شنبه 3 آذر 1403

داستان‌های با قهرمان زن، الگوی مبارزه و پیروزی کمتری دارند

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
داستان‌های با قهرمان زن، الگوی مبارزه و پیروزی کمتری دارند

مرضیه نفری گفت: در قصه‌هایی که قهرمانشان زن است، الگو و چالش مبارزه و پیروزی کم‌تر دیده می‌شود. به‌ندرت تعقیب و گریز وجود دارد و معمولاً شخصیت زن با آزمون طاقت و بردباری روبه‌رو است.

مرضیه نفری گفت: در قصه‌هایی که قهرمانشان زن است، الگو و چالش مبارزه و پیروزی کم‌تر دیده می‌شود. به‌ندرت تعقیب و گریز وجود دارد و معمولاً شخصیت زن با آزمون طاقت و بردباری روبه‌رو است.

به گزارش خبرنگار مهر، انجمن ادبی خورشید در سی‌ویکمین نشست خود به نقد و بررسی رمان «معجزه معلق» از مریم مطهری‌راد پرداخت. در این نشست، مرضیه نفری، سمیه عالمی، سیده فاطمه موسوی، معصومه امیرزاده، فاطمه نفری و سیده عذرا موسوی نظرات خود را درباره این اثر بیان کردند. رمان معجزه معلق نخستین اثر مطهری‌راد است.

رمان «معجزه معلق» در پاییز 1401 به دست انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. مطهری‌راد که در سال 1402 برای دومین اثر خود، «سفر به آتش»، نامزد هفدهمین جایزه ادبی جلال آل‌احمد بوده در این اثر ثابت کرده که ظرفیت‌های بسیاری برای خلق آثار قابل اعتنا و توجه دارد و از نویسندگان خوش‌آتیه ایران است.

در ابتدای نشست بررسی این‌کتاب، فاطمه نفری با اشاره به کتاب «معجزه معلق» گفت: معجزه معلق داستان چرخش ناگهانی زندگی زنی به نام ماهنی و تلاش او برای بقاست. رحمان، شوهر ماهنی، در پی نزول گرفتن و از دست دادن تمام دارایی‌اش تاب فشارهای روانی وارده را نمی‌آورد و کارش به آسایشگاه روانی می‌کشد. ماهنی که تا پیش از این تکیه به رحمان داشته، حال باید افسار زندگی ناآرام و مسئولیت دخترهایش را به دست بگیرد. او در این موقعیت خطیر، غرق در خاطرات کودکی، راه چاره را در گدایی می‌بیند و دستی که کاسه شده او را به عمق ماجراهایی عجیب می‌کشاند.

وی افزود: از همان خطوط نخستین، توصیف‌های زنده و صحنه‌های جاندار داستان، خواننده را مشتاق ادامه داستان می‌کند. نویسنده هنرمندانه حادثه‌پردازی می‌کند و موقعیت‌های خوبی خلق می‌کند که نفس خواننده را در سینه حبس می‌کند. داستان ضرباهنگ تندی می‌گیرد و نبض داستان تند می‌تپد. اما همه این‌ها از پس باورپذیر کردن شخصیت اصلی برنمی‌آیند؛ زیرا ماهنی باید با دلایل جدی به موقعیت‌های خطیر طراحی‌شده وارد شود و سپس موقعیت داستانی، شخصیت را وادار به کنش داستانی و در نتیجه بروز شخصیت و در انتها تحول شخصیتی کند. اما ماهنی پس از گذران آن روزهای سخت بی‌رحمان، پس از تمام فرازها و فرودها، راه تسکین خویش را دوباره در گدایی می‌پندارد؛ آن‌هم درصورتی‌که با بازگشت خانه و مغازه، به لحاظ معاش در مضیقه نیست. کمااینکه در اوج بحران‌ها نیز در تنگنا بودن ماهنی برای خواننده جا نمی‌افتد و علل امر گدایی کافی به نظر نمی‌رسد؛ زیرا در همان بزنگاه نیز به لطف همسایه، امکان فروش گسترده سرمه و یا پرداختن به هر شغل آبرودار دیگری وجود دارد. حتی جای‌گزینی شغلی مثل دست‌فروشی با گدایی نیز با لطف بی‌دلیل مهندس محتمل است.

این منتقد گفت: نویسنده سعی در توجیه روانی فعل گدایی و یافتن ریشه‌ها در کودکی دارد. ارتباط عمیق ماهنی و سرسپردگی او به برادرش حسن، ماهنی را به این ورطه می‌کشاند، اما با بزرگ شدن ماهنی، شهادت حسن، ازدواج و داشتن سایه‌سری مثل رحمان، وجود دخترها و هم‌چنین امکان کسب درآمد پاکیزه از محل دیگری، این توجیه نیز کارایی خود را از دست می‌دهد و روابط علی و معلولی، پیرنگ را دچار خدشه می‌کند.

