در «محفل شعر فاطمی» چه گذشت؟
محمدعلی مجاهدی در «محفل شعر فاطمی» با بیان اینکه وضعیت شعر فاطمی تا چند سال پیش به دلیل مسائل بسیار موهن که بعضی از آنها با عظمت فاطمی سازگار نبود، واقعا گریهدار بود، گفت: در این چند ساله، بهویژه در این محفل هرچه شنیدیم شعر زبده فاطمی بود؛ حماسه، شور، شوق؛ همهچیز در آن است.
به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی خانه کتاب و ادبیات ایران، اولین محفل شعرخوانی شانزدهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر با عنوان «محفل شعر فاطمی» از سوی خانه کتاب و ادبیات ایران چهارشنبه (پانزدهم دیماه 1400) در استان قم برگزار شد.
در این محفل سیدموسی حسینیکاشانی (مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان قم) و شاعرانی چون محمدعلی مجاهدی، علیمحمد مؤدب، علی داوودی، قاسم صرافان، زهیر توکلی، محمود حبیبیکسبی، سیدمحمدجواد شرافت، عباس احمدی، محمدحسین ملکیان، محمد غفاری، محمدمهدی خانمحمدی، اعظم سعادتمند، زهراسادات هاشمی و انسیهسادات هاشمی حضور داشتند.
محمدعلی مجاهدی با قرائت صلوات حضرت فاطمه زهرا (س)، «اللهم صل علی فاطم و ابیها و بعلها و بنیها بعدد ما احاط به علمک» بیان کرد: نمیدانم تا به حال درباره این صلوات حضرت فاطمه (س) کندوکاوی کردهاید یا خیر؛ این صلواتی مشهور است که ما از خداوند میخواهیم درود خود را بر فاطمه زهرا (س)، پدر بزرگوار، همسر بزرگوار و فرزندان او بفرستد. در ادامه آن نیز میخوانیم «و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک». این الف و لامی که سر کلمه «السر» قرار دارد یا الف و لام تعریف است یا تخصیص. واژه «فیها» هم که یعنی در وجود نازنین حضرت فاطمه (س) به امانت و ودیعت نهاده شده است؛ این چه سری است که استمرار زمان او را از بین نبرده است؟ فلذا ما به خود اجازه میدهیم از خدا بخواهیم که برای السر صلوات بفرستد. بزرگترین نماد این السر میتواند وجود نازنین حضرت بقیه الله (عج) باشد که از پرده غیب بیرون بیاید و بشر مزه عدل را بچشد و هرچیزی در جای خود قرارگیرد.
این شاعر و محقق شعر آیینی در پایان گفت: بنده تا چهار پنج سال پیش مجموعه شعرهای فاطمی را که رصد میکردم گاهی واقعا گریهام میگرفت، نه به دلیل سوگ آنها، بلکه به دلیل مسائل بسیار موهن بعضی از آنها که با عظمت فاطمی سازگار نبود. ولی در این چندساله، بهویژه در این محفل هرچه شنیدیم شعر زبده فاطمی بود؛ حماسه، شور، شوق؛ همهچیز در آن است.
در بخش دیگر «محفل شعر فاطمی» علیمحمد مؤدب ابیات زیر را خواند:
غریبم جز تو میدانم رفیق و آشنایی نیست
صدایت میزند اندوه من، جز تو خدایی نیست
بلد یا نابلد سوی تو میپوید نیاز من
که جز ناز تو در شش سوی عالم ماجرایی نیست
همین هیچم که محتاج تو هستم هرچه فرمایی
همین هیچم، همین هم بر درت کم ادعایی نیست
کجاها رفتهام در جستوجو، برگشتهام خالی
کجایی ای که خالی از تو میدانم که جایی نیست
تو را میخوانم امشب بر بلندیهای فریادم
ببین در کوهسار ناله جز بغضم صدایی نیست
مرا پیدا کن از هر های و هو، در صحبتت گم کن
که از من در کف من هیچ غیر از ردپایی نیست
در ادامه این محفل محمود حبیبی کسبی این شعر را خواند:
دلیل خلقت جهان! همه جهان فدای تو
همه زمینیان و آسمانیان فدای تو
نساء و کوثر و تکاثر و دخان فدای تو
فداییات محمد و علیست جانفدای تو
شرافت مدینه از عبور توست فاطمه
تمام کائنات غرق نور توست فاطمه
بهشت چیست؟ سبزهای که بیقرار بام توست
جهنم رمنده چیست؟ آتشی که رام توست
رضای حق رضای توست، راضیه مقام توست
فدک اگر که غصب شد همه جهان به نام توست
هنوز هم فدک به دور تو طواف میکند
فدک نه! نه فلک به دور تو طواف میکند
پس از پدر ز گریه چشمهات آبدیده شد
و پای شعلهها به سوی خانهات کشیده شد
بگو چه شد که نام تو صدیقه شهیده شد
بگو چه شد که قامت رشیدهات خمیده شد
همو که مصحف تو را گسست و آیه آیه کرد
سپس ز گریه مدام هر شبت گلایه کرد
اگرچه خستهای و پرشکسته خطبهای بخوان
شکوه کوه از کمر شکسته خطبهای بخوان
نهال ترد با تبر شکسته خطبهای بخوان
ز پیکری که پشت در شکسته خطبهای بخوان
بخوان از آن صحیفهای که خط به خط به دست توست
بخوان بخوان به نام حق که حق فقط به دست توست...
