پنج‌شنبه 8 آذر 1403

«تدفین‌پارتی» در کتابفروشی‌ها برپا شد / قصه مهاجران شوروی در آمریکا

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
«تدفین‌پارتی» در کتابفروشی‌ها برپا شد / قصه مهاجران شوروی در آمریکا

رمان «تدفین‌پارتی» نوشته لودمیلا اولیتسکایا با ترجمه یلدا بیدختی‌نژاد توسط نشر برج منتشر و راهی بازار نشر شد.

رمان «تدفین‌پارتی» نوشته لودمیلا اولیتسکایا با ترجمه یلدا بیدختی‌نژاد توسط نشر برج منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «تدفین‌پارتی» نوشته لودمیلا اولیتسکایا به‌تازگی با ترجمه یلدا بیدختی‌نژاد توسط نشر برج منتشر و راهی بازار نشر شده است. نسخه اصلی این‌کتاب که ترجمه از روی آن انجام شده، سال 1992 منتشر شده و نشر برج، امتیاز ترجمه آن را از آژانس ادبی نویسنده اثر خریداری کرده است.

لودمیلا اولیتسکایا نویسنده این‌کتاب، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس روس است که آثارش به 32 زبان ترجمه شده‌اند. رمان «خورشید کوچولو» ی او در سال 1990 به‌علت داشتن استعداد ویژه روایت‌گری، جایزه مدیچی را برای نویسنده‌اش به ارمغان آورد. این‌نویسنده 2 بار برنده جایزه کتاب سال روسیه شده است. اولیتسکایا 5 رمان شناخته‌شده دارد که عناوین‌شان عبارت است از: «چادر سبز بزرگ»، «مترجم دانیل اشتائین»، «قضیه کوکوتسکی» و «تدفین پارتی».

سینماگران، براساس برخی رمان‌های لودمیلا اولیتسکایا چندین فیلم سینمایی ساخته‌اند و نمایشنامه معروف «مربای روسی» او هم سال‌هاست هرشب در شهر مسکو اجرا می‌شود.

داستان «تدفین‌پارتی» مربوط به آگوست سال 1991 است و در آپارتمانی بی‌دروپیکر در نیویورک جریان دارد که آلیک نقاش روس در حال احتضار است. شاگردان و علاقه‌مندانش گرد هم آمده‌اند و کنارش هستند. همه آن‌ها زنان و مردان مهاجری هستند که کنار بستر نقاش محبوب‌شان حاضر شده‌اند؛ در حالی‌که تلویزیون دارد رفت و آمد تانک‌ها را در مسکو نشان می‌دهد.

بستر زمانی داستان این‌رمان، سال‌های پایانی حیات اتحاد شوروی، پیش از فروپاشی این‌نظام کمونیستی است. عده‌ای از مهاجرانی که شوروی بیرون آمده‌اند، موضوع اصلی این‌کتاب هستند که نتوانسته‌اند به‌طور کامل از مسکو و روسیه دل بکنند...

یلدا بیدختی‌نژاد مترجم این‌کتاب هم، دانش‌آموخته زبان و ادبیات روسی است که ترجمه کتاب «نامه‌های داستایوفسکی به آنا» را در کارنامه دارد.

«تدفین‌پارتی» در 21 فصل نوشته شده است.

در قسمتی از این‌رمان می‌خوانیم:

ریچل، مادر میکی، از صبح دلشوره خواب عجیبی را داشت که صبح با آن بیدار شده بود: در آلاچیق سفیدی، جایی غیر از باغ خودشان، دختربچه تپل خوشگلی پیدا کرد. دخترک با آنکه خیلی کوچک بود و به نظر نمی‌آمد هنوز زبان باز کرده باشد، با او مسئله مهم و البته خیری را در میان گذاشت، اما ریچل هرچه فکر می‌کرد، یادش نمی‌آمد که دخترک دقیقا چه گفت.

وسط روز دراز کشید تا چرتی بزند و به امید آنکه دوباره آلاچیق و دخترک تپل را در خواب ببیند، آن‌ها را در ذهن مجسم کرد، بلکه ادامه حرف دخترک را که ناگفته مانده بود، بشنود _ هرچند انتظارش بیهوده بود، چون هیچ‌وقت روزها خواب نمی‌دید.

حالا ریچل شتابان داشت به سمت دروازه می‌رفت. آنجا دختری یهودی ایستاده بود، با صورت ساده و موی فر و حلقه‌های سیاه بی‌خوابی پای چشم‌هایش. ریچل کمی این غریبه چمدان به‌دست را پایید.

دختر گفت: «روز به خیر. می‌توانم میکی را ببینم؟»

ریچل جا خورد: «میکی؟ او که اینجا نیست، نیویورک زندگی می‌کند. البته دیشب رفت کالیفرنیا.»

والنتینا چمدانش را زمین گذاشت: «عجب! به من قول داده بود همدیگر را ببینیم... پس چرا به حرفش عمل نکرد؟»

ریچل دستی تکان داد: «ای بابا، میکی است دیگر. اهل کجایی؟»

«مسکو.»

این‌کتاب با 168 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت 34 هزار تومان منتشر شده است.