داستانی زنانه در فضایی سخت و مردانه

در ادامه فاطمه موسوی به فضاسازی داستان و نسبت آن با جنسیت نویسنده پرداخت و گفت: داستان معجزه معلق، داستانی زنانه در فضایی سخت و مردانه است و شاید به این دلیل گاهی از ظرافت‌های زنانه دور می‌شود. نویسنده در نگارش اولین رمانش با جسارت سراغ سوژه‌ای رفته که احتمالاً خلق فضاهای جدید و مردانه‌اش برای نویسنده زن نامانوس باشد و الحق که در خلق این فضا و داستان‌هایش بسیار موفق عمل کرده است. این مسأله حتی در پرداخت به جزئیات داستان نیز هویداست.

وی ادامه داد: او قصه‌ای از منتهی الیه شهر تهران را برای‌مان روایت می‌کند. شاید بسیاری از ما از کنار مکان‌هایی چون «آهن مکان» بی توجه عبور کرده باشیم و ندانیم در پستوهای مغازه‌های کوچک و بزرگ پر از آهن آلات آن چه می‌گذرد. قصه مردان ثروتمند زاغه‌نشینی که نمی‌دانند با ثروتی که به دست می‌آورند چگونه می‌توان زندگی کرد و تنها آن را می‌اندوزند، بر سر تصاحبش بی رحمانه می‌جنگند و زیرورو می‌کشند و حتی دوستان قدیمی و فرزندان‌شان را نیز برایش قربانی می‌کنند. زندگی محقرانه‌شان همان جا بیخ گوش‌شان در بیغوله‌هاست و بعضی هم که به زن و فرزند می‌اندیشند، باز هم از وسوسه‌های دیگران برای مال‌اندوزی بیش‌تر حتی از راه نادرست در امان نیستند.

این منتقد گفت: نویسنده به خلق فضای دیگری دست می‌زند که از قضا آن هم مردانه است و مردانی در پشت نقاب خیرخواهی و توزیع بسته‌های معیشتی به سوداگری مشغولند؛ تره بار و قصه‌های آن و از قضا ماهنی‌ای که آهن مکان زندگی‌اش را نیست و نابود کرده به تره‌باری پناه می‌برد که قرار است زندگی‌اش را دچار چالش‌های جدی و عمیق‌تری کند.

زنان در داستان‌ها معمولاً نقش معشوقگی و مادرانگی دارند

سپس مرضیه نفری با اشاره به قهرمانان زن در داستان‌ها و معجزه معلق گفت: در بیش‌تر داستان‌ها رابطه زن و مرد بر اساس نقش جنسی مرد تعریف شده و مبتنی بر قدرت مرد است. مرد منجی است، سرپرست است، تأمین‌کننده امنیت اجتماعی و اقتصادی است؛ اما در معجزه معلق ما با یک زن مواجهیم.

وی افزود: در قصه‌هایی که قهرمان زن است، الگو و چالش مبارزه پیروزی و کم‌تر دیده می‌شود. به‌ندرت تعقیب و گریز وجود دارد و معمولاً شخصیت زن با آزمون طاقت و بردباری روبه‌رو است، اما در معجزه معلق ما با زنی مواجهیم که وارد قصه جنایی و معمایی، و تعقیب و گریز می‌شود. ماهنی منفعل نیست و می‌تواند نقش یک قهرمان را به‌خوبی بر عهده بگیرد.

این منتقد گفت: زنان در داستان‌ها معمولاً نقش معشوقگی و مادرانگی را به عهده می‌گیرند. در این اثر نیز نویسنده با اینکه به عشق در رابطه پدر و مادر ماهنی یا ماهنی و همسرش اشاراتی داشته است، اما نقش معشوقگی زنان بسیار کم‌رنگ است. در واقع نقش مادرانگی پررنگ‌تر از همسری است.

وی افزود: در بیش‌تر داستان‌ها نقش مادری با فداکاری و ایثار همراه است. در این داستان نیز ماهنی در نبود همسرش کنار فرزندانش می‌ماند، مادری می‌کند تا آن‌ها کم‌ترین آسیب را در بحران‌های زندگی تحمل کنند. یکی از مهم‌ترین تعلیق‌های داستان پنهان کردن گدایی از بچه‌هاست. بچه‌ها نباید بفهمند ماهنی گدایی می‌کند و به این ترتیب زندگی را می‌چرخاند.

