سلبریتی ملاکی برای فروش یک اجرا نیست / بعضی مواقع یک نانوا از کسی که ما فکر میکنیم هنرمند است، هنرمندانهتر زندگی میکند /
برای اهل هنر «رضا موسوی» چهرهای شناختهشده است، او از آن دست هنرمندانی است که هنرش بهتر دیده شدن هنر موسیقی است، او طراح، مدیر و کارگردان هنری آثار موسیقیایی است که در قالب کنسرت، پرفورمنس، تولید قطعات موسیقی و یا ویدئو ساخته و اجرا میشوند. رضا موسوی تجربهگراست چه تمام سالهایی که با علیرضا قربانی ایدههای صحنهایاش را اجرا کرده چه با همایون شجریان، فردین خلعتبری، سالار عقیلی و......
حسین قره: عصر روزی به همراه دوست مشترک و نقاش و گرافیستمان «شهرام نادریمهر» میهمان ما بود، در کافه خبر خبرآنلاین، از هر دری سخنی گفتیم و خطوط مشترکی از هنر را با هم مرور کردیم. رضا سالها پیش در دانشگاه، موسیقی خوانده اما در میانه راه انصراف داده و سالی بعد با ادامه تحصیل در دانشکده معماری، کماکان در فضای هنر باقی مانده است. او بعد از فارغالتحصیلی به تئاتر رفته و عکاسی تئاتر و حشرونشر با اهل این هنر پروژه بعدی او بوده، در همین سالها با «دکتر علی رفیعی» یکی از قلههای تئاتر ایران، همکاری کرده و بعد از همه این چرخشها و از خوش حادثه برای اجرای یک برنامه در سالگرد زنده نام «محمد نوری» طراحی و مدیریت هنری آن اجرا را به عهده گرفت و از همان روز پا به عرصه اجراهای موسیقی گذاشته و برای اجرای کنسرتها بهعنوان طراح، مدیر هنری و کارگردان، به قول خودش بسیار «جنگیده» تا اجرای یک قطعه موسیقی را از امری شنیداری به امری دیداری و شنیداری تبدیل کند.
گفتگوی ما از آن گعدههایی بود که در آن، از سپیدهدم تاریخ تا عصر هوش مصنوعی حرف زدیم و دستی بردیم و حظی. از مهاجرت هنرمندان ایرانی که در آنسوی آبها بدون مخاطب میشوند و برای جوانان بهتر است در همین سرزمین بمانند و کار کنند تا سینمای اروپا و هالیوود؛ در میان همه این حرفها دو سه محوری بود که میخواستم مرور کنیم که شاید برای خوانندگان این صفحه هم جالبتوجه باشد، شاید موافق شاید هم مخالف. حاصل این گپ و گفت را در گزارش پیش رو میخوانید:
همه ما هنرمندانی را میشناسیم که بعد از رفتن از ایران نتوانستند آن تأثیرگذاری را که در ایران داشتند، در کشورهای مقصد داشته باشند. سالها تلاش، آنها را به هنرمندان بینالمللی به مفهوم هنرمندان فراملی بدل نکرد. آنها با این رؤیا مهاجرت کرده بودند که کارشان را به سرزمینی دیگر منتقل کنند، اما اتفاقاتی افتاد که آن ایدهها بهجایی نرسید و کارشان از بین رفت. یکی از مهمترین عوامل مسئله زبان مادری است، و موضوع دیگر تلاش برای نان و بقا که مسیر اکثر هنرمندان آینده دار را مخدوش کرد. ما همان اول گفتگو مصداقها را برشمردیم و کی و کجایش را مرور کردیم؛ اما رضا موسوی نکتهای میگوید که میتواند چه برای هنرمندان بیرون از ایران و چه برای هنرمندان داخل سرزمین یک دغدغه باشد، او میگوید: «راستش را بخواهید بسیاری از کارهایی که در گذشته تولید شده و هنرمندان سازنده آن آثار هنوز دلخوش به آن هستند، دوره، تاریخمصرف و فلسفهاش تمام شده، جامعهی مبدأ از آن نگاه عبور کرده، این آثار گاهی حتی ساختار قوی، مشخص و موفقی هم دارند، اما دیگر پاسخگوی نیاز امروز نیستند. جدایی خالق اثر هنری از سرزمین مادری ارتباط بین نیازهای ذهنی جامعه، و اثر تولید شده را قطع کرده و این آغاز شکست در خلق است.
