پنج‌شنبه 8 آذر 1403

«سایه» در هندسه‌ی زمان / قلب تپنده غزل خاموش شد

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
«سایه» در هندسه‌ی زمان / قلب تپنده غزل خاموش شد

قلب تپنده غزل، بامداد امروز در شهر کلن آلمان خاموش شد. با رفتن ابتهاج آخرین برگ از دفتر پرحادثه‌ی غزل معاصر ورق خورد و شعر پارسی واپسین بازمانده سترگ خودش را از دست داد.

- اخبار فرهنگی -

خبرگزاری تسنیم - احسان حضرتی

حرفی از جنس زمان

اگرچه امروزه بحث در ماهیت و چیستی «ادبیات متعهد»، نخ‌نما شده و بیرون از دایره‌ی مفهومیِ «زمان» به نظر می‌رسد اما این رویکرد ادبی به اجتماع، روشنفکران فرانسوی و به تبع آن نویسندگان و هنرمندان کشورهای مختلف را بر آن داشت تا در سپهر اندیشه‌ی عمومی به اظهارنظر و کنش‌گری بپردازند. اندیشه‌ای که با ترجمه‌ی آثار سارتر در حوالی دهه چهل و پس از آن در ایران نیز رواج پیدا کرد و چندین دهه بعد با کنارزدن سارتر توسط روشنفکران پساساختارگرا رونق و اعتبار خود را در فرانسه و تقریبا در جهان از دست داد.

در این میان، چه بپذیریم چه نه، «سایه» در شمار شاعران و هنرمندانِ «ملتزم» دسته‌بندی می‌شود و این التزام پیش از آن که صفتِ خودش باشد، صفتِ سروده‌هایش است گو این که دامنه آن به همین مقدار محدود نمی‌شود و گستره آن سرتاسر فعالیت‌های اجتماعی و هنری او را نیز دربر می‌گیرد. التزام سایه دقیقا از جنس ادبیات متعهد رایج در روزگار خودش نیست، بلکه قاعده‌ای برای کنشگری در جهان ادبیات است که اهل سرفرودآوردن و خوشایندهای تصنعی نیست.

به بیان دیگر کنشگری‌های سایه در درون پارادایم مسلط زمانه خودش «معنادار» می‌شود یعنی همان پارادایمی که «هنر برای هنر» را برنمی‌تافت و آن را در خدمت آرمان و هدفی والاتر از خلقِ زیباییِ صرف قرار می‌داد. این «نگرشِ ابزارانگار» به هنر را بیش از هرجای دیگر می‌توان در این کلام مشهور آلبر کامو متجلی دید که: «هنر برای من همه چیز نیست اما بگذار دست کم وسیله‌ای باشد» و امتداد طبیعی آن در «ادبیات چیست؟» ژان پل سارتر هم به وضوح قابل بازشناسی است.

در این میان، هنر سایه این بود که توانست در عین خلق آثاری سازگار با مبانی زیبایی‌شناختی شعر اصیل پارسی، آن را در خدمت اجتماع و نیازهای روزآمد انسان عصر جدید قرار دهد. مروری بر کارنامه‌ی پربار سایه در دوران مبارزات مردمی بر علیه رژیم شاه و نیز سال‌های نخست پیروزی انقلاب به روشنی بر این امر صحه می‌گذارد.

وقتی سرودهای دریادمانده‌ای چون «سپیده» و «ایران ای سرای امید» (از سری فعالیت‌های موسیقایی گروه «شیدا») را در کنار استعفای اعتراض‌آمیز او از رادیوی ملی رژیم سلطنتی قرار می‌دهیم، تصدیق می‌کنیم که سایه هرچه بود و هرچه هست، هنرمندی بی‌درد و برج عاج نشین نبود که خودش را برکنار و بیرون از موج خیز حوادث زمان و آلام اجتماعی توده‌های مردم قرار دهد و این قطع نظر از هرگونه ارزش‌داوری درباره ارج و منزلت فعالیت‌های هنری اوست که به جای خودش می‌تواند و باید محل گفتگو و بحث صاحب‌نظران قرار بگیرد.

به نظر می‌رسد که نظام اسلامی نیز به خوبی با این معنا همراه باشد چه برخلاف رویدادها و رویارویی‌های تلخ و شاید هم اجتناب‌ناپذیر اوان انقلاب، هاضمه‌ی فرهنگی و ادبی جمهوری اسلامی، امروزه سایه را در خودش پذیرفته و با میدان دادن به خلق و نشر آثار او، رواداری خودش را در این زمینه به اثبات رسانده است.

