دوشنبه 31 شهریور 1404

روایت شکست / روند باشگاه استقلال سال‌ها همچون دری است که بر یک پاشنه می‌چرخد

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
روایت شکست / روند باشگاه استقلال سال‌ها همچون دری است که بر یک پاشنه می‌چرخد

آن‌چه به ما می‌گوید استقلال فقط در زمین بازی شکست نخورد، بلکه در عرصه‌ای فراتر، جایی از دل ساختارهای مدیریتی و اجتماعی نیز فروپاشید.

به گزارش خبرآنلاین و به نقل از شرق؛ محمدرضا موحدی در یادداشتی خطاب به محمد شریعتمداری مدیرعامل هلدینگ خلیج فارس نوشت: چند روزی از شکست استقلال مقابل الوصل گذشته است؛ شکستی که صرفا یک نتیجه فوتبالی نیست، بلکه زخمی نمادین بر حافظه جمعی خیل وسیعی از مردمی است که در زیر پرچم باشگاه استقلال گرد هم آمده‌اند. در این فاصله، بسیاری کوشیده‌اند نسبت خود را با این واقعه روشن کنند: آن را به حساب ضعف تاکتیکی بگذارند و یا حاصل اتفاقات فوتبال و بدشانسی بدانند. اما ورای تحلیل‌های تکراری و گذرا که معمولا پس از موج نخست هیجان به فراموشی سپرده می‌شود شاید ضرورت اصلی، جست‌وجوی جنبه‌های ناپیدای این باخت باشد؛ آن‌چه به ما می‌گوید استقلال فقط در زمین بازی شکست نخورد، بلکه در عرصه‌ای فراتر، جایی از دل ساختارهای مدیریتی و اجتماعی نیز فروپاشید. تصمیم به نوشتن نامه‌ای خطاب به شما، به‌جای یک یادداشت صرفا تحلیلی، از همین‌جا ناشی می‌شود: مجموعه اتفاقات اخیر، آشکارا نشان می‌دهد که تیم مدیریت فعلی استقلال، آن‌چنان چشم بر بدیهیات بسته است که دیگر حتی به حداقل امید هم نمی‌توان دل بست. اگر چنین نبود، مسیر به‌گونه‌ای پیش نمی‌رفت که یک «بحران قابل‌تشخیص» به «فاجعه‌ای غیرقابل‌ترمیم» بدل شود. این نقطه دقیقا همان جایی است که باید به جای تکرار کلیشه‌های همیشگی، از شما به‌عنوان مدیریت نهادی که مالکیت و مسئولیت باشگاه استقلال را برعهده دارد پرسشی کلیدی کرد.

اما این پرسش، نه طرح سؤال از یک مدیر دولتی و صاحب‌مسئولیت، که پرسش از کسی است که بنا به نسبتی که با باشگاه استقلال دارد، در حکم «پدر» قرار می‌گیرد. نمی‌دانم آن روزی که مسئولیت هولدینگ خلیج فارس را پذیرفتید، آیا به این نکته اندیشیده بودید که فارغ از امور جاری و تخصصی هولدینگ همان‌ها که تجربه و توانایی شما دلیل انتخاب‌تان شد در حقیقت وارد گودی دیگری می‌شوید؛ گودی‌ای که از قواعدی کاملا متفاوت با زمین سیاست و اقتصاد تبعیت می‌کند؟ آیا آن لحظه این تلنگر را حس کردید که پذیرش مسئولیت باشگاه استقلال، هم‌سنگ و بلکه گاه سنگین‌تر از دیگر مسئولیت‌های کلانی است که در گذشته بر عهده گرفته‌اید؟

این ماجرا اما مربوط به امروز و دیروز نیست. روند باشگاه استقلال سال‌هاست همچون دری است که بر یک پاشنه می‌چرخد. صندلی مدیریت این باشگاه به جولانگاهی بدل شده که هر بار فردی، بی‌آن‌که کمترین صلاحیت و شایستگی لازم را داشته باشد، آن را دستمایه‌ای برای کسب تجربه شخصی و احتمالا ارتقای جایگاه اداری خود قرار می‌دهد.

سیاهه افرادی که طی این سال‌ها بر این صندلی تکیه زده‌اند، فهرستی از ناکارآمدی فزاینده است؛ فهرستی که شاید در هیچ نهاد دیگری از کشور به این وضوح قابل ردگیری نباشد. کافی است سوابق مدیرانی که پس از ترک (یا دقیق‌تر بگوییم: کنارگذاشته‌شدن اجباری در پی بحرانی تازه) از استقلال جدا شدند را مرور کنیم؛ حاصل چیزی جز کلاژی تلخ از ناتوانی و بی‌کفایتی محض نیست.

