

9- جان. دی. استمپل، درون انقلاب، ترجمه منوچهر شجاعی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1377، ص 52.

10- برای مطالعه بیشتر. ر. ک.، چالش مشروعیت در رژیم شاه و قتل نخست‌وزیران، پیشین.