سه‌شنبه 6 آذر 1403

خاطره رضا کیانیان از خسرو شکیبایی

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
خاطره رضا کیانیان از خسرو شکیبایی

ایسنا نوشت: برای رضا کیانیان روز سختی بود. خبر را که شنید، تلفن همراهش را خاموش کرد. مدتی با خودش خلوت کرد و بعد نامه‌ای برای رفقیش نوشت؛ رفیقش که خسرو شکیبایی بود.

بعد از 14 سال و در سال‌روز درگذشت خسرو شکیبایی، بار دیگر نامه غم‌انگیزی را که رضا کیانیان خطاب به او نوشته‌بود می‌خوانیم:

«سلام خسرو جان بی‌خبر گذاشتی و رفتی. بدون خداحافظی! دو هفته پیش هم که آخرین جایزه‌ات رو گرفتی، روی صحنه لام تا کام حرف نزدی. از گوشه صحنه اومدی بالا و آروم جایزه‌ات را گرفتی؛ برای سی سال حضور پرشور و شوقت در سینمایی که این روزها چندان شور و شوقی در آن نیست. فقط لبخند زدی و رفتی پایین و لای جمعیت گم شدی. خوب اگه قرار بود بری و پشت سرت رو هم نگاه نکنی، چند کلمه‌ای برای ما که پشت سرت بودیم، حرف می‌زدی! یادمه وقتی آمدی رو صحنه، حالت خوب بود.

آخه یکی دو بار دیگه که این اواخر روی صحنه اومدی و دیدمت، حالت زیاد خوب نبود. ولی این دفعه، همه خوشحال شدیم. فقط نمی‌دونستیم داری میری. نمی‌دونم خودت می‌دونستی یا نه. می‌گن آدمای خوب قبل از رفتن، حال‌شون خیلی خوب می‌شه؛ چون دارن می‌رن یه جای خوب. ما از کجا باید می‌فهمیدیم که این حال خوب نشانه‌ی چیه؟ همیشه بعد از این‌که اتفاق می‌افته، می‌فهمیم. ولی فکر کنم خودت می‌دونستی؛ چون هیچی نگفتی و اون‌جوری فقط لبخند زدی. شاید داشتی خداحافظی می‌کردی و ما نمی‌فهمیدیم. ولی چه خداحافظی باشکوهی! خیلی‌ها آرزو دارن در اوج خداحافظی کنن؛ اما نمی‌تونن. شاید هم اون لبخند همین معنا رو داشت. شاید اگر حرف می‌زدی، همه‌ی خداحافظی‌ات می‌شد همون چند تا کلمه؛ ولی چون همیشه شاعر بودی، فقط مهربان و با سپاس نگاه کردی و لبخند زدی. حالا که فکر می‌کنم، می‌فهمم این‌جوری بیش‌تر حرف زدی. من هی باید از تو یاد بگیرم. یادته سال‌ها پیش وقتی از مشهد به تهران آمدم، تو روی صحنه‌های تئاتر می‌درخشیدی. من کلی دویدم تا روی صحنه بیام و دیده بشم. بعدها هم که تو روی پرده سینماها می‌درخشیدی، باز هم من کلی دویدم تا روی پرده بیام و دیده بشم.

یادته من اولین فیلمم رو که بازی کردم، تو «هامون» بودی. من یادمه که در فیلم «کیمیا»، دست منو می‌گرفتی. کلی حال می‌دادی که رو بیام و دیده بشم. بعد هم فقط یک بار دیگه شانس داشتم در کنار تو بازی کنم؛ تو فیلم «درد مشترک»، چه بامسما. ارتباط من با تو، مثل کوهنوردها با کوه‌هاست. هر قله‌ای رو که فتح می‌کنن، می‌بینن پشتش یه قله‌ی بلندتر هست. من هرچی می‌دوم، تو یه قدم جلوتری؛ مثل الآن. جلوتری دیگه عموجون. رفتی اون‌ور. نمی‌دونم چقدر دیگه باید بدوم تا به اون‌ور برسم، تازه نمی‌دونم در چه وضعیتی میام اون‌ور. پس از اون‌ور یه دعایی برای من بکن. میگن دعای اون‌وری‌ها برای این‌وری‌ها زودتر مستجاب می‌شه. این‌جوری که تو رفتی، کلی «خدابیامرزی» و «یادش بخیر» و «حال‌های خوب» و «یادهای خوب» و.. بدرقه راهته. من که شاهدم، خودتم اگه حال‌شو داشته باشی، یه نگاهی به این‌ور بندازی می‌بینی. دست پر رفتی دیگه. می‌بینی چقدر از من جلوتری! کلی باید بدوم تا موقع رفتن دستم پر باشه. البته جات پیش ما خالیه. هنوز سینمای ایران کلی با تو کار داشت. ولی خوب مثل به دنیا آمدنه دیگه. موقعش که برسه، باید متولد بشیم. ما یه تولد رو دیدیم؛ تو دو تا؛ تولدت مبارک. می‌دونم اون‌جا کلی از بر و بچه‌های سینما و تئاتر اومدن پیشوازت. حتما کلی هم تدارک دیدن. ما که اون دنیا به بازیگری‌مون ادامه می‌دیم. اون‌جا هم حتما نمایش هست. اون‌وری‌هام حتما به سرگرمی احتیاج دارن. پس اون‌جا بی‌کار نمی‌مونیم. وقتی مردم رو سرگرم می‌کنیم و حال‌شون خوب می‌شه. یه خدابیامرزی به ما و پدر و مادرمون می‌گن دیگه. وقتی مردم تو خیابون تو رو می‌دیدند و بی‌اختیار لبخند می‌زدند، خودش خدابیامرزیه دیگه. وقتی مردم می‌فهمن که تو رفتی و دیگه میون ما نیستی، گریه می‌کنن و جاتو خالی می‌کنن، خدابیامورزیه دیگه. می‌بینی خدا چه لطفی به تو داشته که این موقعیت و جایگاه رو بهت داده. پس اون‌طرف هم حتما تحویلت می‌گیره و می‌بردت روی صحنه‌ها و پرده‌های اون‌جا، که بازم مردم اون‌ور ببیننت و حال‌شون بهتر بشه و خدابیامرزی ادامه داشته باشه. به امید دیدار» رضا کیانیان.

57247

کد خبر 1652885