دستگاه سلبریتیساز ما تا کجا میخواهد بتازد؟
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، حسین زحمت کش زنجانی، به بهانه انتشار کتاب خاطرات سردار سرتیپ حسن کرمی، فرمانده فعلی یگانهای ویژه فراجا، در باب جبهه شمالغرب و روزگار نبرد با احزاب تجزیهطلب کوموله و دموکرات، با عنوان «بر بلندای تنگه»، که کاری از انتشارات صریر و بنیاد حفظ و نشر ارزشهای دفاع مقدس است و تا چند روز دیگر و شاید در نیمه اول دی ماه در همایشی با حضور فرماندهان انتظامی...
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، حسین زحمت کش زنجانی، به بهانه انتشار کتاب خاطرات سردار سرتیپ حسن کرمی، فرمانده فعلی یگانهای ویژه فراجا، در باب جبهه شمالغرب و روزگار نبرد با احزاب تجزیهطلب کوموله و دموکرات، با عنوان «بر بلندای تنگه»، که کاری از انتشارات صریر و بنیاد حفظ و نشر ارزشهای دفاع مقدس است و تا چند روز دیگر و شاید در نیمه اول دی ماه در همایشی با حضور فرماندهان انتظامی رونمایی میشود، در گفتگوی مفصلم با راوی، به یاد این جملاتش میافتم که فتنههای 78 و 88، سیاسی بود و فتنه 98، اقتصادی و چهبسا اگر دوباره با او به گفتوشنود بنشینم، بگوید این فتنه اخیر، فرهنگی و اجتماعی است و البته با بنمایههای سیاسی و اقتصادی.
بر حسبِ این مثل معروف ایرانی که یک سوزن به خودت بزن و یک جوالدوز به دیگری، قصد دارم در این کوتهنوشته به عنوان کسی از اهالی فرهنگ و نویسندهای کممقدار، نه یک سوزن، که یک جوالدوز به خودمان بزنم و امیدوارم دردش آنقدر سوزناک باشد که مخاطب این نوشتار را به فکر فرو ببرد و دستکم به قدر ارزنی بیبها، بشود آنچه باید بشود. ما اهالی فرهنگ اساساً آدمهایی نازپرودهایم. نازپروده به این معنا که زود بهمان برمیخورد و تا جواب اهانت طرف مقابل را ندهیم، آرام نمیشویم و هم به این معنی که گاهی تکلیفمان با خودمان روشن نیست و آنقدر منتظر میمانیم که آبها از آسیاب بیفتد و بعد واکنش نشان بدهیم.
اغتشاشاتِ کف خیابان، اکنون تمام شده و اگر هم نشده، بالأخره روزی تمام میشود. ریشه آشوب و بلوا را اما در جای دیگری باید جستجو کرد؛ در ولنگاری خودمان، اهالی فرهنگ و کتاب، که دست بر سینه میگذاریم و مینشینیم و باری به هر جهت، روزگار میگذرانیم و منتظریم دیگران وارد معرکه شوند و هر کس هم کنشی انقلابی از خودش نشان میدهد، هرچند شاید در سویدای دل، راضی به کارش هستیم، اما از ترس اینکه چهبسا برخی طرفدارانمان را از دست ندهیم، واکنشی از خودمان نشان نمیدهیم. ما به این کار میگوییم: «ولنگاری فرهنگی». دیگران چه میگویند، بماند و چندان هم مهم نیست.
پیشتر شنیده بودیم هرگاه فتنهای رخ میدهد، خطر ساکتان در آن، بیشتر از خطر کنشگران فتنهانگیز باشد، کمتر نیست، که قاعده طبیعت است، اینکه تر و خشک را با هم بسوزاند و از این جهت است که به قاعده شرع مقدس، امربهمعروف و نهیازمنکر، بر همگان واجب است و نهفقط بر مسئولان و متصدیان امور و هر آنکه دستش میرسد کاری کند. تا به اینجای فتنه، خیر و خبری ندیدهایم از واکنش مؤثر کسانی چون فاضل نظری و نجمالدین شریعتی و شهاب مرادی و محمد برمایی و دیگرانی که به برکت صداوسیما آوازهای یافتهاند و در شبکههای اجتماعی، گاه تا چندصد هزار دنبالکننده دارند. در انقلابیگری این افراد، شکه و شبههای نیست، اما انقلابیگری فقط در روزگار خوشی نیست و در ایام ناخوشگواری هم باید دستگیر باشند که گویا این جماعت ترجیح دادهاند نباشند. شریعتیِ برنامه سمت خدا با چندین سال تجربه اجرا که ساکت باشد، نقشاولِ سریال بیهمگان با همان نخستین تجربه بازیگزیاش، زبان باز میکند و دراز میکند و میشود جانبدار فتنه.