اگرچه رضا موسوی کم مصاحبه میکند اما در یکی از مصاحبههای تصویریاش نکته کوتاهی گفته که در فضای رسانهای و هنری بسیار چرخیده و دیده شد. آن مصاحبه تصویری با این تیتر منتشر شد «دیگر زمان سلبریتیها نیست» البته این جمله از یک پاراگراف استخراج شده بود، او (نقل به مضمون) گفته بود «فقط» سلبریتی نمیتواند مخاطب را به سالن بکشاند بلکه عوامل متعددی در این موضوع نقش دارند و دیگر سلبریتی بهتنهایی کار نمیکند، بلکه هنرمند باید ایدهی خلاقانه داشته باشد باید حرفی برای گفتن داشته باشد تا بتواند داستانش را درست تعریف کند و... این بود که از موسوی پرسیدم: «یکجایی گفته بودی که دوران سلبریتی تمام شده است، منظورت چه بود؟»
و با خنده و حالت چهرهای که نشان میدهد چه دردسری سر آن جمله کشیده، جواب میدهد: «البته من آن را گفتم و به بعضی از دوستان برخورد» بعد تأکید کرد: «من برای آن جمله که «به نظرم دیگر سلبریتی بهتنهایی کار نمیکند» دلایلی داشتم که بهصورت کامل در آن مصاحبه منتشر نشد. در جریان تولید موسیقی از آمار حرف میزنم و نگاهم به یک سال و دو سال و یک مقطع خاص نیست، یک دوره و یک برههی تاریخی را رصد میکنم و میگویم دیگر فقط روی سلبریتی تمرکز کردن کار نمیکند. تأثیرگذاری سلبریتیها روی مردم کم شده جامعه دیگر با هر آنچه خوراک بدهند همراه نمیشوند، شاید سلبریتی در ظاهر باعث توجه یا فروش یک کار تولید شده باشد، نمیگویم فروش ندارند، امکان دارد آثارشان بسیار خوب هم بفروشد، ولی این با تأثیرگذاری متفاوت است.
انگار یادش میآید بعضی از کارهای سلبریتی دار هم نفروختند و ادامه میدهد: «البته در این سالها بودند کارهایی که علیرغم حضور افراد مشهور در آنها واقعاً حتی نتوانستند مطابق حداقل توقع تهیهکننده بفروشند، بگذارید مثالی بزنم، نمایشی از یک کارگردان پرآوازه سینما در تالار رودکی (وحدت) روی صحنه رفت. ایشان نمایشی کار کردند پر از سلبریتی، به قول امروزیها سلبریتی باکس! با بازیگران پر اسمورسم سینما و تئاتر. هر چه برند در سینما و تئاتر بود در این اجرا نقشی داشت. همین تئاتر بعد از 10 شب اجرای ناموفق قطع شد، چرا چون نمیفروخت و باعث ضرر هر روزهی تهیهکننده شده بود، وقتی دیدند نمیفروشد و با مخاطب ارتباط برقرار نکرده، نمایش را تعطیل کردند.»
