بندگان گوگل؟!
رضا بابایی در کتاب «دیانت و عقلانیت» به درستی و زیبایی تمام بر لزوم توجه به جنبه های زبانی و ادبی در فهم روایات و آیات تاکید کرده است. ایشان پنج یا شش ارزش دینی و اخلاقی مانند ازدواج، صبر، حیا و... را که در احادیث گوناگون به عنوان نیمی از دین معرفی شده است، بیان نموده و بعد این سئوال را می پرسد که به لحاظ منطقی بیش از دو نیمه برای یک چیز نمی توان تصور کرد، پس چطور می توان وجود پنج یا شش نیمه دینداری را توجیه کرد؟!
مشابه همین اشکال در حدیث معروف «من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا» هم قابل طرح است، آیا واقعا ما عبد و بنده کسی هستیم که یک حرف به ما بیاموزد؟! اگر چنین است پس حالا همگی بندگان گوگل هستیم!
معنای حقیقی کلام حضرت امیر، متفاوت با معنای ظاهری آن است. این کلام جنبه ادبی دارد و منظور آن چیزی قریب به این معنای منطقی و اخلاقی است که «من همیشه مدیون و سپاسگزار معلم خود هستم». اشکال تلقی اول از حدیث فوق این است که با پذیرش آن دیگر کسی جرات نقد و پرسش و گفتگو با استاد و معلم را پیدا نمی کند، چون کمال بنده این است که همیشه تابع محض نظرات مولای خویش باشد. به این ترتیب شخصیت معلم یا استاد به تدریج یک قداست ماورایی پیدا می کند که نسبتی با جایگاه حقیقی معلمی ندارد.
چند سال قبل در کلاس ارشد ادبیات با هزار سلام و صلوات به یکی از اساتیدمان پیشنهاد کردم که شرح و تکمله ای بر کتاب معروف استادشان بنویسند، چون نثر و شیوه بیان آن به شدت قدیمی شده و برای دانشجویان امروز چندان قابل استفاده نیست! فکر می کنید واکنش استاد چه بود؟! فقط این ماند که فحشم بدهد و از کلاس بیرونم کند! خیلی عصبانی شد که چرا من متوجه این نکته نیستم که نقد و شرح متن استاد نشانه گستاخی است، نیم ساعت مرا نصیحت کرد که شان علم و اساتید را رعایت کنم و حد و اندازه خودم را بشناسم! از آن روز یاد گرفتم سر کلاس ایشان «صم بکم» بنشینم و دیگر هیچ سئوال و اشکالی نپرسم. منش غالب فرهیختگان در نسلهای قبل از ما چنین بوده و ما نیز متاسفانه به تبع آنها چنین بار آمده ایم. حتی در دوره دکترا هم کم دیده ام استادی که تاب شنیدن نقد و نظر مخالف را داشته باشد و اظهار نظر جسورانه (و لو کاملا غلط) دانشجو را بی احترامی و غرض ورزی تلقی نکند، و البته کمتر دانشجویی که جرات اظهار نظر و گفتگوی جدی را داشته باشد!
این فرهنگ احترام افراطی و مخرب نسبت به معلمان و اساتید البته به تدریج در حال فروریختن است. بچه های امروز دیگر یاد گرفته اند که حرف و درس خانم معلم، خانم مدیر، روحانی تلویزیون و حتی حرف پدر و مادرشان لزوما بهترین و درست ترین نظر نیست و می تواند ناقص یا خطا باشد. وظیفه مهم معلمان و مدارس ما در شرایط امروز این است که سعی کنند «گفتگوی عالمانه» یاد بچه ها بدهند تا آنها از بیان ایده و نظراتشان واهمه نکنند. هر معلمی باید قبل پاسخ به سئوال دانش آموزش، از او بپرسد: «خودت چطور فکر می کنی؟!».
بی هیچ تعارف، بسط فرهنگ نقد و گفتگو برای جامعه ما یک ضرورت است و مقدمه فهم و آگاهی، و الا به یمن رسانه های جدید دیر یا زود همه تلقینات خانوادگی، تلویزیونی و مدرسه ای مان در ذهن نسل جدید رنگ خواهد باخت. روز معلم فرصت خوبی برای فکر کردن به این موضوعات چالشی نیز هست. به امید روزی که در برنامه روز معلم مدارس، فرصتی برای تماشا و گفتگو درباره فیلم «انجمن شاعران مرده» فراهم شود، مدرسه و معلمی چنانم آرزوست!