ابیات ذیل نیز از اشعار علی داوودی است که در این محفل خواند:
ما را دلی ست خسته صدایی ست در سکوت
داغ حکایتی ست دوایی ست در سکوت
چون خانه خدا که سیهپوش ماتم است
این خانه نیز بغض رهایی ست در سکوت
در سوخت خانه سوخت دلم سوخت بیصدا
دم برنیاورم که عزایی ست در سکوت
قرآن اهل بیت لگدکوب جور شد
در خانهام که کرب و بلایی ست در سکوت
ما از نژاد اشک که فرزند گریهایم
در این سرا که نوحهسرایی ست در سکوت
چشمم به میخ میخورد و میخورد مرا
این میخ میخ میخ چرایی ست در سکوت
عمری ست در کنار تو پهلو شکستهایم
همسایه را امید دعایی ست در سکوت
ای عشق مدفن تو کدامین ستاره است؟
چشم علی اشاره به جایی ست در سکوت
حرفی بزن از این همه ای مصحف غریب!
با ما بگو بگو که چه رازی ست در سکوت
در بخش دیگر اولین محفل شانزدهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر، عباس احمدی شعر زیر را خواند؛
چنان پیچیده عطر بینظیرش در فضا، زهرا
نمیافتد دمی هم از لب باد صبا: زهرا
چه چشمانداز زیبایی است سمت مشرق عفت
به هر سو بنگری از ابتدا تا انتها زهرا
حلول شبنم رنگ است یا آغوش گلسنگ است
که گردش جمع میگردند جمع ما سوا، زهرا
انیس و مونس حیدر، مقامش سوره کوثر
یگانه یاس پیغبر (ص)، و کانت طیبا زهرا
چه بذری پرورش داده است او در باغ دامانش
یکی از غنچههای اوست، مصباح الهدی زهرا
به مریم، ساره، آسیه و هاجر برتری دارد
که معصوم است از عصیان و نسیان و خطا، زهرا
مطاف جن و انس اینجاست حاجت از که میخواهی؟
بقا زهرا، دعا زهرا، دوا زهرا، شفا زهرا
اگر شویش علی، شان نزول انما باشد
نباشد پس چرا شان نزول هل اتی، زهرا
چه کس بوده دلیل خلقت نوع بشر؟ احمد
چه کس بوده دلیل خلقت ارض و سما؟ زهرا
ملائک اینچنین گفتند روز اول خلقت:
الهی هب لنا حیدر، الهی اتنا زهرا
به قرآن خواندهای جنات عدن تحتها الانهار؟
بهشت عدن، آن بالاست، اما فوقها، زهرا
همه اسلام آوردند و او ذاتا مسلمان بود
تو گویی با پیمبر بوده در غار حرا، زهرا
چه اکسیری است در آموزههای چشم این بانو
که حتی فضهاش را میکند آخر طلا، زهرا
نه تنها بیتهای این چکامه، یا مصاریعش
نه هر واژه که میگوید در اینجا هر هجا، زهرا
حرامیها همه انگشت حسرت در دهان دارند
چو وارد میشود در روز محشر ابتدا، زهرا
اگرچه بانوی آب است و دریاها به فرمانش
ولی کرده است در افطار بر آب اکتفا، زهرا
چه زیبا گفت شاعر: هست کانون وفا، زینب
چه زیباتر اگر گوییم: کانون حیا: زهرا
اگر پرسیده بودند از درختان فدک آن روز
که در این عرصه حق با کیست؟ میگفتند: با زهرا!