این مسیر سیرک‌گونه سال‌هاست که ادامه دارد. اما باشگاهی که نه زمین تمرین و امکانات حداقلی دارد و نه حتی ورزشگاهی مستقل، بر چه اساسی «باشگاه» نامیده می‌شود؟ باشگاهی خانه‌به‌دوش که حتی مکانی امن برای نگهداری جام‌هایش ندارد تا هوادار با دیدن آنها به یک دلخوشی حداقلی دست یابد.

اما با این‌همه، پس چه چیزی است که این هویت عظیم را شکل داده است؟ استقلال چیزی دارد که دستیابی به آن برای بسیاری از باشگاه‌ها رؤیایی محال است: میلیون‌ها هوادار وفادار. کسانی که در تنگناهای زندگی، برای خود رؤیایی ساخته و آن را «استقلال» نام نهاده‌اند. هوادارانی که مرزهای جغرافیایی را درنوردیده‌اند و از هر نقطه‌ای سر برمی‌آورند. آنان که همه آرزوها، ناکامی‌ها و نزیسته‌های زندگی‌شان را در این نام محصور کرده‌اند؛ برایش هر کاری می‌کنند؛ هر کاری. همان‌جایی که از فرط عشق و حسرت، حتی جان‌شان را هم در کف می‌گذارند. تلخ است، اما ما بارها و بارها روایت هوادارانی را شنیده‌ایم که در پی باخت استقلال از شدت اندوه سکته کرده است.

اما این سرمایه اجتماعی عظیم، جز در چند جمله معترضه در مصاحبه‌ها و بیانیه‌ها، چه جایگاه واقعی در تصمیم‌گیری‌های باشگاه دارد؟ آنها کجای این بازی هستند؟ و اصلا آیا بدون آن‌ها، چیزی به نام بازی وجود خواهد داشت؟

هواداران استقلال سال‌هاست که به دلخوشی‌های ساختگی عادت کرده‌اند؛ برای حفاظت از رویایی به نام «استقلال»، حتی تزویر مستتر در تصمیمات مدیران را هم به شکلی از امید برای خود و باشگاه‌شان بدل کرده‌اند. هر بار که در دل‌شان اعتمادی به این یا آن مربی تحمیلی نداشتند، باز هم کنار این «رویا» ماندند. در سرما و گرما، استادیوم‌هایی را که هر روز به حاشیه‌های دورتر از شهر رانده می‌شدند، به میدان شور و اشتیاق تبدیل کردند تا بازیکنان‌شان، مبارزانی حقیقی برای این رویا باشند. که اغلب نبودند.

آن روز که خبر انتصاب شما به ریاست هلدینگ اعلام شد، بارقه‌ای تازه از امید در دل‌ها زنده شد. هواداران گفتند مدیری باتجربه آمده تا این دور باطل را متوقف کند. حتی آنان که شما را نمی‌شناختند، با مرور سوابق‌تان چند شبی را آسوده‌تر خوابیدند. به شما امید بستند. پیش خود فرض کردند که باشگاه سرانجام «پدری» یافته که مدیریت کلان را به‌خوبی می‌شناسد؛ و چنین مدیری، وقتی در سطح کلان همه‌چیز را درست پیش ببرد، اثراتش به‌ناچار در جزئیات روزمره هم آشکار خواهد شد.

اما، در آن شب تلخ در دبی، هر چه آوار بود بر سر این هوادار فرو ریخت.

میان «باخت» و «شکست» مرزی باریک است. شیفتگان فوتبال باخت را خوب می‌شناسند؛ با آن خو گرفته‌اند، چون بخشی از ماهیت بازی است. باخت قابل پذیرش است. اما آنچه در دبی به نمایش درآمد از جنس باخت نبود. مرزهای شکست را درنوردید و به فروپاشی محض بدل شد.

در ادبیات فوتبال، بر خلاف منطق سیاست، شکست، گاه هم‌پای رسوایی است؛ و رسوایی چیزی است که حفره می‌سازد؛ حفره‌ای عمیق که تا دنیا دنیاست پرشدنی نیست. در دبی، چنین حفره‌ای ساخته شد؛ بس عمیق‌تر از زخم‌های پیشین. تحقیر ناشی از آن، با یادآوری عدد «هفت» - در هر آنچه در جهان مخلوقات وجود دارد - هواداری را تنها و درمانده رها کرد که دست‌بسته و بی‌اختیار است.