نفری گفت: در معجزه معلق با شکسته شدن کلیشه «زن مظلوم» روبه‌روییم. ماهنی با مشکلات و مسائل زیادی درگیر است، اما مظلوم نیست و تلاش می‌کند حقوقش را مطالبه کند. ماهنی خوب فکر می‌کند، حتی فکرهای فلسفی دارد و دوست دارد تا بن همه‌چیز را کشف کند، اما آن‌همه عزت نفس، فکر و اندیشه ناگهان چه می‌شود؟ نویسنده پیشینه ماهنی و حسن را به تصویر می‌کشد تا نشان دهد که گدایی باعث آرامش ماهنی است، اما خواننده به‌راحتی آن را نمی‌پذیرد.

وی ادامه داد: «جیمز اسکات بل» در کتاب «طرح و ساختار رمان» به الگوی «طرح آدم جدابافته» اشاره می‌کند. در این الگو شخصیت اصلی از هرگونه درگیری و رویارویی پرهیز می‌کند و نمی‌خواهد پای آرمان‌ها و اصول بزرگی بایستد. در واقع او ضد قهرمانی است که می‌خواهد در دنیای خود تنها بماند، اما حوادث به‌گونه‌ای پیش می‌رود که او به‌ناچار به وسط معرکه کشیده می‌شود. او مایل نیست با جامعه دمخور شود و ترجیح می‌دهد طبق مرام خود زندگی کند. در معجزه معلق نیز ماهنی در پایان به دنیای خودساخته و منزوی‌اش برمی‌گردد، درحالی‌که مخاطب پیش‌تر تلاش‌های ماهنی در ارتباط با ستار و مواجه‌اش با مرد زال را دیده است؛ از این‌رو قرار دادن ماهنی در دسته آدم‌های جدابافته کار ساده‌ای نیست و به‌نظر می‌رسد نتوان او را در این گروه تقسیم‌بندی کرد.

زبان محل اتصال مخاطب با اثر است

در ادامه معصومه امیرزاده نیز به زبان اثر پرداخت و گفت: زبان داستان محل اتصال مخاطب با اثر است. واژگان و محور هم‌نشینی آن‌ها و ژرف‌ساختی که کلمات را در نسبتی نامرئی باهم قرار می‌دهد، پیشینه مطالعاتی نویسنده و خاستگاه اندیشه او را مشخص می‌کنند. شناخت حیثیت واژگان امکان به‌گزینی واژه را به نویسنده می‌دهد و لازمه این امکان، مطالعات وسیع نویسنده است‌. نثر در معجزه معلق پختگی و خامی توامانی دارد. البته منصفانه این است که بگوییم پختگی بر خامی فائق آمده است.

وی ادامه داد: از حیث پختگی اثر می‌توان به این ویژگی‌ها اشاره کرد که شامل ترکیب‌های خودساخته: غمزه‌های غربتی؛ تک‌جمله‌های دارای ضربه: آدم که نمی‌فهمد کی دیوانه می‌شود؛ انتخاب واژگان متناسب با اتمسفر اثر؛ استفاده از ضرب‌المثل در دیالوگ‌ها و ساخت گونه روایی شخصیت به وسیله آن‌ها: همش فکر شغال‌مستی نباش است. با این‌حال هم‌چنان که مشعوف پختگی زبان اثر می‌شویم، عدم رعایت برخی نکات، نثر را از یکه‌تازی می‌اندازد. به طور مثال 1. تکرار افعال: دهانش باز مانده بود و کجاها را سیر کرده بود به خاطر نداشت. کفش توی پایش آش‌ولاش شده بود و زمان از دستش در رفته بود. کله صبح از خانه زده بود بیرون و حالا وسط چهارراه بود؛ 2. اطناب به وسیله واو عطف در کلمات مترادف؛ 3. مغلق‌گویی در محل اظهار نظرهای راوی؛ 4. بیرون‌زدگی برخی واژگان از بافتار متن: تیک عصبی، مربوط، استرس و 5. استفاده از توصیف‌ها و تصویرسازی‌های تکراری: دلش دریای شوری بود که آرام و قرار نداشت. اختیار ازکف‌داده و طوفان‌زده است.

این منتقد گفت: با تمام این احوال نثر مطهری‌راد متکی به پرخوانی او و آشنایی‌اش با ساحت‌های متنوعی، ازجمله فلسفه و فلسفیدن است. همچنین پشتوانه پژوهشی اثر قابل تأمل است.

ماجراهای فرعی قصه، پروارتر و متکثرتر از خط اصلی پیرنگ شده‌اند

در ادامه سمیه عالمی به آغاز رمان اشاره کرد و گفت: در گشایش داستان با زنی میان‌سال مواجهیم که سرگشته رسیده به میدان تره‌بار، جایی در غرب تهران. هنوز وضعیت و موقعیت او در زمان حال را نیافته‌ایم که نویسنده در صفحه دوم داستان را در زمان به عقب می‌کشاند و می‌رساند به تبریز و کودکی شخصیتی که هنوز از آشنایی با او یک صفحه نگذشته است. به نظر می‌رسد که نخست داستان باید به وضع پایدار کیستی شخصیت و چیستی عدم تعادل اولیه می‌رسید و بعد به عقب برمی‌گشت. این مسأله اسباب سردرگمی مخاطب در تعریف نسبت خودش با شخصیت و جهان داستان شده است.

