سه‌شنبه 6 آذر 1403

تراژدی مرگ رفیعی چه بود؟

وب‌گاه فرارو مشاهده در مرجع
تراژدی مرگ رفیعی چه بود؟

سرهنگ‌زاده: «فاصله سنی من و داریوش رفیعی 10-12 سال است البته ایشان با پدرم دوستی صمیمی داشتند. من بعد از رفیعی وارد عرصه خوانندگی شدم و تصمیم گرفتم برخی ترانه‌های همشهری‌ام مثل «گلنار» و «به سوی تو» را با تنظیمی تازه بازخوانی کنم.»

باز هم خطای پزشکی رخ می‌دهد. شاید اگر آن شب آقای دکتر نمی‌آمد، تراژدی مرگ داریوش رفیعی نوشته نمی‌شد...

روزنامه ایران نوشت: «اول بهمن ماه 1337 بود. آن سال تهران زمستان سختی را می‌گذراند. برف زیادی باریده بود و از شب‌های یخبندان و سرد به حساب می‌آمد؛ شبی که رفیعی آخرین لحظات عمر را می‌گذرانید و من از او بی‌خبر بودم...»

رفیعی که بود!

بیست‌ویکی دو سال بیشتر نداشت. تازه به تهران آمده بود؛ جوانی با قامتی رعنا و چهره‌ای سبزه‌رو. با لهجه کرمانی‌اش چه زیبا سخن می‌گفت. از آن روز‌هایی که «گلنار»، «زهره»، «شب انتظار» و... را خواند سال‌های بسیاری می‌گذرد. شاید هنوز هم خیلی‌ها نمی‌دانند داریوش رفیعی خواننده این مطلع زیبا است؛ «شب به گلستان تنها منتظرت بودم، باده ناکامی در هجر تو پیمودم، منتظرت بودم منتظرت بودم...»، اما در روز‌های آغازین بهمن ماه، در شب یخبندان و زمستان سخت، ناقوس مرگ رفیعی به صدا درآمد و خواننده موسیقی ایرانی پس از گذراندن بهاری کوتاه، در 31 سالگی از دنیا رفت و نقاب در خاک کشید. امروز 61 سال از آن دوم بهمن ماه می‌گذرد.

اسماعیل نواب صفا (نویسنده، شاعر و ترانه‌سرا) در کتاب «قصه شمع» به روایتی از خاطرات خود با دوست و یار دیرینه‌اش داریوش رفیعی می‌پردازد و از آن سال تهران و زمستان سخت می‌گوید: به اتفاق مرتضی‌خان محجوبی، استاد پیانو و لطف‌الله مجد، استاد تار و پرویز یاحقی، نوازنده چیره‌دست ویولن در منزل آقای مهندس «ژ» که از مهندسان بازنشسته راه‌آهن بود مهمان بودیم. سرگرم شنیدن پیانوی مرتضی محجوبی بودیم، اما ناگهان متوجه شدم که پرویز حضور ندارد. مدت غیبتش در حدود نیم ساعت به درازا کشید. بعد از این مدت دیدم که او بدون ورود به اتاق، از دم در مرا فرا می‌خواند. نزد او رفتم و گفتم: «چه خبر است کجا رفتی؟» گفت: «صفا، داریوش دارد می‌میرد و من نزد او بودم. خودم را به شما رساندم تا چاره‌اندیشی کنیم.» گفتم: «تو از کجا می‌دانستی و چرا بی‌خبر رفتی و بیماری‌اش چیست؟» جواب داد: «دلم ناگهانی به شور افتاد به سراغش رفتم. از شدت درد به خود می‌پیچید...» اعتیاد و تزریق آمپول آلوده به کزاز او را به کام مرگ کشید. اما اگر از کوروس سرهنگ‌زاده، خواننده موسیقی ایرانی بشنوید، داریوش رفیعی ورزشکار بود و بوکس کار می‌کرد.

باز هم خطای پزشکی!

