به دستور حاج قاسم پرچمدار گردان شدم
کتاب «من قاسم سلیمانی هستم، سرباز ولایت»، در راستای بیان ابعاد مختلف شخصیت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی سیدالشهدای جبهه مقاومت گردآوری شده است.
خبرگزاری میزان - کتاب «من قاسم سلیمانی هستم، سرباز ولایت»، در راستای بیان ابعاد مختلف شخصیت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی سیدالشهدای جبهه مقاومت گردآوریشده است، خبرگزاری میزان در سلسله برشهایی، به بازخوانی این کتاب میپردازد.
فصل هفتم، بخش اول | خاطراتی از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس در بیان خاطرهای از شهید سلیمانی، گفت: به لحاظ سنی خیلی کوچک بودم و وقتیکه برای اعزام به جبهه اقدام کردم، از شهر را بر من را اعزام نکردند.
رفتم شناسنامهام را دستکاری کردم و از بسیج بردسیر در آذرماه سال 61 اعزام شدم. در کرمان خیلی به من گیر دادند و هر طور بود به جبهه اعزام شدم.
برای اولین مرتبه من را بردند گیلان غرب، نزدیک شهر یک پادگان بود، در آن مستقر شدیم وقتی لباس آوردند، کوچکترین شماره را به من دادند.
سه بار آن را کوتاه کردم. در محوطه پادگان قدم میزدم، که یک مرتبه شخصی را دیدم که یک دست لباس بسیجی بر تن داشت و یک چفیه بر گردن.
آمد نزدیک من، سلام کرد و گفت: چطوری؟ بچه کجایی؟ گفتم: بچه را بر هستم. گفت: چه کسی تو را اعزام کرده؟ گفتم: من از بردسیر اعزام شدم. گفت: نمیترسی تو را برگردانند. گفتم: نه، میروم پیش قاسم سلیمانی، همشهری من است.
از ایشان میخواهم دستور بدهد در جبهه بمانم. در پاسخ به جمله من گفت: اگر قاسم سلیمانی بگوید برگرد، برمیگردی؟ گفتم: قاسم سلیمانی میداند من بچه عشایر هستم و توان کار کردن در جبهه رادارم و نمیگوید برگرد.
آن شخص در جواب من گفت: قاسم سلیمانی را میشناسی؟ گفتم: بله. گفت: قاسم سلیمانی من هستم و حال ماندن تو یک شرط دارد آنهم اینکه صبحها جلوی گردان یک پرچم دردت داشته باشی و بدوی.
در جوابش گفتم: قبول دارم. وقت تحویل اسلحه شد، یک اسلحه قنداق دار کلاشینکف را به من دادند که از قد من بلندتر بود، خدا رحمت کند، شهید میرحسینی، گفت: به ایشان یک اسلحه تاشو بدهید.
موقع تحویل پوتین شد. باز هیچ شمارهای به پایم جور نیامد، شهید میرحسینی به مسئول تدارکات گفت: بروید کفش ملی، یک جفت کفش زیپی شماره 36 برایش بخرید و مسئول تدارکات این را کار را کرد و یک جفت کفش ملی برای من خریدند.