تبار‌شناسی یک قیام

برای ارزیابی کارنامه‌ی هنری سایه - همچنان که هر هنرمندی - دو راه وجود دارد: نخست این که از طریق بازخوانی و بازشناسی دلالت‌های «فرامتنی»، به مطالعه «متن» بپردازیم و دیگر آن که صرف نظر از زمینه و زمانه پیدایش آثار او، صرفا و تنها دلالت‌های «متنی» سروده‌هایش را رمزگشایی و تبیین کنیم.

اگرچه امروزه طرفدارانِ نحله‌ی «نقدِ نو» عمدتا متمایل به کاربست شیوه‌ی دوم هستند اما آن‌چنان که بسیاری نیز گفته‌اند، چشم بستن بر امکانات و ظرفیت‌های تأویل جامعه‌شناختی متون، درکِ «بافتار تاریخی» و کشفِ معانیِ ضمنیِ مستتر در متن را یکسره ضایع می‌کند و تصویری کدر از آن به دست می‌دهد.

از همین روست که جانماییِ دقیق سایه در پیکره‌ی کلی روزگار خودش و تعیین ربط و نسبت او با کلان روایت حاکم بر آن دوران (گفتمان چپ) اهمیتی قطعی و خدشه ناپذیر دارد که بی‌آن سامانمندی شعر‌ها و فعالیت‌های هنری‌اش از دست می‌رود و آن چه برجا می‌ماند مشتی سروده‌های سرگردان است که از عارفانه‌هایی چون: «نامدگان و رفتگان...» تا عاشقانه‌هایی چون «نشود فاش کسی...» و اجتماعیاتی چون «دیگر این پنجره بگشای که من...» در نوسان است. کارنامه‌ی هنری او هم که «ساز» خودش را می‌زند و کار خودش را می‌کند.

اما با قرار دادن میراث ادبی و هنری سایه در سامانه یکپارچه‌ی «زمان»، فهم ما از او به کلی دگرگون شده و خط وحدت‌بخش فعالیت‌هایش آرام آرام مرئی می‌شود.

«سایه» در هندسه‌ی زمان

هوشنگ ابتهاج فرزند زمانه‌ای بود که از یک سو با رساندن «نیهیلیسم» به حد مرزی‌اش، خودکشی را توجیه می‌کرد و از سوی دیگر با گسترش قلمرو «کاپیتالیسم» به نهانخانه نجیب‌ترین ارزش‌های بشری، مفهوم انسان را مسخ و قلب می‌کرد. و «کمونیسم» در میانه این دو، همان راه رهایی بخشی می‌نمود که با دسترس پذیر کردنِ آرمانِ نیل به «جهانی بدون طبقه» و بسط مفاهیم پرارجی چون «آزادی، برابری و برادری» در اعصاب و عروق جهانی توسعه نیافته، مأیوس و سرخورده، درِ باغِ سبزی به روی آن‌ها می‌گشود که اگر فریفته‌اش نمی‌شدند عجیب می‌نمود.

اگرچه سرانجام این تبلیغات و هیاهوهای سرسام‌آور و کَرکننده، به اردوگاه‌های کار اجباری و ظهور و تثبیت رژیم‌های تمامیت‌خواه استالینیستی ختم شد (آندره ژید در کتاب «بازگشت از شوروی» خودش گزارش لرزآور و عبرت‌آموزی از آن به دست داده) اما با درنظر گرفتن مختصات جغرافیایی و گردش محدود اطلاعات آن روزگار (زیر سیطره پروپاگاندای جهانی کمونیسم)، جانبداری امثال سایه از تفکر چپ، صورت - مفهوم طبیعی خودش را پیدا می‌کند.

این که بعضی در تحلیل چرایی وابستگی کسانی چون او، سیاوش کسرایی، مرتضی کیوان، احمد شاملو، نجف دریابندری، جلال آل احمد، علیمحمد افغانی و... به حزب توده، به اقامه‌ی دلایلی معرفتی و نظری متوسل می‌شوند، امری گمراه کننده و مبتنی بر فهمی ناصحیح از صورت مساله است که نه تنها به کار ابهام‌زدایی نمی‌آید بلکه بر حجم ابهام‌ها و پرسش‌ها می‌افزاید چون اساسا باید تاریخچه حزب توده و فراگیری برق‌آسای آن در سرتاسر ایران را در بستری عاطفی (و نه عقلی و فلسفی) فهمید و انگیزه‌هایِ روانی / انسانیِ استبدادستیزانه و عدالت‌جویانه آن را شناخت.

