در ستایس بطالت و بیکاری!
برتراند راسل میگوید انسان مدرن میپندارد هر کاری باید به خاطر چیز دیگری انجام شود: «قصابی که گوشت در اختیار شما میگذارد و نانوایی که نان، ارجمندند چون پول درمیآورند؛ ولی وقتی شما از همین غذایی لذت میبرید که ایشان عرضه کردهاند، کمعقلی بیش نیستید مگر آنکه فقط بخورید تا برای کار کردن نیرو بگیرید.»
عصر ایران؛ هومان دوراندیش - «در ستایش بطالت» عنوان کتابی از برتراند راسل است که در سال 1932 نوشته شده. این کتاب با ترجمه محمدرضا خانی و توسط "پخش گزیده" منتشر شده است.
جان کلام راسل در این کتاب این است که زندگی مطلوب نیازمند پرکاری افراد نیست و زندگی اجتماعی و اقتصادی باید چنان سامان یابد که مردم کمتر کار کنند و اوقات فراغت بیشتری داشته باشند.
او میگوید اگر هر کس به جای هشت ساعت، روزی چهار ساعت کار کند، اولا کسی بیکار نمیماند، ثانیا همه اوقات فراغت کافی پیدا میکنند و همین زمینهساز برخورداری آنها از زندگی مطلوب است.
به نظر راسل، "کار" در فرهنگ بشری تقدیس شده و مهمترین کارکرد این تقدیس، کار نکردن اقلیت ثروتمند به بهای پرکاری اکثریت فقیر است. در جهان قدیم اقلیتی برخوردار و زورگو وجود داشتند که بسیاری از مردم را به کار کردن طولانی وامیداشتند؛ اما چون استفاده از قوه قهریه برای تندادن بسیاری از مردم به کارهای شاق و طاقتفرسا هزینه زیادی داشت، کمکم فرهنگ تقدیس کار در جوامع بشری شکل گرفت.
ولی کسانی که ایدههای لازم برای شکلگیری چنین فرهنگی را ابداع کردند، خودشان اهل کار کردن نبودند. در واقع آنها "ایدئولوژیِ کار" را درست کردند تا جمع زیادی از مردم با میل و رغبت برایشان کار کنند.
یکی از نمودهای این ایدئولوژی، ضربالمثلی است که راسل میگوید از بچگی در گوشش خوانده بودند: «شیطان همیشه برای دستهای عاطل و باطل کار ناجوری جور میکند.»
راسل بر این رای بود که "ممالک مدرن صنعتی" گرفتار همین فرهنگ قدیمی هستند و باید از این گرفتاری خلاص شوند تا فرد فرد انسانها حال و روز بهتری پیدا کنند. به نظر او «سعادت و تنعم انسان در گرو کاهش نظاممند کار است.»
راسل کار را "جابجا کردن ماده در سطح زمین یا در نزدیکی آن" میداند. البته نوع دیگری از کار را هم تعریف میکند که عبارت است از "فرمان جابجا کردن ماده". یعنی عدهای کار میکنند و عدهای دستور میدهند. کار نوع اول ناخوشایند است و نوع دوم، پردرآمد.
البته کسانی که دستور میدهند، مشاورانی هم دارند که به آنها میگویند چه دستوری باید داد. این افراد از نظر راسل، بیش از آنکه خبره باشند، به فن گفتار و نوشتار تسلط دارند و دستوردهندگان را مجاب میکنند.
راسل اگرچه از بطالت دفاع میکند، ولی زمینداران عاطل و باطل را تحسین نمیکند چراکه این افراد به یُمن سختکوشی دیگران فراغت دارند. او میگوید این میل به بطالت و فراغت نزد عدهای قلیل، منشأ پرکاری جمعی کثیر در طول تاریخ بوده است.