سوابق سیاسی و مدیریتی شما ایجاب می‌کند که قدمی به پیش گذاشته و لایه‌هایی عمیق‌تر را باز کنیم. فاجعه دبی درست در دورانی رخ داد که مردم این سرزمین بیش از هر زمان دیگری به اعتماد نیاز داشتند. مدیران استقلال، در جست‌وجوی رکوردهای نقل و انتقالاتی، آن هم برای پَسماندهای خارجی، نمی‌دانستند که در پس این تصمیمات، تَرک‌هایی را بر پیکر این سرمایه عظیم وارد می‌کنند که ترمیم آن نه تنها نیازمند زمان بسیار که مستلزم ضوابطی بس فراتر از تجربه‌های معمول است.

این تصمیمات سرخوشانه و بی‌مسئولیت، ضربه‌ای بود بر بدن نحیف اعتمادی عمومی که در قالب هواداری فوتبال نمایان شده بود و نتیجه آن چیزی نبود جز فروپاشی باقی‌مانده‌های همان اعتماد. فاجعه الوصل، نمادی از بی‌پناهی محض در میدان نبرد بود.

اگر تا همین چند هفته پیش، علی‌رغم تمام سیگنال‌های منفی که از برگزاری اردوها و خبرهای نقل و انتقالات به گوش می‌رسید - که البته هواداران آگاه و نگران با هراس به آنها نگاه می‌کردند - قهرمانی، می‌توانست سرپوشی بر بحران نهادینه‌شده در ساختار باشگاه باشد، اما امروز صحبت از قهرمانی نه تنها مشمئزکننده بلکه توهینی آشکار به شعور هواداری است که دیگر چیزی جز شکست در این باشگاه نمی‌بیند.

اما امروز روز دیگری است. و تصمیمات باید از جنس دیگری باشند. پرده‌ای افتاده و اکنون همه‌چیز از پس آن عیان است. دیگر نمی‌توان ناکارآمدی مربی میلیون‌دلاری را - که از لحظه نخست تصمیم‌گیری هم عیان بود - در پس اضطرار شرایط «جنگی» مخفی کرد.

دیگر نمی‌توان به صرف مصاحبه و بیانیه بر بحران سرپوش گذاشت. دیگر وعده قهرمانی هم محلی از اعراب ندارد. نه فقط باور به آن محال است، بلکه حتی وعده‌های توخالی از جنس قهرمانی هم نمی‌تواند زخم عمیق عدد «هفت» را التیام بخشد.

اما، سوابق قبلی نشانه‌هایی را پیش روی ما قرار می‌دهد که ضروری است این‌بار تصمیمات پیش از وقوع، به‌صورت شفاف مرور شوند. استقلال در این لحظه چیزی نیست جز تَلی از آوار بر سر هوادارانش. تیمی کلاژگونه که ذهنیت‌های اشتباه آن را شکل داده‌اند و در میانه بازی‌ها، تغییر در اسکواد آن حداقل تا نیم‌فصل غیرممکن است. تیمی که شبیه به داشته‌ای است که برای آن فخر فروخته شده اما در نهایت پوشالی از کار درآمده است.

از طرف دیگر، از همان ابتدا، نه فقط در ذهن هواداران استقلال، بلکه در نظر قریب‌به‌اتفاق جامعه گسترده فوتبالی، ساپینتو شخصیت یک مربی واقعی را نداشت. شاید خود او هم این را باور نکرده بود وقتی که دید بدون دستاوردی قابل‌ذکر، با قراردادی به مراتب سنگین‌تر از گذشته، مسئولیت هدایت این سرمایه گران را به او هبه کرده‌اند. شاید در ذهن تنها بازی در نقش یک سرمربی را پذیرفته بود. اما اگر در اهواز به رفتنی زودهنگام فکر می‌کرد، خود در دبی با سرعتی زیاد مسیر خروج را پیمود.

باور آنچه در لحظه‌لحظه بازی با الوصل از ساپینتو دیده شد، برای کسانی که کمترین شناختی از متن فوتبال هم ندارند، غیرممکن است. چگونه می‌شود در متن بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ باشگاه، دل در گرو توهمات بست؟ در لحظاتی که تیم درحال فروپاشی کامل است و زخم‌ها یکی پس از دیگری بر پیکرش وارد می‌شود، سرمربی تیم - که قرار است دانای‌کل باشد - به جای اتخاذ تصمیماتی برای کاستن از عمق فاجعه، در توهم حمله و گل‌زدن سیر می‌کند؟ صحنه گل هفتم، همه حقایق تیم را یک‌جا در دل خود جای داده است.

