«در حسرت یک آغوش» روایتی تلخ از زندگی سراسر شیرین شهید سید محمد موسوی
یک نویسنده کتاب گفت: شهید سیدمحمد موسوی دوم دی ماه سال 96 به شهادت رسید و من پس از شهادت وی روایت زندگی این شهید بزرگوار را از زبان همسرش زهرا رحیمی که در طی 34 سال پرستار این شهید بزرگوار بود به رشته تحریر در آوردم.
سعیده زراعتکار در گفتوگو با خبرگزاری میزان پیرامون مضمون کتاب «در حسرت یک آغوش» گفت: کتاب «در حسرت یک آغوش» پیرامون خاطرات جانباز شهید سید محمد موسوی است، شهیدی که 34 سال و 7 ماه و 8 روز به علت قطع نخاع شدن در جنگ تحمیلی زندگی سختی را پشت سر گذاشت.
وی در همین راستا ادامه داد: شهید سیدمحمد موسوی تنها قطع نخاع جانبازی بود که در شهرستان کاشمر حضور داشت، وی تا حدود زیادی در این شهر شناخته شده بود به همین خاطر من تصمیم گرفتم که سرگذشت این شهید بزرگوار را بنویسم.
زراعتکار در مورد نوشتن کتاب «در حسرت یک آغوش» ابراز کرد: شهید سیدمحمد موسوی دوم دی ماه سال 96 به شهادت رسید و من پس از شهادت وی روایت زندگی این شهید بزرگوار را از زبان همسرش زهرا رحیمی که در طی 34 سال پرستار این شهید بزرگوار بود به رشته تحریر در آوردم.
وی پیرامون شهید سید محمد موسوی اظهار کرد: شهید محمد موسوی در بیست و چهارم فروردین سال 62 در عملیات والفجر از ناحیه گردن قطع نخاع شد هنگامی که او را از بیمارستان تهران به بیمارستان قائم در شهر کاشمر منتقل کردند همسرش زهرا رحیمی باردار بود و وقتی برای ملاقات همسرش آمد چهره او را به ظاهر سالم دید و با خود اندیشید که قطعاً دچار مشکلات جسمی نشده و مشکل خاصی برایش پیش نیامده، در همین زمان زهرا رحیمی نیز فرزند خود را در بیمارستان قائم به دنیا آورد در حالی که مادر و فرزند در اتاق و طبقهای دیگر از بیمارستان قرار داشتند سید محمد موسوی در اتاق دیگر همین بیمارستان بر روی تخت بستری بود.
- بیشتر بخوانید:
- برای مطالعه معرفی آخرین کتب منتشر شده اینجا کلیک کنید
نویسنده کتاب «بانوی قرن» درهمین راستا ادامه داد: یک روز پس از تولد فرزند سید محمد موسوی یکی از پرستاران نوزاد را از کنار زهرا رحیمی نزد پدرش آورد وقتی زهرا رحیمی وارد اتاق همسرش شد مشاهده کرد که فرزندش بر روی سینه پدر گذاشته شده و دستهای سیدمحمد به دور کودک حلقه نشده است با دیدن این تصویر دچار تردید شد و وقتی نزدیکتر آمد و بررسی کرد متوجه شد که همسرش قطع نخاع شده و نمیتواند تنها فرزندش را در آغوش بگیرد و برای همیشه از در آغوش گرفتن فرزندش محروم شده است.
وی به نامگذاری کتاب «در حسرت یک آغوش» اشاره و ابراز کرد: من نام کتاب را در حسرت یک آغوش گذاشتم زیرا این شهید بزرگوار هرگز نتوانست فرزند نوزادش را در آغوش بگیرد و دراین حسرت به شهادت رسید.
زراعتکار به شیوه نگارش کتاب «در حسرت یک آغوش» اشاره و ابراز کرد: کتاب «در حسرت یک آغوش» به شیوه داستانی نوشته شده و فراز و فرود فراوانی دارد اما در عین حال بسیار ساده و روان نوشته شده و جذابیت ویژهای برای مخاطب خواهد داشت، داستان کتاب «در حسرت یک آغوش» از ازدواج سید محمد موسوی آغاز می شود و تا زمان شهادتش ادامه دارد، کتاب در حسرت یک آغوش در جشنواره بین المللی ایثار و شهادت کتاب سال 99 شناخته شد.
نویسنده کتاب «از مشهد تا کاخ صدام» به فصل های کتاب «در حسرت یک آغوش» اشاره و ابراز کرد: کتاب «درحسرت یک آغوش» دارای چهار فصل است که با عناوین بهار، تابستان، پاییز و زمستان تقسیم بندی شده است، در فصل بهار کتاب به رویدادهای ازدواج زهرا رحیمی و شهید سید محمد موسوی در آغاز زندگی مشترکشان پرداخته و در زمستان نیز با شهادت سید محمد موسویکتاب به پایان می رسد.
وی با اشاره به یکی از جذابترین بخشهای کتاب «در حسرت یک آغوش» بیان کرد: سید محمد موسوی برای 34 سال در بستر بیماری قرار گرفت اما در ماههای ابتدایی جانبازی خود دچار زخم بسترهای بسیار سختی شد به نحوی که این زخم بستر ها پایانی نداشت و مکرراً تکرار میشد زخم ها عفونت های شدیدی کرده بود لذا وی را برای درمان به کشور آلمان فرستادند که حدوداً 18 ماه به طول انجامید در این 18 ماه این جانباز صبور تنها در یک اتاق قرار داشت و یک پرستار برای ساعت کوتاه در اتاقش حضور مییافت اما در بقیه موارد او تنهای تنها بود صبر و یاد خداوند تنها همراهش محسوب می شد، شهید سید محمد موسوی ابتدا قرار بود تنها سه ماه در کشور آلمان حضور پیدا کند تا زخم هایش درمان شود اما در حین جابجا شدن و انتقال به کشور آلمان دچار شکستگی سخت در ناحیه لگن شده بود لذا حضورش در آلمان 18 ماه به طول انجامید.
وی به خصوصیات اخلاقی شهید سید محمد موسوی اشاره و ابراز کرد: یکی از ویژگی های اخلاقی و خاص شهید سید محمد موسوی صبر و استقامت وی بود علیرغم اینکه مشکلات و رنج های فراوانی در طول زندگی شهید سید محمد موسوی قرار داشت اما وی همواره شکرگزار خداوند بود و لبش به خنده گشوده می شد این امر شخصیت او را بسیار دلنشین میکرد.
زراعتکار پیرامون شهید سید محمد موسوی خاطرنشان کرد: از آنجا که این شهید بزرگوار قطع نخاع بود بسیار کم در جامعه دیده میشد اما همین میزان هم باعث شده بود مردم به وی ارادتی ویژه داشته باشند همه او را با کلاهی سبز بر روی یک ویلچر میشناختند فردی که لبخند به لب داشت و این لبخند خبر از استقامت و شکرگزاری وی در برابر پروردگارش داشت.