تبیین تاریخی راسل از تقدیس کار در زندگی بشر و تدام آن تا زمانه کنونی چنین است:
«از آغاز تمدن تا "انقلاب صنعتی" یک فرد اصولا با کار سخت بود که میتوانست اندکی بیش از مایحتاج لازم برای امرار معاش خودش و خانوادهاش را تولید کند... این اندک مازاد فراتر از مایحتاج ضروری نزد پدیدآورندگان آن {یعنی آن مرد و همسر و فرزندانش} باقی نمیماند و جنگجویان و کشیشان تصاحبش میکردند. هنگام قحطی و تنگسالی اثری از مازاد نبود و جنگجویان البته کمافیالسابق منتفع میشدند. این نظام در روسیه تا سال 1917 پابرجا بود و در شرق همچنان پابرجا است و در انگلستان علیرغم انقلاب در طول نبردهای ناپلئون تمام و کمال باقی ماند... نظامی که دیری پاییده است و اخیرا خاتمه یافته طبیعتا تاثیری ژرف بر افکار و عقاید آدمی گذاشته است: بدیهی شمردن آنچه در باب جاذبه کار میگویند، زاییده همین نظام است و ماقبل صنعتی بودنِ این نظام با دنیای مدرن جور درنمیآید. فنآوری مدرن این امکان را فراهم کرده است که فراغت تا حدودی نه امتیاز خاص طبقات کوچک ممتاز، که حقی باشد که در کل جامعه به طور مساوی توزیع شود. اخلاق کار همانا اخلاق بردگی است و دنیای مدرن نیازی به بردگی ندارد.»
از نظر راسل، «ایده تکلیف»، از نظر تاریخی، حربهای بوده است در دست قدرتمندان تا افراد را وادار کنند به سود اربابان خود زندگی کنند نه به سود خودشان.» به همین دلیل «امروز هم، 99 درصد از مزدبگیرانِ انگلیسی اگر کسی بگوید که شاه نباید درآمدی بیش از یک کارگر داشته باشد، حقیقتا یکه میخورند.»
راسل "فراغت" را "لازمه تمدن" میداند و میگوید در جهان قدیم عده اندکی فراغت داشتند و عده زیادی ناچار از پرکاری بودند. البته او پرکاری این افراد را ارج مینهد ولی نه به این دلیل که "کار" خوب است، بلکه به این دلیل که "فراغت" خوب است.
در واقع از نظر او کار طریقیت دارد نه موضوعیت. ما سخت کار میکنیم برای رسیدن به اهداف خاصی. اگر اهدافمان محقق شد، منطقا نباید به شدت قبل کار کنیم. نکته اصلی راسل این است که «با فنآوری نوین میتوان فراغت را منصفانه توزیع کرد».
او همچنین تاکید میکند که با رشد سطح فرهنگی و تمدنی جوامع، افراد قادر به استفاده خردمندانه از فراغت خودشان میشوند. او درباره نگاه ثروتمندان به اوقات فراغت فقرا نکته جالبی نقل میکند:
«این فکر که فقیران هم باید فراغت داشته باشند، همواره برای ثروتمندان ناخوشایند بوده است. در انگلستان اوایل قرن نوزدهم، پانزده ساعت کار روزانه برای هر فرد معمول بود. کودکان هم گاه همین قدر کار میکردند، ولی غالبا دوازده ساعت در روز. وقتی عدهای فضولِ موی دماغ میگفتند این مقدار ساعت به نظر قدری طولانی است، شنیدند که "کار" بزرگسالان را از میگساری و کودکان را از شیطنت بازمیدارد. وقتی بچه بودم، کوتاهزمانی پس از آنکه کارگران شهری حق رای یافتند، پارهای تعطیلات رسمی در قانون لحاظ شدند، مایه خشم و غضب طبقات بالاتر. یادم میآید که از یک دوشس پیر شنیدم: "تعطیلی به چه درد فقیرها میخورد؟ آنها باید کار کنند." مردم حالا این قدر رک نیستند، ولی آن عقیده همچنان پابرجاست، و منشأ بسیاری از نابسامانیهای اقتصادی ما.»
راسل کار زیاد را نافی تربیت هم میداند. کودکی که از هشت سالگی روزی 12 ساعت کار میکند، نه فرصت تحصیل دارد نه از تربیت درستی بهرهمند میشود. او آمریکاییها را مردمی توصیف میکند که اغلب ساعات طولانی کار میکنند و از فراغت متنفرند حتی برای پسرانشان. و به طنز میگوید آمریکاییها «میخواهند پسرانشان آن قدر سخت کار کنند که مجالی برای تربیت شدن نداشته باشند ولی شگفت آنکه اهمیتی نمیدهند که همسران و دخترانشان اصلا و ابدا هیچ کاری نداشته باشند.»
در آمریکای دهه 1930، اکثر زنان هنوز غیرشاغل بودند. به تدریج زنان هم مثل مردان شاغل شدند ولی همین نیز مایه انتقاد راسل است چراکه زنان پرکار، هم مثل مردان کار، در راه نادرستی گام برمیدارند.