اگر پرسیده بودند این سوال از کوه از دریا
جواب کل عالم بود بیچون و چرا: زهرا
بگو با تشنگان قدرت و تزویر برگردند
نخواهد کرد بیعت با شمایان مطلقا زهرا
شما که گربهای بیدست و پا هستید، جای خود
برون آورده حق را از دهان اژدها، زهرا
همه دیدند که در جمع اشباح الرجال شهر
قیامت کرد با آن خطبه غرا به پا، زهرا
ز دنیای شما چیزی ندارد پیش خود یعنی:
به دنیای شما مردم ندارد اعتنا، زهرا
که بود آنکه رها میکرد از غم، با گلوبندش
یتیمی را فقیری را اسیری خسته را، زهرا
در آن کوچه - زبانم لال - پس تشخیص، مشکل شد
که زهرا مرتضی گردیده بود و مرتضی، زهرا
همیشه عمر گل کوتاه بوده، این قبول اما
که گفته که بماند گل به زیر دست و پا... زهرا
چرا باید بگیرد دست بر دیوار و برخیزد
به هجدهسالگی دارد چرا دستش عصا، زهرا؟
هلا همسایهها وجدانتان راحت که در این شهر
تلافی میکند زخم زبان را با دعا، زهرا
در آن هفتاد و اندی تلخ روز بعد پیغمبر
نشد روزی که باشد خالی از اشک و بکا، زهرا
هزاران داغ دیده است و نیاورده بر ابرو خم
شده مصداق ناب البلاء للولا، زهرا
خودش میدید و حاضر بود وقتی در کنار شط
حسین تشنهاش را سربریدند از قفا، زهرا
ببین تازه است داغ فاطمه از آن وجودی که
عزادارش تمام عالم و صاحب عزا، زهرا
خودش دراین مصائب بوده و دیده است بیتردید
سر پاک عزیزش را به روی نیزهها... زهرا
گذشته قرنها اما ببین تازه است داغ او
قیامت میکند شبهای جمعه کربلا، زهرا...
و نام فاطمه زنده است آنجایی که میبینیم
جوانی بسته بر بر پیشانیاش سربند یا زهرا
"شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل"
که میگیرد در این سمت بلا دست مرا؟ زهرا
زهرا السادات هاشمی نیز از دیگر میهمانان حاضر در این محفل شعر زیر را خواند:
از وااباه! و وا حبیبایت! خبر دارم
من هم شبیه تو به دل داغ پدر دارم
هرشب اگرچه در هوای گریه میسوزم
امشب هوای گریههایی بیشتر دارم
مادر بیا با من بگو از دردهایت... آه
باور کن آن داغی که داری بر جگر دارم
در خیمهگاه سینهام یک قوم زن، امشب
لطمه زنان با گیسوانی شعلهور دارم
یک قوم زن مویهکنان در من پریشانند
هرچه بخواهی ضجه دارم، چشم تر دارم
بانو! بیا در بیتالاحزان دلم بنشین
من روضهای جانسوز اگرچه مختصر دارم:
بعد از پدر گفتی که از دنیا گریزانی
گفتی که گریانی و گریانی و گریانی...
بعد از پدر با تو چه کرد این روزگار درد
زهرا کجا و این جهان تیرهی نامرد!
زنهای بیدرد مدینه... نه! نمیفهمند
خونی که مانده روی سینه... نه! نمیفهمند
میخ در و آیینه؟! این بوسه چه کابوسی ست؟!
آتش در این کاشانهی غربت چه فانوسی ست؟!
اصلا چگونه می شود فهمید زهرا را؟
باید از انفاس خدا پرسید زهرا را
تنها علی میداند این معنای عالی را
اما از امشب او چگونه جای خالی را...؟
امشب به آغوش محمد میرود زهرا
آهسته بر دوش محمد میرود زهرا
بعد از پدر در شأن زهرا نیست این عالم
اندازه ی ام ابیها نیست این عالم
تنهاست حیدر... خسته و تنهاست... زهرا رفت
وا غربتایش با پر جبریل بالا رفت.
نه! فوت و فن روضه خوانی را نمیدانم
تنها برایت حرف دارم، دردسر دارم
دستی بکش روی سرم، قدری نوازش کن
من خاک بی رحم یتیمی را به سر دارم
با زخمهایم می شود پهلوت بنشینم؟!
پهلوت...! وای از زخم این قصه خبر دارم
تا آسمان، زیر عبای امن بابایم
من را ببر، من با تو حس بال و پر دارم
از وااباه! و وا حبیبایت! خبر دارم
من هم شبیه تو به دل داغ پدر دارم.
در ادامه اولین محفل شانزدهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر با عنوان «محفل شعر فاطمی» سیدموسی حسینیکاشانی، قاسم صرافان، زهیر توکلی، سیدمحمدجواد شرافت، محمدحسین ملکیان، محمد غفاری، محمدمهدی خانمحمدی، اعظم سعادتمند و انسیهسادات هاشمی به شعرخوانی پرداختند.
انتهای پیام