وی ادامه داد: ماجراهای فرعی قصه، پروارتر و متکثرتر از خط اصلی پیرنگ شده‌اند و اتصال آن‌ها به خط اصلی گاهی محقق شده و گاهی نه، ولی هر جا که این مهم پرقوت اتفاق افتاده، منطق حوادث پشت‌سرهم ساخته شده است.

این منتقد گفت: از آنجاکه هم نویسنده در نثر قدرتمند است و هم داستان پرماجرا، تصاویر و توصیفات از عینی بودن به سمت ذهنی شدن رفته‌اند و همین نثر را به‌سمت روایت برده است. بنابراین نویسنده از چهره دادن و تصویرسازی عبور کرده و به گفتن و گذشتن از صحنه‌ها و شخصیت‌ها کفایت کرده است.

وی افزود: حسن، برادر ماهنی که نقش و تأثیر مهمی بر شخصیت او دارد بسیار مهم است، ولی روایی شدن اثر فرصت ساخته شدن شخصیت او را از داستان گرفته است. حسن فقط در آغاز و پایان داستان حضور دارد، بدون اینکه ساخته شود و تأثیر و تأثر او و ماهنی بر هم در داستان به‌کار بیاید. او با شهادت از داستان حذف می‌شود، ولی به‌نظرم باید می‌بود و در چنین موقعیتی به چالش کشیده می‌شد. چنین شخصیتی باوجود داشتن ظرفیت بسیار، در داستان معلق مانده است.

شروع داستان، پرکشش و جذاب است

در ادامه عذرا موسوی نیز ضمن تأیید نکات منتقدان گفت: شروع داستان، پرکشش و جذاب است. سرگردانی ماهنی در شلوغی خیابان و میدان تره‌بار و دودو زدن چشم‌هایش به‌دنبال آدم‌ها و صحنه‌هایی که انگار تابه‌حال نمی‌دیده، آغازی تصویری و پرتعلیق برای داستان ساخته؛ آن‌چنان که خواننده کنجکاو است تا علت این سرگردانی و پریشانی را کشف کند. رفته‌رفته صحنه روشن می‌شود و خواننده درمی‌یابد آنچه ماهنی را وادرا به گدایی کرده، آشفتگی‌ای است که از غیبت همسرش و پیش از آن از دست رفتن سرمایه یک عمر زندگی به‌واسطه نزول پول رخ داده است.

وی افزود: رحمان که پس از یک عمر زندگی عزتمندانه در ازای چک‌های پرداخت‌نشده، خانه و مغازه‌اش را به عمران باخته، فردای اسباب‌کشی به آپارتمان خالی و کوچک یک دوست قدیمی، به سرش می‌زند و سر از تیمارستان درمی‌آورد. به‌نظر می‌رسد مسأله داستان همین غیبت و نبودن مرد است؛ مردی که همسر، پدر و تکیه‌گاه خانواده است.

این منتقد گفت: نویسنده در صفحه 211 بر این نکته تأکید می‌کند و می‌گوید: جای خالی یک مرد جای خالی نبود، خندقی بود که دورش را گرفته و راه پیش و پسش را بسته بود. مادرش گفته بود خانه بی‌مرد سقف ندارد. خانه‌ای که سقف نداشت باید جلوی درش تنبان مردانه آویزان کرد تا باد و بوران هوس دست‌درازی به خشت و خاکش نکند.

وی افزود: مخاطب در همان مواجهه اول تصور می‌کند که با «جای خالی سلوچ» دیگری روبه‌روست و این بار «مِرگان» قرار است در قامت ماهنی به‌دنبال مردش بگردد و تبعات بی‌مردی را در زندگی‌اش ببیند و بار آن را به دوش بکشد. ولی وقتی سند خانه و مغازه برمی‌گردد و خیال ماهنی از دخل‌وخرج زندگی راحت می‌شود، وقتی رحمان به تبریز می‌رود چون برای همه بهتر است و سولماز از ماندن در تهران خوشحال می‌شود چون اگر قرار بود به تبریز برگردند دق می‌کرد، وقتی ماهنی و بچه‌ها هر دو ماه یک بار سری به رحمان می‌زنند بی‌آنکه دخترها حرفی با او داشته باشند، همه‌چیز از دست می‌رود. برای ماهنی خانه موضوعیت دارد. برای او معنای خانه با خانواده برابر نیست. همین‌که خانه باشد کافی است؛ حتی اگر سقف نداشته باشد. همین می‌شود که هیچ اتفاق درونی‌ای رخ نمی‌دهد.