راسل به این نکته ماکس وبر اشارهای نمیکند که تاکید پروتستانتیسم بر "کار" به مثابه عامل رستگاری اخروی، یکی از دلایل زایش سرمایهداری از دل مسیحیت پروتستان بود و همین سرمایهداری موجب شکلگیری انقلاب صنعتی شد؛ انقلابی که به نظر راسل میتواند مبنای کمکاری همه افراد بشر باشد.
در واقع امکان کمکاری در زمانه کنونی، از دل پرکاری جهان قدیم و بویژه پرکاری برآمده از پروتستانتیسم حاصل شده است. راسل البته این نکته را نفی نمیکند. حرف او این است که امروزه دیگر لازم نیست هر انسانی هشت ساعت کار کند. اینکه این امکان از کجا فراهم شده، بحث دیگری است. نکته مهم استفاده از این امکان است. همچنین اگر هر کسی روزی چهار ساعت کار کند، هیچ کس بیکار نمیماند و مقدار کار لازم برای تولید کالاها و خدمات رفاهآور کنونی نیز تامین میشود.
اما اگر افراد روزی چهار ساعت کار کنند، آیا نباید دستمزدشان کاهش یابد؟ و اگر چنین شود، آیا رفاهشان کاهش نمییابد؟ پاسخ راسل منفی است. او میگوید ما عادت کردهایم دستمزد افراد را بر اساس ساعت کارشان تعیین کنیم، در حالی که باید دستمزد آنها را بر اساس مقدار تولیدشان تعیین کنیم.
به نظر میآید در اینجا استدلال راسل سست میشود؛ چراکه ساعت کار بیشتر مساوی است با تولید بیشتر. کسی که هشت ساعت کار میکند، طبیعتا تولیدش بیشتر از وقتی است که چهار ساعت کار میکند. و اگر سرمایهدار یا کارفرما بخواهد 100 دلاری را که بابت هشت ساعت کار به آقای الف میداد، نصف نکند و همچنان به او بابت چهار ساعت کار 100 دلار بدهد و به آقای ب هم که چهار ساعت کار میکند تا آن هشت ساعت کار اولیه محقق شود، 100 دلار بدهد، سرمایهدار یا کارفرما ضرر میکند.
راسل میگوید در شوروی با اینکه بسی چیزها تغییر کرده، ستایش کار تغییری نکرده و از این حیث تفاوتی بین شوروی و انگلستان نیست. در واقع شوروی را از این حیث میراثبر دوران بردگی و فئودالیسم و سرمایهداری میداند.
او کمونیستها و فمینیستها را تا حدی شبیه هم میداند و مینویسد:
«سالهای سال مردان بر برتری زنان از حیث عصمت تاکید کرده و با پافشاری بر اینکه عصمت مطلوبتر از قدرت است، زنان را بابت کممنزلتی تشلی داده بودند. سرانجام فمینیستها عزم جرم کردند که هر دو، عصمت و قدرت، را با هم داشته باشند چراکه پیشگامانی در میان آنها تمام گفتههای مردان را در باب مطلوببودن عصمت باور داشتند، ولی در باب بیارزش بودن قدرت سیاسی نه. مشابه همین در روسیه در مورد کار یدی پیش آمده است. سالهای سال اغنیا و مجیزگویانشان در ستایش "کار و زحمت شرافتمندانه" قلمفرسایی کردهاند، سادهزیستی را ستودهاند و دم از دینی زدهاند که میگوید احتمال رفتن فقرا به بهشت بسیار قویتر از اغنیا است... همه این آموزهها درباره علو کار یدی در روسیه بسیار جدی گرفته شدهاند... در اصل همان خواستههای احیاگران وضع قدیم را دارند. البته نه به همان مقاصد قدیمی. اینها را ساخته و پرداختهاند تا کارگرانی ضربتی برای وظایفی خاص بسیج کنند.»
