رژیم رضاشاه چگونه رژیمی بود؟
سکوت رضایتآمیز طبقات سنتی و به خصوص روحانیت (که از امکان صدور فتوای جهاد علیه نیروی اشغالگر خارجی برخوردار بود) نسبت به سرنگونی رضاشاه به دست اشغالگران خارجی، تاوان سیاست سرکوبگرانهای بود که رضاشاه در قبال طبقات سنتی در پیش گرفته بود.
عصر ایران؛ هومان دوراندیش - در اواخر دوره قاجاریه، جامعه ایران با پیامدهای مهلک جنگ جهانی اول دست و پنجه نرم میکرد. بنا بر مشهور، در سال 1297 حدود یکچهارم از جمعیت مناطق شمالی ایران در اثر قحطی سخت ناشی از جنگ جهانی، جان خود را از دست دادند.
بیکفایتی حکومت مرکزی در کنار عواقب وخیم جنگ جهانی برای جامعه ایران، سبب شکلگیری آرمان تأسیس "حکومت قوی و کارآمد" در اندیشه اکثر روشنفکران و ملیگرایان ایرانی شده بود. در چنین شرایطی، رضاخان سردارسپه به تالار سیاست در جامعه ایران گام نهاد.
ورود نظامیان غالبا با انگیزههای طبقاتی، صنفی، منطقهای، عقیدتی و شخصی صورت میگیرد. رضاخان هم با انگیزههای شخصی (جاهطلبی) و عقیدتی (ناسیونالیسم) از هیات رجلی نظامی به کسوت رجلی نظامی - سیاسی درآمد.
ورود رضاخان به عالم سیاست، فاقد انگیزه طبقاتی بود؛ چراکه سردارسپه نماینده هیچ یک از طبقات اجتماعی ایران نبود. این امر موجب شکلگیری خصلت بناپارتیستی دولت رضاشاه شد؛ بدین معنا که رژیم رضاشاه در استقلال از طبقات اجتماعی ایران به سر میبرد و به همین دلیل هم موفق شد "گروههای قدرت قدیم" را کم و بیش به ورطه زوال بیفکند.
دولت رضاشاه در آغاز، به یک معنا، مصداقی از "دولت ضعیف" بود؛ زیرا به علت همان خصلت بناپارتیستیاش فاقد رابطه ارگانیک با طبقات و نیروهای اجتماعی بود. به عبارت دیگر، رژیم رضاشاه در بدو امر مبتلا به نوعی "بیپایگی اجتماعی" بود.
مهمترین طبقات اجتماعی ایران تا پیش از به قدرت رسیدن رضاشاه، عبارت بودند از: روحانیت، ملاکین، خوانین و رؤسای ایلات و عشایر، بورژوازی سنتی (بازرگانان).
اصلاحات رضاشاه قدرت اقتصادی و سیاسی روحانیان و رؤسای ایلات و عشایر را به شدت تضعیف کرد. قدرت اقتصادی و بویژه قدرت سیاسی بورژوازی سنتی هم در دوران حکومت رضاشاه در مقایسه با دوره انقلاب مشروطه تضعیف شد. قدرت سیاسی زمینداران نیز در دوران رضاشاه تحلیل رفت ولی قدرت اقتصادی آنان اگرچه افزایش نیافت با کاهش چشمگیر هم مواجه نشد.
با اینکه حدود نیمی از نمایندگان مجالس شورا در در دوران حکومت رضاشاه برخاسته از خانوادههای اشراف زمیندار بودند، اما ماهیت مسخشده مجلس در رژیم رضاشاه، مانع از برخورداری اشرافیت زمیندار از قدرت سیاسی واقعی میشد.
استقلال دولت رضاشاه از نیروهای اجتماعی، ناشی از تعادل طبقاتییی بود که خود محصول عدم تفوق هر یک از نیروهای اجتماعی رقیب و معارض در جریان انقلاب مشروطه بود.