ساپینتو نشان داد که نه تنها خود در دنیای دیگری سیر می‌کند، بلکه اطرافیان او و مدیران باشگاه هم در ترازی کلان‌تر، کمترین بویی از فوتبال نبرده‌اند.

پس بهتر است سناریوهای خیالی را همین حالا به فراموشی بسپاریم.

داستان‌های تخیلی، مانند مذاکره با فلان مربی خارجی برای باشگاهی که سرنوشت قرارداد اولین مربی خارجی این فصل آن در ابهام است و مربی دوم نیز در جهانی موازی سیر می‌کند، از همین ابتدا خارج از دایره تصمیم‌گیری هستند.

بازی‌هایی از جنس مذاکره با مربیانی که همواره نقش پوششی برای توجیه تصمیمات اشتباه مدیران را داشته‌اند، در حالی که تحت قرارداد تیم دیگری بوده و صراحتا عدم تمایل خود به پذیرش این مسئولیت را اعلام کرده‌اند، چیزی جز همان وقت‌کشی همیشگی نیست.

ردیف‌کردن لیستی از پیشکسوتان همیشگی، که یا تحت قرارداد هستند یا در گذشته امتحان پس داده‌اند، سناریوی دیگری از همان بازی‌های تکراری است.

به نظر می‌رسد باید در مسیری دیگر گام برداشت. در این راستا، پاسخ به یک پرسش می‌تواند حقایق را پیش چشم قرار دهد:

برای هیچ کس، از هوادار و علاقه‌مند فوتبال گرفته تا کارشناس و تحلیل‌گر، روشن نشد که چرا پس از تلاطم‌های بسیار در انتخاب سرمربی در فصل گذشته و ثبت رکوردهای منفی دست‌نیافتنی، زمانی که تیم به آرامشی نسبی رسید و با کسب جام حذفی، اندکی از عمق فاجعه کاسته شد، همان «ناجی» به یکباره کنار گذاشته شد؟

به واقع در پس ذهن تصمیم‌گیرندگان باشگاه استقلال، سیاهه انتظارات از یک مربی دقیقا چیست؟

مگر نه اینکه هر بار موفقیتی در این سال‌ها رخ داده، حاصل تلاش کسی بوده که هم دلسوز و نمادی از باشگاه بوده است و هم از دانش روز فوتبال بهره‌مند؟ پس چرا هر بار، دوباره بحث سرمربی خارجی بی‌کیفیت و میلیون‌دلاری مطرح می‌شود؟

اشتباه نکنیم؛ حساسیت بر داخلی یا خارجی بودن مربی و بازیکن نیست. در یک نگاه حرفه‌ای و فارغ از تعصب، این پسوندها نمی‌توانند ملاک درستی برای تصمیم‌گیری باشند.

موضوع، واقعیت‌های مدیریتی است. مربی خارجی خوب، که به داشتن امکانات حداقلی در تجربه‌های پیشین عادت کرده، مسلما با دیدن شرایط امروز استقلال، زمینه‌ای برای عرضه توانایی‌هایش پیدا نمی‌کند. خوب است در رویای استخدام اسم‌های بزرگ فوتبالی باشیم که دل هر هواداری را می‌رباید، اما تا رسیدن به شرایط مطلوب، انجام بسیاری از کارهای دیگر در اولویت است. پس باید واقع‌بین باشیم و مسیر یک نقشه راه درست و نه خیالی را در نظر بگیریم.

اما به سؤال بازگردیم: انتظار از مجتبی جباری چه بود؟

از او خواسته شده بود که با همه داشته‌هایی که پس از سال‌ها تلاش به آن دست یافته چه به لحاظ مقبولیت و اعتبار و چه به لحاظ دانش فنی در شرایطی باتلاقی، کنار یک سرمربی اشتباهی، آخرین تلاش‌ها را برای نجات این کشتی درهم‌شکسته انجام دهد. و مگر این کار را نکرد؟

و بعد که «دوباره» تسکین دردها به تغییر مربی تقلیل یافت و در شرایط بحران، روبه‌روشدن با هواداران انباشته‌ازخشم بر دوش او گذاشته شد، نپذیرفت؟

و وقتی با هر نیت پنهان یا آشکار، مسئولیت بر دوش او گذاشته شد، از پس آن برنیامد؟

باز هم با برداشت اشتباه، به بیراهه نرویم.

