شنبه 3 آبان 1404

زندگی شهید مهدی باکری در کتابی 816 صفحه‌ای روایت شد

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
زندگی شهید مهدی باکری در کتابی 816 صفحه‌ای روایت شد

کتاب «بیا تماشا کن» نوشته محمدصادق درویشی، زندگی و فرماندهی شهید مهدی باکری را روایت می‌کند.

کتاب «بیا تماشا کن» نوشته محمدصادق درویشی، زندگی و فرماندهی شهید مهدی باکری را روایت می‌کند.

به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب «بیا تماشا کن» روایت زندگی شهید مهدی باکری فرمانده لشکر 31 عاشورا است. این اثر توسط محمد صادق درویشی از سوی انتشارات مرزوبوم مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدت های سپاه در 816 صفحه منتشر شده است.

کتاب حاضر در 9 فصل به شرح زندگی و کارنامه عملیاتی شهید مهدی باکری پرداخته است. روایت، با تولد او آغاز و با شهادتش به پایان می‌رسد. فصل اول این اثر با دوران کودکی و نوجوانی او آغاز می‌شود و تا مقطع دانشگاه و سربازی او ادامه می‌یابد و با آغاز انقلاب فصل اول به پایان می‌رسد.

در فصل دوم که پیرامون مسائلی چون پیروزی انقلاب اسلامی، دادستانی، شهرداری، ازدواج و موضوعاتی که تا آغاز جنگ برای شهید باکری اتفاق می‌افتد را روایت می‌کند. فصل سوم اثر به مقطع جهاد سازندگی و کارنامه فرماندهی عملیات در سپاه ارومیه می‌پردازد.

در فصل چهارم، که روایتگر شهید مهدی باکری در قامت جانشین شهید احمد کاظمی در لشکر 8 نجف و نقش او در عملیات فتح المبین و بیت المقدس را نشان می‌دهد. فصل پنجم با فرماندهی مهدی باکری بر لشکر 31 عاشورا آغاز می‌شود و در ادامه به سه عملیات مهم و تاثیرگذار دفاع مقدس یعنی رمضان، مسلم و والفجر مقدماتی می پردازد و مطالب تا سال 1361 پیش می‌رود.

در فصل ششم به عملکرد مهدی باکری در سال 62 به ویژه در سه عملیات والفجر 1،2 و 4 مورد پرداخته می‌شود. فصل هفتم، فرماندهی مهدی باکری و رخدادهای عملیات سرنوشت ساز خیبر روایت می‌شود.

در فصل هشتم نیز سال 63 را با موضوعات گوناگونی که در آن زمان وجود داشته است مورد بررسی قرار داده و مهدی باکری را در این سال دنبال می‌کند و در نهایت، فصل آخر کتاب به عملیات بدر و شهادت او اختصاص پیدا کرده است.

در بخشی از مقدمه کتاب می‌خوانیم:

هدف اصلی و انگیزه پیش‌برنده در تمام طول مسیر هشت ساله تحقیق و نگارش این کتاب، میل غریب به نزدیکی و شاید اتصال به مهدی باکری بود: در نام و شمایل او، در یاد و خاطره جامانده از او چیزی وجود داشت و دارد، که با همه سکوت و میل به نهان‌ماندگی در دل هستی (که به احمد کاظمی گفته بود: دعا کن من هم بروم، مثل حمید، بی‌نشانِ بی‌نشان) انسان را به سوی خودش می‌کشد. شبیه نقطه کانونی زخمی و جراحتی که میلی به فشردن آن و دردکشیدن وجود دارد. انگار در لایه‌های نهان این درد، عمیق‌ترینِ دل‌آسودگی‌ها و خوشی‌ها منتظرت باشد. در این زمانه پرحسرت و پرمصرف، در این روزگار کم‌رمق و کم‌کیفیت، نوشتن از مهدی باکری و آویختن به نام او، شاید طنابی بود که از قعر چاه رخوت و وابستگی به دنیا خارجت می‌کرد، وگرنه چه نیازی داشت و دارد مهدی باکری به روایت کارنامه‌اش؟ آن که می‌نویسد، محتاج سخن‌گفتن از او است.