(اینجا یک پرانتز کوچک باز میکنم شاید لازم باشد یک معنی را همین لحظه به حرفهای رضا موسوی اضافه کنم، سلبریتی بر اساس تعاریف «استعدادی» است که در بالا آمدن و دیده شدنش «سرمایه» و «رسانه» نقش بسیار مهمی دارند. پرانتز را میبندم شما بقیه حرفهای رضا را بخوانید)
تمام کسانی که در حوزه موسیقی با استناد به اسمها کار میکنند و فاقد بیان، ایده، فرم، زیبایی و فلسفه هستند یا همین امروز یا در گذر تاریخ نتایج آن را میبینند و در مورد آنها قضاوت خواهد شد. گرچه همین امروز هم کار ناپخته و بدون فکر، فاقد زیبایی در فرم و معنی، مورد توجه مخاطب قرار نمیگیرد، از آن استقبال نمیشود و درنهایت شکست میخورد؛ یعنی دیگر با تبلیغات روی اسامی خاص تولید مؤثر اتفاق نمیافتد. تفاوتی هم ندارد در سینما باشد، تئاتر باشد یا موسیقی. بعضی از دوستان هم هستند که میگویند آینده معلوم نیست ما امروز کاری میکنیم و میرویم، وقتی نیستیم که دیگر اهمیتی ندارد درباره ما چه بگویند؛ خب سؤال اینکه اگر محمدرضا شجریان هم اینگونه فکر میکرد امروز این جایگاه را داشت؟»
به اینجا که میرسیم از ذهنم، نام آثاری با این درجه از کیفیت عبور میکند، از نمایش «افرا» یا «روز میگذرد» بهرام بیضایی، تا «در مصر برف نمیبارد» علی رفیعی، یا «هامون» داریوش مهرجویی و... مثالهای ایرانی و آثار هنری فرنگی هم که بسیار است؛ اما مسئلهای دارم که با رضا به اشتراک میگذارم تا نظرش را بدانم: «پس میگویی یک غربالی در تاریخ هست که سره را از ناسره جدا میکند، عدهای را حذف میکند و آنهایی باقی میمانند که کارشان را درست انجام دادهاند و کارشان تراز کیفیت خلق اثر هنری بوده است؛ و اینکه ما امروز، در دورهای زندگی میکنیم که همهچیز با میانمایگی گره خورده و خوشحال بودن ملاک است، به عبارتی بیا دم را خوشگذرانیم که در همه جای جهان همین است، انگار فضا برای تولید کاری جدی و عمیق خیلی کم است و کارهای سطحی و میانمایه بسیار پرمشتریتر است.»
او میگوید: «البته که از این دورهها همیشه در تاریخ بوده، دورهی تفریح و تفنن در تولید آثار هنری قبلاً هم اتفاق افتاده؛ چهبسا آثار بسیاری بر اساس مبنی فکری سرگرمی تولید شدهاند. حتی همین امروز هم همین است؛ اما در نهایت اگر خالق این آثار خلاق و هنرمند باشند، مبنای هنری کارشان را از دست نمیدهند. یک مثالی میزنم که شاید تا حدودی چیزی را که میگویم روشن کند؛ ببینید امروز جایگاه هنر در رشتهی عکاسی کجاست؟ مطابق آمار حدود 5/5 میلیارد عکس بهصورت روزانه در جهان تولید میشود. حال سؤال این است، به چه کسی عکاس هنرمند میگویند؟ آیا هر که دوربین در دست بگیرد و عکسی تولید کند هنرمند محسوب میشود؟ الآن که دیگر دوربین هم تقریباً حذف شده و همه با موبایل عکاسی میکنند، آیا اینها همه عکاس هستند؟ اگر یک نفر روزانه 100 عکس بگیرد و از این تعداد یک عکس خوب از کار درآید عکاس است؟ در هیچ کجای جهان به کسی که بهطور اتفاقی دریک ماه یک عکس خوب میگیرد، عکاس نمیگویند، عکاس کسی است که هر عکسی که میگیرد عکسی خوب با معیارهای ارزشمند عکاسی باشد؛ و از بین صد عکس خوب، چند عکس فوقالعاده داشته باشد. منظورم این است که هنر با آگاهی اتفاق میافتد، وقتی هنرمند پاپ آرت کار میکند، میداند که چه کرده است، کسی که موسیقی پاپ کار میکند، هم باید بداند چه میکند. گروهی میگفتند ما موزیک «راک» کار میکنیم. شعرهایشان را که دیدیم واقعاً در سطح موسیقی پاپ هم نبود؛ یعنی حتی اسکلت موسیقی راک را هم نمیشناختند تا چه رسد به فلسفهی شعر و ساختار موسیقی راک! فقط اسمش را شنیده بودند. عدم آگاهی باعث شده، کارهایی در حوزه هنر، خاصه هنر موسیقی که مبحث ماست، تولید شود، که هنوز پدید نیامده از بین میرود. مصرف میشود و تمام. هیچچیزی از آن باقی نمیماند.»