تقدیر دیگر رقم خورده است؛ گویا همه چیز دست‌به‌دست هم داده تا رفیعی، غزل خداحافظی را بخواند. نواب صفا به اتفاق پرویز یاحقی تصمیم می‌گیرند بدون بر هم زدن میهمانی موضوع را با صاحبخانه در میان بگذارند. آن‌ها به همراه خسرو گلسرخی و آقای دکتر «ژ»، مدیر کل بازرسی وزارت بهداری ساعت حدود 9 شب به منزل رفیعی می‌روند: «وقتی به خانه رفیعی رسیدیم، زیر کرسی نشسته بود و از شدت درد کمر، بی‌تاب بود...» دکتری که همراهشان بود، بیماری او را قولنج تشخیص می‌دهد و فورا نسخه‌ای می‌نویسد و آن را به پرویز یاحقی می‌دهد. او هم به‌سرعت به سمت دواخانه می‌رود، اما به گفته آقای لاریجانی، مدیر دواخانه عدالت که از وضع اعتیاد داریوش باخبر بود گویا رفیعی کزاز گرفته و تأکید می‌کند باید واکسن ضد کزاز بزند، اما آقای دکتر نظر دیگری دارد. باز هم خطای پزشکی رخ می‌دهد. شاید اگر آن شب آقای دکتر نمی‌آمد، تراژدی مرگ داریوش رفیعی نوشته نمی‌شد...

شهرت با او چه کرد!

امروز 61 سال از مرگ او می‌گذرد، اما داریوش رفیعی هنوز هم در قاب خاطرات کسانی که او را می‌شناسند و با صدایش آشنایند مانا و ماندگاراست. اما شهرت در موسیقی و رنگ و لعاب‌های پایتخت او را وارد محافلی کرد که سرنوشتش را تغییر داد. رفیعی فرزند لطفعلی رفیعی، نماینده مردم بم در مجلس شورای ملی بود و آشنایی او با استادش بدیع‌زاده سبب شد به رادیو راه پیدا کند و این علاقه و دوستی به رفت و آمد‌های خانوادگی منجر شد. البته بعدتر با مصطفی گرگین‌زاده و مجید وفادار نیز آشنا شد و آثاری، چون «زهره»، «شب انتظار» و «گلنار» ماحصل این دوستی است. ناگفته نماند که داریوش رفیعی به خواندن اشعار محلی هم رغبت بسیاری داشت و بی‌تردید صدای گرفته و شور و حال مخصوصش در آواز، او را خیلی زود به شهرت رساند. اما این صدا فراموش نشد و بعد‌ها خوانندگانی، چون کوروس سرهنگ‌زاده تلاش کردند این صدای سوخته را زنده نگاه دارند.

سرهنگ‌زاده هم زاده کرمان است. او می‌گوید: «فاصله سنی من و داریوش رفیعی 10-12 سال است البته ایشان با پدرم دوستی صمیمی داشتند. من بعد از رفیعی وارد عرصه خوانندگی شدم و تصمیم گرفتم برخی ترانه‌های همشهری‌ام مثل «گلنار» و «به سوی تو» را با تنظیمی تازه بازخوانی کنم.»

سرهنگ‌زاده حتی تلاش کرد تا در اجرا‌های برخی تکیه‌های تحریری خاص حنجره رفیعی را بازتولید کند تا صدایش را شبیه‌تر نشان دهد. به گفته سرهنگ‌زاده: «من به صدای داریوش رفیعی علاقه بسیاری داشتم و مرحوم بدیع‌زاده یکی از استادان او بود. من نیز به کار‌های هر دو هنرمند بسیار گوش می‌دادم. داریوش شیوه خاصی در خوانندگی داشت سبکی منحصر به فرد با صدای محفلی. در واقع بهتر است بگویم محفل بازی‌ها و میهمانی‌های خاص و آواز خواندن از داریوش شروع شد. او طرفداران بسیاری داشت. وقتی در یک محفل می‌خواند، دیگران نمی‌توانستند مثل او بخوانند. صدای او که در‌می‌آمد، همه ناخودآگاه می‌نشستند و گوش می‌دادند. این صدای گرم و دلنشین برای من جاودانه شده است و پیش از انقلاب در برنامه تلویزیونی در مصاحبه‌ای از او گفتم و خواندم.»