او میگوید در شوروی سیستم نظارت مرکزی بر فراید تولید وجود دارد و همین موجب عدالت اقتصادی بیشتر است. بنابراین وقتی امکانات پایه رفاهی برای همه تامین شد، به تدریج باید ساعات کار مردم را کم کرد و اجازه داد که مردم رای بدهند که کار بیشتر را میخواهند یا فراغت بیشتر را؟
اما چنین چیزی در شوروی مقبول نیست و به همین دلیل هر روز کار تازهای برای کارگران میتراشند و فراغت زمان حال را فدای قابلیت تولید در آینده میسازند. راسل مینویسد:
«تازگیها مطلبی راجع به طرحی بدیه خواندم که مهندسان روسی پیش رو گذاشته بودند تا با ایجاد یک سد بر دریای کارا، {بتوانند} دریای سپید و سواحل شمالی سیبری را گرم کنند. پروزهای تحسینبرانگیز ولی مستعد به تعویق انداختن آسایش پرولتاریایی یک نسل، در عین به نمایش گذاشتن اصالت کار و زحمت در میان یخ و کولاک اقیانوس منجمد شمالی. این جور کارها... نتیجه همان توجه به فضیلت کار سخت به مثابه کاری است که هدفش خود کار باشد.»
راسل در ادامه میگوید قلمفرسایی درباره "فضیلت کار سخت"، اولا ناشی از راضی نگه داشتن فقرا است که باید بار کار سخت را به دوش بکشند. دوم اینکه، گویا ما از تغییرات هوشمندانه شگفتانگیزی که میتوانیم در سطح زمین پدید آوریم، به وجد میآییم. اینکه بر روی یک رودخانه سد بسازیم یا وسط یک شهر یک برج مرتفع احداث کنیم، ما را به وجد میآورد. بنابراین باید در فضیلت سختکوشی سخنرانی کنیم تا عدهای مجاب شوند کارِ سختِ جابجا کردن ماده روی زمین را انجام دهند تا سدها و آسمانخراشها برپا شوند و بشر از احساس خدایگانی خودش ببرد!
راسل به درستی مینویسد:
«این انگیزهها هیچ جاذبه وافری برای کارگر واقعی ندارند. اگر از او بپرسند بهترین بخش زندگی خود را چه میداند، بعید است بگوید: "من از کار یدی خوشم میآید، چون باعث میشود احساس کنم شریفترین وظیفه بشری را انجام میدهم، و این که دوست دارم بدانم آدم چقدر میتواند سیارهاش را دگرگون کند. درست است که بدنم نیاز به زمانی برای استراحت هم دارد... ولی هیچ وقت آن قدر خوشحال نمیشوم که صبح میرسد و میتوانم به سر کاری برگردم که خشنودی من از آن است." من هرگز نشنیدهام که کارگری چنین چیزی بگوید. آنها کار را همان طور که باید تلقی میکنند: وسیلهای ضروری برای امرار معاش. و اوقات فراغت برایشان سرمنشأ هر شادیای است که از آن لذت میبرند.»
نکته دیگر راسل این است که اگرچه تقدیس کار در جهان قدیم باب شده، ولی آدمها تا قبل از تمدن صنعتی جدید، اوقات فراغت بیشتری داشتند. یعنی امروزه با اینکه شیوههای مدرن تولید میتواند فراغت بیشتری برای انسانها ایجاد کند، ولی اکثر مردم به مراتب بیش از مردم جهان قدیم کار میکنند.
به نظر راسل، ما گرفتار "کیش بهرهوری" شدهایم و «انسان مدرن میپندارد هر کاری باید به خاطر چیز دیگری انجام شود، و نه هرگز به خاطر خودش.»
راسل در توضیح نکته فوق مثال جالبی میزند:
«قصابی که گوشت در اختیار شما میگذارد و نانوایی که نان، ارجمندند چون پول درمیآورند؛ ولی وقتی شما از همین غذایی لذت میبرید که ایشان عرضه کردهاند، کمعقلی بیش نیستید مگر آنکه فقط بخورید تا برای کار کردن نیرو بگیرید.»
مارکس از "بورژوازی پست و خسیس" دم میزد. راسل هم میگوید این تصور در جهان جدید وجود دارد که فعالیت مطلوب، فعالیتی است که درآمدزا باشد: «کلا فرض بر این است که پول درآوردن خوب است و خرج کردن بد.»
در ادبیات سدههای هفدهم و هجدهم و نوزدهم میلادی، "خسیس" نمود بارزی داشت. خسیس کسی بود که پول جمع میکرد. اهل پسانداز بود و با پساندازش پایه و پشتوانه سرمایهداری بود. نمایشنامه "خسیس" مولیر و یا رمان "سرود کریسمس"چارلز دیکنز ، که شخصیت اصلیاش مرد خسیسی به نام اسکروچ بود، و بسی آثار ادبی دیگر با شخصیتهای خسیس که اهل پول خرج کردن نبودند، بیدلیل شکل نگرفتند. دوران، دوران پسانداز و سرمایهاندوزی بود.