میخواهم نکته شفافتر شود و رضا بیشتر توضیح بدهد، برای همین ادامه میدهم: «ببین الآن ناآگاهی که در فضای هنری کشور موج میزند را مشخصتر کردی، حالا در همین فضا سلبریتی به وجود میآید و حیات و زندگی خود را دارد و اثرش را میسازد و مردم در همین دوره با این آثار زندگی میکنند. او اثر خود را با آنچه از هنر میداند میسنجد و بخشی از آن را بهعنوان کیفیت هنری نگه میدارد و مابقی را در ظرف زمان حل میکند، نکته من این است که در جهان امروز، مردم با همین کارهای معمولی و نسبتاً ضعیف زندگی میکنند.»
او در جواب تأکید میکند «بله این هنر مصرفی روز است؛ اما در این فضا قطعاً فرهنگ و سلامت و اخلاق در جامعه بسیار آسیب میبیند» در ادامه از من میپرسد: «اصلاً بیا درباره این صحبت کنیم که سلبریتی کیست و چطور به وجود میآید... به نظرت استاد محمدرضا شجریان سلبریتی است؟»
با تمام دانشی که دارم سخت معتقدم: «نه».
رضا موسوی میپرسد: «چرا؟ او که به قول فرنگیها Top Level است، شما در دورافتادهترین روستاهای کشور هم بروید مردم از شجریان شناخت و خاطره شنیداری دارند، درحالیکه خیلی از بزرگان، نوازندگی مثل محمدرضا لطفی و پرویز مشکاتیان را نمیشناسند، اما شما میگویی شجریان سلبریتی نیست، چرا؟»
جواب میدهم: «یک خط ممیز میگذاریم بین شهرت و هنرمند، الزاماً شهرت دلیل بر هنرمند بودن نیست، شجریان فقط مدیون شهرتش نیست او قبل از آن، حافظ یک میراث و آگاهی موسیقیایی است و آثاری عمیقی که آفریده او را هنرمند میکند و نه الزاماً سلبریتی بودن، به مفهوم استعداد شناخت شده و مشهور.»
گفتگویمان خیلی درهمتنیده شده، رضا موسوی میدهد: «پس شجریان هنرمند شهیر است. حالا بگذار تعریف هنرمند و آرتیست را کنار بگذاریم» بعد نکتهای که گفت که بسیار مهم است چه کسی زندگی هنرمندانه میکند و چه کسی هنرمند است و چه کسی تنها یک استعداد هنری دارد. رضا با تأکید نظر و برداشت شخصیاش میگوید: «به نظر من استاد شجریان حتی وقتی هم که دیگر آواز نخواند، زندگی هنرمندانهاش ادامه یافت، حتی ماندگارتر شد. هنرمند زندگیاش هنرمندانه است. زیستش، اخلاقش، تخیلش، رفتارش در جامعه و هر چیزی که به بخش شخصیت انسانیاش ارتباط پیدا میکند. البته من برداشت خود را میگویم، هستند کسانی که غرق در انجام فعالیت هنریاند، اما از این حیث هنرمند محسوب نمیشوند. زندگیشان عادی و عاری از اندیشه و خلاقیت و معناست. بعضی مواقع یک نانوا (اینجا مسئلهام شغل نیست و قصدی ندارم فقط دوری ارتباطش با هنر مسئله است) از کسی که ما فکر میکنیم هنرمند است، هنرمندانهتر زندگی میکند. نگاه کنید وقتی به یک نفر میگویند تو دیگر بازیگر سینما شدی اولین دغدغهاش این میشود که چه زمانی و کی میتواند سطح مادی زندگیاش را بالا بکشد و به سمت عادی شدن تغییر دهد. این هنرمندانه نیست. این آدم را نمیشود با هنرمند واقعی مقایسه کرد. زندگی مرفه و مادی اشکالی ندارد و شاید ضرورت زندگی انسان امروزی باشد، اما وقتی دغدغه اول میشود قطعاً جای تفکر و مفهوم و خلاقیت و هنر را میگیرد.