موضوع، پیشنهاد یا تحمیل مجتبی جباری نیست؛ موضوع فراتر از آن است؛ بررسی روند تصمیم‌گیری و کشف حقایق پنهان پشت آن است تا اشتباهات در مسیری بهتر رصد شود.

در هفته‌های پایانی فصل کابوس‌وار گذشته، سُکان کشتی درحال‌غرق به مجتبی جباری سپرده شد. تیمی فاقد استراتژی، فاقد برنامه، فاقد ابزار و فاقد انگیزه. از او چه انتظاری می‌رفت؟ آن هم زمانی که برای هوادار هم چیزی به اسم پایان آبرومندانه وجود نداشت، آیا انتظار قهرمانی در جام حذفی منطقی بود؟

با این حال، پایان فصل به گونه‌ای دیگر رقم خورد. استقلال از تیتر اول اخبار حاشیه‌ای کنار رفت و بیشتر در متن فوتبال متمرکز شد. نشانه‌هایی از آینده ظاهر شد، نتیجه‌ها امیدوارکننده بود و روندی در زمین فوتبال شکل گرفت که به قهرمانی در جام حذفی منتهی شد.

اما در فوتبال ایران، در مواجهه با این دست شرایط، واژه‌ای هست که از آن به اثرات «روحی - روانی» سرمربی یاد می‌شود که در واقع پوششی است برای فرار از واقعیت‌های درون زمین. اما در مقابل، معدود گزارش‌های تحلیلی از بازی‌های انتهایی فصل قبل، نشانه‌هایی پررنگ از تغییرات فنی را نشان می‌داد: تغییراتی که با انتخاب‌های واقعی فنی امکان‌پذیر شده بود و نه بازی‌های اسمی و رسانه‌ای.

سؤال این است که اگر این تغییرات مرهمی بود برای دردهای بسیار، چرا همین مسیر ادامه نیافت؟ چه چیزی قرار بود تغییر کند که از جباری ساخته نبود؟ و به طور واضح، شرایط امروز چه اندازه مطلوب مدیرانی است که روزی تصمیم به کنار گذاشتن او گرفتند؟

چه میزان نقش و تأثیر جباری در باشگاه تحلیل شد؟ کدام آنالیز فنی برای تصمیم‌گیری در مورد ادامه همکاری با او ملاک قرار گرفت؟ چگونه از او برنامه خواسته شد و اگر برنامه‌اش مطلوب نبود، چرا این عدم‌تناسب برنامه با اهداف باشگاه، رسانه‌ای نشد تا هوادار از ذهنیت مدیران آگاه شود؟

و با شرایط امروز، گذر از جباری برای رسیدن به ساپینتو و بازی با الوصل بود؟ چه کسی قرار است به این سؤالات پاسخ دهد؟

موضوع دیگری که از نگاه همگان پنهان ماند، توانایی جباری در انطباق با شرایط بحرانی و بهره‌گیری درست از داشته‌ها بود. سال‌هاست او را می‌شناسیم و همه بر یک نکته اتفاق نظر داریم: او هرگز وسوسه رسیدن به جایگاهی را نداشت. صراحت لهجه و شخصیت مستحکم او، در کنار آموخته‌های فنی، به او اجازه می‌داد تا از نام‌ها بگذرد و به جای تصمیمات مصلحت‌اندیشانه، رویکردی واقع‌بینانه با پذیرش هزینه‌های احتمالی را در پیش بگیرد.

واقعا در این لحظه به چیزی جز اینها نیاز است؟ فروپاشی اعتماد عمومی و تحقیر تاریخی استقلال، نیاز به سخاوت کسی دارد که همه این‌ها را یک‌باره به استقلال بیاورد. هر چند باید حق داد که مجتبی جباری و امثال او، با برخوردی که از باشگاه دیده‌اند، در پذیرش چنین مسئولیتی تردید کنند.

امروز بهتر است سراغ این دسته از افراد رفت؛ پای صحبت‌شان نشست و پیش از اتخاذ هر تصمیمی، از نگاه آنها که از درون، تیم و باشگاه را لمس کرده و با واقعیت‌های آن نفس کشیده‌اند، حقایق باشگاه را استخراج کرد.

253 258

کد خبر 2118555