از دیگر سو، دستگاه سلبریتیساز ما همچنان میتازد و اشخاصی را به عنوان سلبریتی و مرجع تأثیر و تصمیم، به مردم معرفی میکند که اساساً سلبریتی نیستند و خود ما آنها را سلبریتی کردهایم و بعدها موی دماغ میشوند و آزارمان میدهند و از پشت بهمان خنجر میزنند و اینجاست که باید گفت اتفاقاً چاقو دسته خودش را هم میتواند ببُرد. وقتی روزگاری همه تریبونهای خودمان را در تمامی رسانهها در اختیار کسانی چون مهران مدیری و رامبد جوان و حمید فرخنژاد و ترانه علیدوستی و برزو ارجمند و دیگرانی از این جنس قرار میدهیم و بهاصطلاح آنقدر لیلی به لالایشان میگذاریم که مبادا از کشور بروند و استعداد هنریشان را جای دیگری خرج کنند، باید هم منتظر عواقب بدفرجامش باشیم. از حوزه فرهنگ که بگذریم، این اتفاق در مورد ورزشکاران نیز گاه با درجاتی بهمراتب بالاتر هم میافتد؛ در مورد نامهای آشنایی چون علی دایی و یحیی گلمحدی و وریا غفوری و که و که.
آنقدر به آنها پرداختهایم و آنچنان بهشان مرجعیت دادهایم که به خودشان حق میدهند با هر سطح سوادی در مورد مسائل مهم کشور اظهارنظر کنند و به هر بهانهای، عدهای را علیه ارزشها و هنجارهای نظام بشورانند. مشخص است منظور از سواد در اینجا، صرفاً مدرک تحصیلی نیست؛ که سوادی است باارزشتر و والاتر. سطح درکِ پیرامونی که بالا باشد، فردی را که از او با عنوان سلبریتی یاد میکنیم، وامیدارد اولاً آگاهانهتر و هوشیارانهتر عکسالعمل نشان بدهد، ثانیاً درباره آنچه نمیداند و آنچه هنوز برایش مسجل نشده، نظر ندهد و ثالثاً هنگام اظهارنظر، مصلحت جامعه، مردم و سیاست حاکم بر کشورش را بسنجد. کمکم دارد برایمان معلوم میشود که یا اینهایی که ما در قامت سلبریتی میشناسیمشان، سلبریتی نیستند و یا تعریف درست از سلبریتی، چیز دیگری است.
اگر نبود افشاگری علیرضا قزوه، که آقای مدیری همچنان میتاخت و پیش میرفت و چهبسا اصلاً جایی برای برگشت دوباره خود به عرصه فرهنگ این مرز و بوم نمیگذاشت. اما دستکم کسی مثل او زیاد هم نباید نگران آینده کاری خودش باشد؛ چه اینکه صداوسیما هست و ششدانگ حواسش با اوست. تلویزیون هنوز فرصت نکرده، اما رادیو اخیراً دستبهکار شده و ترانههایش را پخش میکند. اینجاست که باید او حتی اگر خودش هم بخواهد تمام شود، بلندگوی رسانهای ما سینه چاک میکند و نمیگذارد. پس تقصیر او نیست؛ چرا که شاید خودش هم با این علامتسؤال بزرگ مواجه شده و پاسخی برایش پیدا نکرده؛ اینکه من دیگر باید چه کار کنم و چه بگویم که رسانه، قید مرا بزند و برود دنبال کار خودش و شاید هم دنبال کشف چهرههای جدید و جوانتر؟!
فیالحال کاری به این ندارم که چهاندازه در مقابل، به هنرمندان بزرگواری چون داریوش ارجمند و جعفر دهقان و احمد نجفی و غیره و غیره که همواره چه در نقشهایشان و چه در زندگی هنریشان، وفاداریشان را به آب و خاک و نظام و مردمشان ثابت کردهاند، بها دادهایم و جدا از چند مصاحبه و فراهم آوردن امکان حضورشان در برنامههای تلویزیونی، چقدر تلاش کردهایم آنها را نه صرفاً به عنوان هنرمند، بلکه به عنوان سلبریتی پرورش بدهیم. در حال حاضر اما روی سخنم با اهالی سینما نیست، که با اهالی ادبستان است و حوزه نشر و یک پرسش مهم: روسیه تا در عالم ادبیات، بزرگانی چون تولستوی و داستایفسکی و چایکوفسکی و شولوخف و پوشکین و گوگول را دارد، چه نیازی به تراشیدن سلبریتیهای مصنوعی در عالم ورزش و سینما دارد؟ البته که جهان ورزش و سینما هم میتواند برای آنها سلبریتیساز باشد، اما نه سلبریتی تصنعی، که سلبریتی واقعی.
به گمان من، با بازتعریفی از واژه سلبریتی، این مشکل تا حدودی برطرف میشود و امیدوارم توانسته باشم آنچه را در ذهنم میگذرد، در این چند جمله گفته باشم. کشوری به دیرینگی و پهنای ایران، سلبریتیهایش اگر از عالم ادبیات و از دنیای نویسندگان و شاعران نباشد، باید در آبشخور فرهنگیاش شک کرد. سلبریتیهای حقیقی ما، امثال مرتضی سرهنگی و هدایتالله بهبودی و نادر طالبزاده و محمد سرور رجایی و ابوالفضل زرویی نصرآباد و علیرضا غزوه هستند که دستگاه سلبریتیساز ما نمیگذارند آنها سلبریتی شوند. مردم در این زمینه، حق انتخاب ندارند و چون آنها را نمیشناسند، بهناچار سمتوسویی دیگر برمیگزینند و میروند سراغ آدمکهایی که به عنوان سلبریتی به خوردشان دادهایم. پس در بزنگاهها کسی را جز خودمان مؤاخذه نکنیم و دست روی دست نزنیم و افسوس نخوریم از اینکه چرا این و آن، توزرد از آب درآمدند و آتشبیار معرکه شدند!