سلبریتی فقط در هنر نیست در ورزش و سیاست و جاهای دیگر هم سلبریتی داریم. اینها آدمهای معروف هستند، که یک بخشی از معروفیت آنها به رسانه برمیگردد، سرمایه و تبلیغات به کمک رسانه شخص را تبدیل به سوژهای میکند که مردم مشتاق دیدارش شوند. شما میتوانی در عرض یک ساعت یک سالن سههزارنفره را برای حضور و برنامه این سلبریتی پر کنی. حالا اگر سلبریتی جای غلط بایستد و در طی زمان عملکرد درستی نداشته باشد، به ضد خودش تبدیل میشود و حتی در بعضی مواقع بسیار منفور. دیگر سرمایهگذار و تهیهکننده او را به کار نمیگیرند و اصطلاحاً نفروش میشود و هر کاری را زمین میزند. اینجاست که دستوپا زدن شخص معروف بعد از سقوط از جایگاه و اعتبار سابق که به آن عادت هم کرده، شروع میشود و آنقدر خود را به آب وآتش میزند که از مسیر خارج و اصطلاحاً به فضای لمپنی وارد میشود تا بلکه به هر قیمتی شده دوباره نظرها را به خود جلب کند که اغلب هم جواب نمیدهد.»
وسط حرفش میآیم و میگویم: «درسته است که سلبریتی محصول سرمایه و رسانه است ولی باید استعداد و توانایی داشته باشد تا سرمایه و رسانه را به سمت خود بکشد»
رضا با تأیید حرفم میگوید: «بله قطعاً یک استعدادی هست که سرمایه به سمتش جلب میشود؛ اما بعضی مواقع این سرمایهگذاری با کم بودن ظرفیت پذیرش مسئولیت جدید از سمت سوژه و یا عدمتشخیص درست سرمایهگذار در اندازهی نبوغ فرد، از بین میرود. البته میدانید که بیشتر سرمایهگذارها سودشان را در همان اولین منفعت برمیدارند و میروند و بعد که به موقعیت پشتیبانی و افزایش سرمایهگذاری میرسد سوژه را رها کرده و دنبال فرد جدیدتری میروند. یادم هست تهیهکنندهای در نشست خبری یک خواننده، اعلام کرد، ایشان (خواننده موردنظر) بیزینس و تجارت من است، ایشان که فعلاً چیزی بلد نیست اسمش را هم من گذاشتم، برنامههایش را من میگذارم سودش را هم من میبرم پروژه من هم که تمام شود دیگر به من ربطی ندارد چه میکند. قرارداد را هم 5 ساله مینویسند و میداند تا 5 سال دیگر کار سوپراستار فعلی تمام است و سرمایه باید بهجای دیگری برود. این نوع نگاه از زاویه تجارت مشکلی ندارد، فقط اشکال کار در این است که برای هنر اتفاق بدی میافتد و تولیدات سخیف و بیکیفیت با مصرف روزانه جای کار با کیفیت را میگیرد. سطح فرهنگی مخاطب را تنزل میدهد و در نهایت نه هنری تولید میشود و نه هنرمندی پدید میآید. هرچند حتماً خواسته آن خواننده هم همین بوده.»
عدم توجه به جزئیات یک سرفصل در هنر ایران / جزئیات کجای هنر ایران است
گپ و گفت ما از جای دیگری سر درمیآورد، سرفصل تازهای باز میکنم که یکی از دغدغههای من است، توجه به جزئیات، دقت در روایت خلق اثر، که بتواند در هر لحظه قابی درست با محتوایی درست بسازد.
راستش اینجا مثالی از سریالی که در هالیوود ساخته شده است آوردم، و خیلی مفصل تشریح کردم تا بگوییم در بسیاری از سریالهای هالیوودی و آثار تولیدی خارجی دقت به جزییات (چه در قصه چه در شخصیتپردازی و چه در صحنه و لباس و...) بسیار درست است اما در کارهای ما توجه به جزئیات آنقدر نیست یا در کمترین شکل آن است و شاید هنوز بهترین نمونه توجه به جزییات همان استادان کهنهکار و قدیمی باشند، علی حاتمی، ناصر تقوایی، بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی، ابراهیم گلستان و چندنفری دیگر...