موسوی گفت: در پایان داستان، همه آدم‌ها همان جا هستند که در آغاز داستان بوده‌اند. ماهنی هم‌چنان تکدی می‌کند؛ چون آرامشش را در این کار می‌یابد و رحمان هم‌چنان در آسایشگاه است؛ چون خانواده به‌راحتی به نبودنش عادت می‌کند. همین می‌شود که ماهنی به رحمان می‌گوید: «این چه سرنوشتی بود که همه‌چی رفت و برگشت به‌جز تو؟» (صفحه 287)

وی افزود: نویسنده با صبر و حوصله و با ایجاد جاذبه داستان را شروع می‌کند، با دهن‌گرمی و سر صبر آن را ادامه می‌دهد و ناگهان در طول چند صفحه، طومار همه‌چیز را می‌پیچید و تکلیف همه شخصیت‌ها و ماجراها را به خوبی و خوشی مشخص می‌کند. به‌نظر می‌رسد که نویسنده دوست داشته زودتر تکلیف خود را با اثر مشخص و مخاطب را با دل‌گرمی و خوش‌حالی از پای اثر بلند کند.

ساخت شخصیت باید کاملاً در امتداد درون‌مایه داستان باشد

در ادامه فاطمه نفری با اشاره به درباره شخصیت ماهنی و نسبت آن با درون‌مایه گفت: اگر تصمیم پایانی ماهنی را به پای ایستایی شخصیت بگذاریم، با بررسی عملکرد او در موقعیت‌های داستان؛ به‌ویژه در برابر افرادی مثل ستار، با عملکرد و گفتمانی کاملاً متخالف روبه‌رو می‌شویم که نه‌تنها شخصیت را غیر قابل باور می‌کند، که در ادامه محتوا را نیز دچار خلل می‌کند. زیرا ساخت شخصیت باید کاملاً در امتداد درون‌مایه داستان باشد و این کنش‌ها و واکنش‌های شخصیت است که محتوای داستان را می‌سازد.

وی افزود: گدایی پایانی ماهنی، داستان را به‌لحاظ معنا دچار خسران می‌کند؛ زیرا شخصیت را در همان نقطه آغازین نگه می‌دارد. از طرفی داستان بین «داستان شخصیت» و «داستان موقعیت» معلق مانده است. شاید نویسنده قصد داشته با قرار دادن ماهنی در موقعیت نمادین گدایی، او را محتاج عشق، محبت، عاطفه و خانواده نشان دهد و یا به انسان‌هایی اشاره کند که از چاله عادت‌ها درنخواهند آمد؛ اما اگر این معانی مدنظر است، پس چگونه می‌توان تفکر و دیالوگ‌های ماهنی با شخصی مثل ستار را توجیه کرد؟ آنجا که هم‌چون مادری تحصیل‌کرده، قدرتمند و دنیادیده، او را به بزرگ شدن امر می‌کند و می‌گوید که باید رنج‌ها را بپذیریم و از پس زایمان خودِ واقعی‌مان بربیاییم.

این منتقد گفت: در این نقطه صدای نویسنده کاملاً رسا به گوش می‌رسد و دیالوگ‌ها از دهان شخصیت بیرون می‌زند؛ زیرا این گفتمانِ مقاومت و جنگندگی کاملاً با عمل ماهنی (رد کردن پیشنهاد کار در آرایشگاه و انتخاب دوباره گدایی) در تضاد است. با کنکاش پیرنگ، شخصیت‌پردازی و محتوا به نظر می‌رسد ضعف همه این موارد، ریشه در ضعف ایده اولیه داستان دارد. ایده اولیه «گدایی کردن ماهنی در بحران‌های زندگی‌اش» توان به‌دنبال‌کشیدن این داستان پرحادثه را دارا نیست. هر ایده‌ای ظرفیتی دارد که اگر به آن توجه ویژه نشود، حتی بهترین داستان‌ها و بی‌نقص‌ترین پیرنگ‌ها را دچار ضعف علی و معلولی می‌کند و به تبع، شخصیت و محتوا نیز دچار نقصان می‌شود.