در دوران رضاشاه به تدریج طبقه حاکمه جدیدی در ایران شکل گرفت که متشکل از نظامیان، دیوانسالاران مدرن و پارهای از روشنفکران بود.
البته ارتش ایران در آن دوره متشکل از گروههای نوخاستهای بود که مستقل از اشرافیت زمیندار عصر قاجار بودند اما نظامیان به تدریج با تصرف و تصاحب املاک و اراضی گسترده، بخش قابل توجهی از طبقه زمیندار ایران را تشکیل دادند.
رضاشاه خود نیز در صدر سایر نظامیان به یکی از زمینداران بزرگ ایران بدل شد ولی با این حال، رژیم او "رژیم زمینداران" نبود؛ چراکه سیاستهای او نه تنها قدرت سیاسی زمینداران را تضعیف کرد، بلکه معطوف به ایجاد و تقویت بورژوازی مدرن (مالی و صنعتی) و طبقه متوسط جدید بود.
در واقع همانگونه که کارل مارکس رژیم بناپارتی را در نهایت شکلی از حکومت طبقاتی و مدافع منافع بورژوازی فرانسه میدانست، رژیم بناپارتی رضاشاه نیز در تحلیل نهایی مدافع منافع طبقات مذکور (بورژوازی مدرن و طبقه متوسط جدید) بود.
در دوران حکومت رضاشاه، بودجه ارتش معمولا یکسوم کل بودجه کشور را تشکیل میداد اما این رقم در سال 1310 به 47 درصد رسید. در سال 1300 خورشیدی، دانشکده افسری در ایران تاسیس شد و تا سال 1320، شمار نظامیان از 40 هزار نفر به 150 هزار نفر رسید.
با اینکه رضاشاه معتقد بود «هر مملکتی رژیمی دارد، رژیم ما هم یکنفره است»، اما تکیهزدن وی بر عالیترین مسند قدرت، ورود غیرمستقیم نظامیان به عرصه سیاست را نیز در پی داشت؛ به نحوی که فرماندهان ارتش در اداره امور بسیاری از استانها بر مقامات غیرنظامی تفوق یافتند.
به رغم تاثیرگذاری قابل توجه نظامیان بر مناسبات سیاسی و نیز برقراری حکومت نظامی در بسیاری از مناطق عشایری، با این حال رژیم رضاشاه "رژیم نظامیان" نیز نبود؛ چراکه اولا ارتش به صورت غیرمستقیم قدرت سیاسی را در دست داشت، ثانیا حکومت رضاشاه مبتنی بر "کابینه نظامی" نبود.
نقش سیاسی باواسطه ارتش در رژیم رضاشاه، ناشی از ساخت پاتریمونیال ارتش ایران بود؛ بدین معنا که سلطه رضاشاه بر ارتش مانع از استقلال عمل نظامیان میشد.
به هر حال رضاشاه در صدد بود طبقات جدیدی را به عنوان مبنای اجتماعی رژیم سیاسی خویش جایگزین طبقات سنتی سازد اما در فاصله سالهای 1304 تا 1320 موفق نشد چنان پایه اجتماعی محکمی برای حکومت خود فراهم سازد که مانع از سرنگونیاش به دست متفقین گردد یا لااقل نیروی خارجی را در ورود به خاک ایران به تردید و تأمل وادارد.
در واقع باید گفت که توصیف ساموئل هانتینگتون از رژیم محمدرضاشاه ("رژیم سستبنیان") در مورد رژیم رضاشاه نیز صادق است.
سکوت رضایتآمیز طبقات سنتی و به خصوص روحانیت (که از امکان صدور فتوای جهاد علیه نیروی اشغالگر خارجی برخوردار بود) نسبت به سرنگونی رضاشاه توسط اشغالگران خارجی، تاوان سیاست سرکوبگرانهای بود که رضاشاه در قبال طبقات سنتی در پیش گرفته بود.
تماشاخانه