بورژوازی پست و خسیس، چندان به فکر رفاه و اوقات فراغت فقرا نبود. اشراف هم چنین بودند. ولی در اعتلای تمدن بشری نقش داشتند و این نکتهای است که راسل با آن موافق است. برخلاف مارکس که میخواست کارگران با بولدوزر از روی تمدن مبتنی بر اشرافیت و سرمایهداری رد شوند، راسل در پی اصلاح این تمدن بود. به همین دلیل تصویری یکسره تیره و تار از اشرافیت و بورژوازی ترسیم نمیکرد و مدعی نبود که در نظام سرمایهداری، فقرا روز به روز فقیرتر میشوند. برعکس، راسل معتقد بود که اکنون فقرا میتوانند به یمن پیشرفت تکنولوژی، با کار کمتر، رفاه و فراغت بیشتر داشته باشند.
راسل درباره طبقه کمکار و مرفه و برخوردار از فراغت مینویسد:
«در گذشته طبقهای کوچک برخوردار از فراغت بود و طبقهای بزرگتر کار میکرد. طبقه برخوردار از فراغت از مزایایی سود میجست که از منظر عدالت اجتماعی توجیهی نداشت؛ و همین امر آن را سرکوبگر ساخت و همدلیاش را محدود ساخت و به وضع نظریههایی در موجه جلوه دادن این مزایا انجامید. این واقعیات تا حد زیادی از ارزش آن طبقه کاست، ولی علیرغم این نقطهضعف، طبقه مذکور تقریبا در هم آنچه تمدن مینامیم، سهیم بود. هنر پرورد و علوم را کشف کرد؛ کتاب نوشت و فلسفهها را بنیان نهاد؛ و مناسبات اجتماعی را اصلاح کرد. حتی آزادی جماعت جورکش نیز معمولا از بالا آغاز شده است. بشر بدون طبقه برخوردار از فراغت، هرگز از بربریت بیرون نمیآمد.»
با این حال عنصری خیالپردازانه، از جنس تخیلات کمونیستی در ایده راسل نیز وجود دارد و این عجیب نیست چراکه راسل یک لیبرال کمونیست بود. راسل فکری به حال رقابت و جاهطلبی و برتریجویی بشری ندارد. او میگوید همه باید روزی چهار ساعت کار کنند تا اولا هیچ کس بیکار نماند، ثانیا همه در رفاه نسبی باشند. اما توضیح نمیدهد که اگر عدهای خواستند روزی هشت ساعت کار کنند تا راه بیشتری داشته باشند چه باید کرد؟
اگر قرار باشد دولت از بالا "روزی چهار ساعت کار" را به همه دیکته کند، در این صورت آزادیِ کار کردن را منع کرده و اولین قدم به سوی جامعهای غیرآزاد برداشته شده است. ایده راسل در واقع محتاج همان چیزی است که ایده اساسی مارکس (کمونیسم) لازم داشت: انسان نوین.
انسان، چنانکه در تاریخ تجلی پیدا کرده، هر اندازه متمدن شود، باز طالب برتری و سرآمدی است. برای کسب این امتیاز، با روشهای متمدنانه هم میتواند عمل کند. مثلا داوطلبانه بیشتر کار کند تا درآمدی بیشتر و موقعیتی برتر از دیگران داشته باشد.
آیا میتوان به کسی گفت تو حق نداری شانزده ساعت از کل وقت شبانهروزت را کار کنی چون درآمدت بیشتر میشود و سطح رفاهت بالاتر میرود و دیگران هم در رقابت با تو، زمان بیشتری را صرف کار کردن میکنند و این رقابت مانع از شکلگیری جامعه مطلوب ما میشود؟
احتمالا جواب راسل این است که باید سطح فرهنگی بشر ارتقا یابد و از این رقابت و برتریجویی دست بردارد. در این صورت، ایده راسل هیچ ضمانت اجرایی پیدا نمیکند. ضمانت اجرای تز او، فقط با نوعی دیکتاتوری امکانپذیر است. در یک جامعه آزاد، بعید است که همه عقلا و عامه مردم با راسل موافق باشند. تز راسل نهایتا یک توصیه است.