نویسنده با رجوع به گذشته بخشی از درماندگی ماهنی را برای رفع تنگناهای اقتصادی چاره می‌کند

فاطمه موسوی نیز به پیرنگ داستان اشاره‌ای کرد و گفت: نویسنده با طرح یک روان بنه و نقب به گذشته سعی در توجیه کار ماهنی آن هم پس از قریب به چهل سال دارد. کاری که در گذشته به عشق ایفای یک نقش به تشویق برادرش انجام می‌شده، اما حالا قرار است با رجوع به گذشته، بخشی از درماندگی ماهنی را برای رفع تنگناهای اقتصادی چاره کند. تا این جای قصه شاید از نظر خواننده توجیه داشته باشد. اما زن قدرتمندی که در فصل نهم کتاب می‌بینیم، زن گدایی کردن نیست؛ چرا که گدایی از عجز و تن پروری و میل به اندوختن ثروت بی هیچ تلاشی سرچشمه می‌گیرد. او در نهایت تعجب خواننده، به ادامه کارش اصرار می‌ورزد و حتی زمانی که زندگی‌اش سامان می‌یابد بی هیچ توجیه منطقی به کار خود ادامه می‌دهد.

وی ادامه داد: از طرف دیگر ماهنی زخم خورده مظلوم که خود قربانی ظلم است، در برابر ظلم‌های مهندس با علم به اینکه او چه می‌کند سکوت کرده و حتی از او حمایت می‌کند. از طرف دیگر مشخص نیست که مهندس چرا بدون دلیل و چشم داشت این‌همه با ماهنی راه می‌آید و حتی به قول خودش مکانی را برای گدایی در اختیار او می‌گذارد. هرچند این ها تنها سؤال‌های بدون جواب داستان نیستند.

این منتقد گفت: برای مثال، کارگر افغانستانی که در میانه دزدی رسیده و به عمران خان زنگ زده، در این فاصله چه کرده؟ آیا مثلاً نمی توانسته فریاد بزند و دیگران را خبر کند؟ یا اگر مرتضی همان طور که ستار می‌گوید آنقدر پولدار است که می‌تواند نصف تهران را بخرد، چرا خود درگیر این دزدی می‌شود و با داشتن این‌همه عمله آنان را درگیر این ماجرا نمی‌کند؟ ستاری که در شرق تهران و بیغوله‌ها زندگی می‌گذراند، به ناگاه چطور از میدان تره باری که ماهنی در آن تکدی گری می‌کند، سر در می‌آورد. به نظر می‌رسد که هرچقدر که موقعیت پردازی‌های پی درپی به پیشبرد داستان کمکی نمی‌کنند، در عوض تصادف‌ها در روند داستان تأثیرگذارند. مرگ عمران خان، ابطال وکالتنامه، مغازه‌ای که معامله شده اما توسط عمران خان به نام مشتری نشده و پیدا شدن سروکله ستار از جمله ماجرهای تصادفی و مؤثر در پیشبرد داستان هستند.

یکی از عدم تعادل‌های داستان، بیماری رحمان و انتقال او به آسایشگاه است

در ادامه مرضیه نفری نیز بحث پیرنگ را دنبال کرد و گفت: یکی از عدم تعادل‌های داستان، بیماری رحمان و انتقال او به آسایشگاه است. چرا رحمان درمان نمی‌شود؟ آیا بیماری او پیشینه‌ای داشته؟ ما چیز زیادی از بیماری او نمی‌دانیم، ولی چندان باورپذیر نیست مردی که در داستان به تصویر کشیده شده است، ناگهان راهی آسایشگاه شود و حتی بعد از برطرف شدن مشکلات هم درمان نشود یا اینکه کم‌ترین بهبودی‌ای حاصل نشود. اگر نویسنده اطلاعات بیش‌تری از بیماری رحمان به خواننده می‌داد، باورپذیرتر می‌شد.

وی ادامه داد: ماهنی در صفحه 151 می‌گوید: «جای رحمان تبریز نیست»، اما در پایان داستان رحمان در آسایشگاه تبریز است و ماهنی و دخترها در تهران. چرایی کار مشخص نیست و این از زن ایرانی؛ به‌ویژه زن ترک‌زبان خیلی بعید به‌نظر می‌رسد. همچنین گاهی علت رفتارهای ماهنی مشخص نیست و خواننده را سردرگم می‌کند. مثلاً در صفحه 19 می‌خوانیم: «روی سر بلند کردن نداشت. اگر ولش می‌کردند می‌خواست مثل بچه‌ها چهاردست‌وپا زیر میز برود. کاش بهش می‌گفتند دیوانه.

این منتقد گفت: درحالی‌که برخی از حرف های ماهنی با رفتار و طبقه اجتماعی او در تضاد است. گویی نویسنده حرف‌های خود را در دهان ماهنی گذاشته است. کتاب‌سازی اثر نیز خوب بوده است. طرح جلد و صفحه‌آرایی زیبایی دارد. 44 فصل کوتاه همراه با سفیدخوانی باعث شده تا مخاطب 293 صفحه را به‌راحتی بخواند.