مثالی میزنم تا آنچه میخواهم بگویم را واضح کنم. کمدقتی در ساخت و بیتوجهی در بعضی از آثار تولید شده مورد نظرم است، مخصوصاً در تلویزیون، مثلاً شما چه در سریال یوسف پیامبر و چه در گیلدخت چند بوته سیر تازه که گرهخورده تا خشک شود و چندتایی ماهیدودی میبینید. این نشانه نزدیکی به دریا و رودخانه و... است بدون توجه به فاصله تاریخی و مکانی بین مصر باستان تا گیلان صدسال پیش!
ماجرای این عدم توجه به جزئیات که هنر را غنی میسازد، چیست؟
او جواب داد: «قبلتر در مورد کسی که کار هنری میکند و کسی که هنرمند است صحبت کردیم، این مهم است. یکسری از افراد آرتیست هستند و کار هنری میسازند، بعضی هم که فعالان عرصه هنر هستند نه هنرمند. نمیدانیم آنچه تولید کردهاند، اساساً هنر است یا نه؟ به این مثال توجه کنید ببینید گاهی شما با یک کسی معاشرت میکنی و سرگرم میشوی، فقط سرگرم میشوی؛ اما گاهی تصمیم میگیری با کسی دیگری گپ بزنی و در سطح بالاتری گفتگو کنی، خب برای گفتگو دوم باید در کلام قویتر باشی با سوادتر باشی، باید روی یک موضوع مشترک بین خودتان توافق کنید و تخصصیتر حرف بزنید. حال اگر بخواهید بازهم با کسی در سطحی بالاتر صحبت کنید، قطعاً همهچیز سختتر و پیچیدهتر میشود؛ و صدالبته به همین نسبت لذت بیشتری هم عاید دو طرف میشود، دیگر برایتان جزئیات گفتگو و آداب معاشرت بسیار مهم میشود، اینکه چه چیزی را با چه چیزی هماهنگ کنید، اهمیت پیدا میکند و با همهچیز درگیر میشوید. در کار هنری اولین رکن پیش از آنکه به محتوا برسید و پیش از آنکه به فرم فکر کنید، این است که باید افکارتان بر پایهی بالاترین سطح از توجه و تمرکز بر روی اصول هنری تنظیم کنید. شما خالق اثر و معاشر با امری هستید که در بالاترین سطح از جهان ذهنی و توانایی خلق قرار دارد. پس میبینید که جزییات مثل همان انتخاب سطح بالای گفتگو با دوست، در مرحلهی ورود به دنیای پرمشغلهی تمرکز، زیباییشناسی، توانایی و قدرت اجرا و در نهایت به هم رساندن همهی این عوامل برای خلق یک اثر است.
اینها به کنار، بیایید کمی عقبتر برویم و به این فکر کنیم که در خلق اثر هنری باید برای مخاطب چه جایگاهی قائل شویم؟»
با خنده میگویم: «اینکه خودش سه روز بحث است...»
او میخندد که: «بله درست است فقط بهعنوان تیتر به آن فکر میکنیم.
هنرمند با این فرض کار هنری میکند که دیده شود، یعنی مخاطب داشته باشد، اصلاً بهدرستی و غلطی این گزاره کاری ندارم و واردش نمیشوم، ولی عمومیت ماجرا را ببینیم. این رکن است که هنرمند باید در هنر تشویق شود. پس شما برای اینکه تشویق شوید اول باید مخاطب را به رسمیت بشناسید و باید برای مخاطب حداقل خواستهاش را اجابت کنید. اینها چیست؟ چیزهایی مثل ترکیببندی یا کمپوزسیون درست. گاهی ما در کارهای هنری مثل تئاتر و سینما و موسیقی بعضی از این اصول اولیه را رعایت نمیکنیم و مخاطب را دستکم میگیریم. موضوعاتی مثل انتخاب فرم مناسب، چیدمان، که این از ساخت دکور و چیدمان اکسسوری تا میزانسن اجراگر همه را در برمیگیرد. نور و کارکرد آن و غیره. یک مثال ساده. همین نور را که گفتم. ببینید در سینمای آمریکا چه جایگاهی دارد. آنجا نور جزو اساسیترین اتفاقات است، رکن مهم کار است. این جزئیات است که اصل کار را میسازد و اگر توجه نکنیم کار درست درنمیآید. سعی