باید افزود که راسل مدافع بطالت نبود و بیشتر برای جلب توجه اسم کتابش را "در ستایش بطالت" گذاشته. او مدافع "فراغت" بود چراکه فراغت را زمینهساز دانایی و فرهیختگی و هنر و علم و تمدن میدانست.
با این حال نکتههای راسل قابل تاملاند. مثلا او میگوید امروزه در اثر پرکاری، تفریح جماعت شهرنشین عمدتا "منفعل" شده است. فیلم دیدن و تماشای مسابقه فوتبال و گوش دادن به رادیو، مصادیق تفریحات منفعلانه هستند. و این «ناشی از این واقعیت است که انرژی مردم کلاً صرف کار میشود. اگر مردم فراغت بیشتری داشته باشند، دوباره از تفریحاتی لذت خواهند برد که در آن فعالانه شرکت داشته باشند.»
او درباره چنین تفریحاتی میگوید: «رقصهای روستایی جز در مناطق روستایی دورافتاده از بین رفته است، ولی شور و شوقی که باعث پاگرفتن آنها میشد، همچنان در سرشت بشر باقی است.»
راسل در صفحات پایانی کتابش به توصیف دنیایی میپردازد که در آن هیچ کس مجبور نیست بیش از چهار ساعت کار کند. توصیفات او از چنین دنیایی، شبیه توصیفات مارکس از جامعه کمونیستی، رنگ و بوی خیالپردازی دارد و بیشتر شبیه آرزوی ناممکن است.
جملاتی نظیر "هر نقاشی میتواند بدون گرسنگی کشیدن نقاشی کند" و "پزشکان فرصت خواهند یافت که در مورد پیشرفتهای پزشکی مطالعه کنند"، سرشتی بچهگانه دارند. انگار الان پزشکان فرصت ندارند در مورد پیشرفتهای پزشکی مطالعه کنند! این همه نهاد علمی در دنیای پزشکی مشغول پیش بردن علم پزشکیاند. تحقیقات مربوط به پیشرفت علم پزشکی، لزوما کار یکایک پزشکانی نیست که شش سال یا ده سال در دانشگاه درس خواندهاند و پزشک داخلی یا متخصص عضوی از اعضای بدن شدهاند.
وانگهی، راسل به این نکته توجهی ندارد که از 1632 تا 1932 (یعنی سال نگارش کتابش)، پزشکان بیشتر از چهار ساعت کار میکردند ولی علم پزشکی هم به سرعت پیشرفت کرده بود.
اما جدا از این ایدههای بسیط، راسل در پایان به یکی دو نکته عمیق دیگر نیز اشاره میکند. نخست اینکه میگوید «مقدار کار مطلوب آنقدر است که فراغت را سرورانگیز سازد، نه آنقدر که موجب از پاافتادن شود.»
اکبر رادی در نمایشنامه "کاکتوس"، زندگی پزشکی را ترسیم کرده که فراغت ندارد و علیرغم درآمد زیاد، از خودش و همسرش و فرزندش بیزار است. در واقع راسل میخواهد چنین وضعی در اثر پرکاری در زندگی افراد پیش نیاید.
البته پزشک نمایشنامه "کاکتوس"، در توضیح پرکاریاش میگوید اگر از پنج صبح تا یازده شب کار نکنم، در بازار رقابت عقب میمانم. یعنی او به پول نیازی ندارد ولی نیاز دارد که در بورس و در کانون توجه بیماران باشد. کمکاری موجب از دست رفتن مشتریان و جایگاهش در جامعه پزشکی میشود.
چنین پزشکی اگر به تنهایی چهار ساعت کار کند، فقط به صف بازندگان پیوسته است. اگر هم دولت همه پزشکان را مجبور سازد که حداکثر چهار ساعت کار کنند، آزادی از بین میرود.
نکتهه دوم راسل در صفحات پایانی کتابش به امکان نیکطبعی مربوط است:
«وقتی مردان و زنان معمولی از موهبت زندگی خوش برخوردار باشند، نرمخوتر میشوند و کمتر آزار میرسانند... نیکطبعی، از میان همه سجایای اخلاقی، تنها چیزی است جهان بیش از هر چیز به آن نیاز دارد؛ و نیکطبعی ماحصل آرامش و امنیت است نه ماحصل یک عمر کشمکش شاق و توانفرسا.»
تماشاخانه