پیرنگ معجزه معلق به بلوغ نرسیده است

در ادامه معصومه امیرزاده با اشاره به موضوع پیرنگ گفت: می‌توان گفت که پیرنگ به بلوغ نرسیده است و ماهنی در محل خروج از داستان، تغییر دراماتیک محسوسی ندارد. تکلیف بخشی از حرکت عرضی پیرنگ مانند چرایی ترحم مهندس به ماهنی، اتفاقات خانه ماهنی، شهادت حسن و... تا پایان داستان مشخص نیست. خرده‌روایت‌ها در نسبت با پیرنگ اصلی پرتراکمند و به دلیل اتصال سست به پیرنگ اصلی به صورت صحنه‌هایی مبهم رها شده‌اند.

وی افزود: نکته دیگری که توجه را جلب می‌کند، بی‌صورت بودن شخصیت‌ها و عاری بودن و یا کم بودن شخصیت اصلی از نشانگان جنسیتی است. با تمام چشم‌گیری گشایش داستان از حیث تصویرپردازی، در ادامه متن به سمت روایت می‌رود و حتی در بخش‌هایی بااینکه توانایی نویسنده در تصویرپردازی به‌خوبی مشخص است، اما نویسنده از این توان خود بهره نمی‌گیرد. با این وجود معجزه معلق نشانه هروله نویسنده در طی سال‌های متمادی در جهان ادبیات است‌.

این منتقد گفت: با این اثر نمی‌توان مانند کار اول یک نویسنده برخورد کرد؛ بلکه به‌مثابه «موی اندر شیر پاکان زود پیدا می‌شود»، به دلیل درخشش‌های متنوع، منتقد را متوقع می‌کند. امیدوارم در آینده نزدیک آثار دیگری از این نویسنده خوش‌آتیه و اهل اندیشه بخوانیم.

پای منطق داستان در معجزه معلق می‌لنگد

در ادامه عذرا موسوی با اشاره به پیرنگ داستان گفت: پای منطق داستان می‌لنگد. به‌نظر می‌رسد علاقه‌مندی نویسنده به خلق داستانی معمایی باعث شده تا نویسنده در اطراف یک شخصیت معمولی که تا پیش از رخ دادن عدم تعادل در قصه‌اش یک زندگی ساده با فراز و فرودهای معمول داشته، شماری از معماهای ریز و درشت را طراحی کند. آن‌چنان که ماهنی دو بار تا پای کشته شدن پیش می‌رود، وقوع دو قتل را در اطراف خود تجربه می‌کند و شاهد اتفاقات و بِزه‌های عجیب‌وغریبی می‌شود که در زیر پوست شهر در حال وقوع است.

وی افزود: نخستین معما، فعالیت‌های مخفیانه و زدوبندهای مفسدانه مهندس است که بذرش از آغاز داستان کاشته می‌شود. ولی ازآنجاکه که راوی، ماهنی است و اطلاع مخاطب از چندوچون ماجرا نتیجه فالگوش ایستادن‌ها و شنیده‌های پراکنده ماهنی است، تا پایان داستان سربسته و گنگ باقی می‌ماند و سرانجام با کشته شدن شریک مهندس مختومه می‌شود. تلاش ترشی‌فروش برای کشاندن ماهنی به خانه‌اش و حمله مرد زال به ماهنی و درگیری تا پای جان، دکه مرموز ته بازارچه، قتل عمران و دست داشتن مرتضی در ماجرا، اتفاقاتی که در خانه شهر ری رخ می‌دهد و حبس شدن و رفتن تا پای مرگ ماهنی، حوادث پیرامون ستار و... همگی ماجرا را پیچیده و پرابهام کرده و اسباب کلافگی مخاطب را از فهم ناقص وقایع فراهم می‌کند.

این منتقد گفت: به‌نظرم اگر نویسنده به همان حادثه قتل عمران که در ارتباط مستقیم به مسائل ماهنی است اکتفا می‌کرد، هم در روند منطقی داستان مؤثر بود و هم داستان را خواندنی‌تر و باورپذیرتر می‌کرد.

میانه داستان ضرباهنگ تندی به خود می‌گیرد

در ادامه فاطمه موسوی به بررسی ضرباهنگ داستان پرداخت و گفت: ابتدای داستان کند، گنگ و مبهم است و خواننده را خسته می‌کند، اما از میانه داستان آنچنان ضرباهنگ تندی به خود می‌گیرد و وقایع مهم و چالش‌های جدی پشت هم ردیف می‌شوند که فرصت تنفس و تفکر را از خواننده می‌گیرند و ذهن او را خسته می‌کنند؛ آنقدر که با چینش آخرین ماجرای داستان، خواننده با خود می‌گوید: آه! باز هم؟

وی ادامه داد: هرچند که نمی‌توان منکر کشش داستان و میل خواننده برای ادامه آن شد، اما شاید بهتر بود که نویسنده بعد از وقوع هر ماجرا ضرباهنگ داستان را کنترل کرده و اندک مجالی به خواننده می‌داد. البته در این میان ضرباهنگ داستان با زبان فاخر آن نسبت عکس دارد؛ یعنی زمانی که داستان کند پیش می‌رود، میزان به کارگیری کلمات و جملات زیبا و تشبیهات بکر بیش‌تر است و زمانی که داستان ضرباهنگ تندی به خود می‌گیرد، میزان استفاده از این عبارات و کلمات کم‌تر می‌شود.