وقتی خسرو گلسرخی در دفاعیه‌ی مردانه‌اش در دادگاه به تمجید از «مولا حسین (ع)، شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه» می‌پردازد، شریعتی «ابوذر غفاری، سوسیالیست خداپرست» عبدالحمید جوده‌السحار را ترجمه می‌کند و سایه وزین‌ترین سرودهای عرفانی‌اش را می‌سراید و برای اثبات حقانیت کلامش به حضرت عباس (ع) سوگند می‌خورد، دیگر چگونه می‌توان از «کاپیتال» مارکس به مثابه پشتوانه نظری گفتمان چپ در ایران سخن گفت؟!

«سایه» و «سوسیالیسمِ ایرانی»

به نظر می‌رسد که باید برای سایه و اقران و امثال او جایی در میانه مفهومی جدید به نام «سوسیالیسمِ ایرانی» باز کرد که مختصات فکری و عاطفی خودش را دارد. این همان سوسیالیسمی است که نه تنها تضاد و تنافری میان مفاهیمِ بنیادین الهیاتی و باورداشتِ «خدا» و «معنویت» نمی‌بیند بلکه گاه می‌تواند، با توسل به همین شبکه‌ی مفهومیِ پرورده و پربها، شعری چنین بسراید:

نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان / سوی تو می‌دوند هان! ای تو همیشه در میان

که شفیعی کدکنی آن را به مثابه «عارفانه‌ترین بیتی که در تاریخ ادبیات پارسی سروده شده» تحسین کرده است.

جمع عرفان و سوسیالیسم از آن آمیزه‌هایی است که در جهان ادبی و شخصی سایه هم‌نشینی مسالمت‌آمیزی دارد. اگرچه جمع‌آمدن این دو فکر می‌تواند در افق اجتماعی خسارات زیان‌باری به همراه داشته باشد اما در جهان ادبی و خیال‌انگیز سایه محلی برای گره‌خوردگی عرصه‌ی ادب و اجتماع است. حضور این تناقضات در زندگی و شخصیت سایه کم نیست.

او یک شخصیت و یک شاعر متناقض و درعین حال صادق است. سایه در همان حال که نوسراست کلاسیک نیز هست، در عین سادگی ادبی سرسخت و لجوج است و درعین جدیت شوخ و طناز است. حتی این تناقض در خلقیات و ظواهر او قابل مشاهده است. حتی از چهره‌ی زمخت و تولستوی‌وار او برنمی‌آید که چنان ر‌قت قلبی داشته باشد که با هر "یاد رنگینی در خاطر" چشمانش به گریه بنشیند.

«سایه در هندسه زمان» بر آن است که با گشودن پنجره‌ای به جهان شعری و هنری هوشنگ ابتهاج، پرتوی روشنگر بر برخی زوایای مغفول مانده شعر و هنر او بتاباند و این کار را از رهگذر گفتگو با کارشناسان و درج و بازتاب وفادارانه آراء و نظریات آن‌ها پی می‌گیرد.

خبرگزاری تسنیم به هیچ وجه مدعی نیست که در این پرونده توانسته با طرح و شرح همه جوانب، جانمایی جامعی از موقعیت کلی «سایه» در پیکره فرهنگ و هنر امروز ارائه کند اما این اطمینان را می‌دهیم که در تلاش برای رسیدن به تصویری هرچه دقیق‌تر از او، سراغ هر کسی که گمان می‌کردیم می‌تواند در این زمینه به ما کمک کند رفتیم و این کار را هم بدون در نظر گرفتن هرگونه ملاحظات سیاسی و گرایش‌های فکری انجام دادیم.

در این مسیر بودند کسانی که با لبیک گفتن به ندای یاری ما، کریمانه، همه‌ی آنچه را که از سایه می‌دانستند یا درباره او می‌اندیشیدند، با ما درمیان گذاشتند که قدردان یکایک آنها هستیم. دیگرانی هم بودند که به هر انگیزه یا دلیلی (که قعطا برای ما محترم است) صلاح ندانستند در این مسیر با ما همراه شوند.

باری، آنچه در این پرونده می‌خوانید یا به تماشا می‌نشینید، گام‌های کوچکی است که امیدواریم روزی به بامِ بلندِ «شناخت شعر معاصر» و برهم‌کنش دو پدیده «شعر» و «انقلاب اسلامی» منتهی‌شود که اینچنین باد.