قصه در شهر بی‌هویتی مثل تهران روایت می‌شود

در ادامه عالمی در بخشی از سخنانش به جغرافیای اثر توجه کرد و گفت: نکته بعدی جغرافیای اثر است. قصه در شهر بی‌هویتی مثل تهران روایت می‌شود. گم شدن مرزها، شخصیت‌ها و لحن‌ها در چنین شهری پذیرفتنی است و چه‌بسا با حواس‌جمعی نویسنده می‌توانست در خدمت پیرنگ و داستان قرار بگیرد.

وی افزود: نویسنده اصرار دارد بگوید که این آدم‌ها ترک‌زبان و اهل تبریزند. حتی آنا در تمام داستان به ترکی حرف می‌زند، ولی به‌نظر می‌آید غیر از اینکه گفته شود تبریز شهر بی‌گداست و این‌ها در چنین شهری تبدیل به گدا شده‌اند، اثر نسبت معناداری با تبریز و آذربایجان ندارد. ماهنی می‌توانست در هر شهر دیگری با چنین طرحواره‌ای تبدیل به زن گدای امروزی شود؛ بنابراین می‌توان به‌راحتی فرش تبریز را از زیر گدای داستان کشید.

این منتقد گفت: از آنجاکه نسبت دقیقی بین جغرافیا و پیرنگ برقرار نیست؛ پس استفاده از زبان ترکی - چه در قالب گفت‌وگو و چه مَثل و شعر - منتفی به انتفاع موضوع است و خواننده را وا می‌دارد که از شعرها و گفت‌وگوهای ترکی عبور کند و این پرش یعنی این زبان و مکان نتوانسته کارکردی برای داستان داشته باشد.

وی گفت‌وگو را با بحث درباره ساختار و محتوای اثر ادامه داد و گفت: ایده اولیه داستان محل تأمل است. اینکه زن داستان می‌تواند کاری را که از مادرش آموخته و خوب از پسش برمی‌آید رها و گدایی را انتخاب کند و اینکه جامعه با چنین آدمی چطور تا می‌کند، جهان پرقصه‌ای است، اما این ایده در پردازش دچار نقصان است و منجر به خلق شخصیت تأثیرگذار و ماندگار نمی‌شود.

عالمی گفت: شخصیت‌ها و عمل‌شان در موقعیت‌های خاص در ذهن نمی‌مانند. نویسنده آدم‌هایی را وارد داستان می‌کند و برای هرکدام نشانه‌هایی طراحی می‌کند، مثل چادری بودن ماهنی، محجبه بودن زن مهندس که انگار آدم درستی نیست، منش مهندس و اشارت‌ها به جنگ و انقلاب، اما این‌ها در داستان عمق پیدا نمی‌کند. آیا نویسنده بنا دارد ماهنی یا زن مهندس را از بخش سنتی جامعه بداند که آن‌ها را چنین ساخته یا قصد دیگری دارد؟ بنای نویسنده بر مسکوت گذاشتن و عبور کردن است.

وی افزود: از معجزه معلق صدای نقد را دریافت می‌کنم. معلوم است که نویسنده به چیزی اعتراض دارد، اما این‌ها فقط در مقام گفتن و گذشتن باقی می‌ماند، ساخته و تبدیل به نشانگان داستانی نمی‌شود تا در ذهن مخاطب راه خود را برود. درحالی‌که بناست رمان با ترسیم مواجهه شخصیت‌ها با موقعیت‌ها و کشمکش‌ها تأملات خود را بازنشر کند.

این منتقد در پایان گفت: درونمایه لرزان است و به چند جهت می‌زند؛ بنابراین نمی‌تواند تصویر کلی و کاملی ارائه کند. داستان این انتظار را در مخاطب ایجاد می‌کند که با اثری روان‌شناختی روبه‌رو است، اما به موضوعات سیاسی و اجتماعی هم نقب می‌زند. بسیاری از بحران‌های یک سرزمین، جغرافیا یا خانواده می‌تواند برآمده از طرحواره‌هایی باشد که جغرافیا، شرایط تاریخی و اجتماعی به آن‌ها تحمیل کرده است؛ به‌این‌ترتیب معجزه معلق می‌توانست یک درام روان‌شناختی با سایه‌ای از تاریخ و جغرافیا باشد.