کردم پاسخ شما را بدهم تا ببینیم جزئیات از کجا وارد میشوند و ما اگر به جزئیات دقت نمیکنیم محصول چیست. شاید خلاصهی بحث این باشد، فرهنگ و ژنتیک ما که از عدم رعایت جزئیات در گفتگوی دونفره شروع میشود تا عدم رعایت ساختار اصلی هنر (فرم، محتوا، ترکیببندی و روایت) و همینطور قناعت مخاطب در مواجه با آثار کم ارزش که بجای نقد یا بیتوجهی همواره آن را مورد تشویق قرار داده است.» در آن سینما که شما مثالش زدید، چقدر به تاریکی و تأثیر آن فکر میکنیم؟ به روشنایی و تأثیر آنچه؟ به نور، رنگ، دکور، لباس، میزانسن و از همه مهمتر ادبیات چه؟... جملهی «عدم دقت» را که شما میگویی محصول رد شدن چندباره از همه این ایدهها برای سریعتر و کمهزینهتر رسیدن به یک اجراست. حالا بماند که اینها همه پیرامون موضوع فرم، شکل، معنا، فلسفه، مفهوم و جریان زندگی است، اینها را اضافه کن به ادبیات. خلق اثر محصول یک کنکاش ذهنی است که از اعماق آدمی بیرون میآید و محصول انباشت و دریافت و ادراک هنرمند است که از جهان کودکی تا لحظهی تجربهی زیست سالهای عمر دریافت کرده. به همین دلیل یک پروژه دقیق، نیازمند جایگیری همهی این اجزا با جزییات درست در محل دقیق خود است.
تنها اقلیتی از هنرمندان موسیقی کارکرد طراح را میدانند
سرفصل دیگری که میخواهم درباره آن نظر رضا را بدانم مسئله طراح است، بعضی، طراح یک اجرا را با طراح صحنه اشتباه میگیرند، طراح مفهوم وسیعی دارد. طراح کسی است که تمام ایدههای اجرا، چه از لحاظ زیباییشناسی و چه از منظر مفهومی را میسازد. برای همین از رضا موسوی میپرسم: «یک مفهوم غلط در سینما و تئاتر و موسیقی وجود دارد و آن اشتباه گرفتن مفهوم طراح است. بسیاری تصورشان از طراح کسی است که صحنه را با اشیا پر میکند درحالیکه طراح کسی است که ایده اولیه را به تصویر نزدیک میکند و گاه در کنار کارگردان، امر فراتر از متن را میسازد و... شما در طراحیهای تصویری و اجرایی به این مفهوم توجه دارید، به عمق و سطح در صحنه، به چیدمان، بهجایی که خواننده در صحنه میایستد یا جایی که نوازنده آنجا نشسته است. مثالی میزنم در یکی از اجراها که شما طراح آن بودید، نوازندههای سازهای زهی در عمق 15 متری صحنه نشسته بودند، نوازندهی کمانچه در محل آوانسن و یک متری مخاطب نشسته بود و پلهها بر روی صحنه تا عمق امتداد داشتند. انگار صدای آن سازها و دور بودنشان از مخاطب، حسی همچون جایی دور که در اعماق وجود دارد را نشان میداد. چنین طرح و ایدهای برای اجرا در آثار بزرگان ما هم بوده. مثلاً در نمایشهای دکتر علی رفیعی این ترکیببندی و چیدمان وجود دارد.
انگار این مسئله سالها با اوست چرا که میگوید: «ببین الآن ما در دوره عجیبی هستیم برای درک امور بسیار ابتدایی هم باید توضیحات مفصل بدهیم.» مسئله را بسط میدهد: «راستش حتی قبل از طراح، معنای تهیهکننده روشن نیست، درحالیکه تهیهکننده کار مشخصتری دارد، گاهی تفاوت تهیهکننده و سرمایهگذار واضح نیست، البته ممکن است که تهیهکننده سرمایهگذار هم باشد، اما کار تهیهکننده چیز دیگری است و آنکه پول و سرمایه کار را فراهم میکند شخص دیگری است. تهیهکننده خود کارشناس هنری و به معنای واقعی اگر هنرمند نباشد حداقل باید سر از کار هنر درآورد، باید در همه حوزهها اشراف داشته باشد تا بتواند با تمام آدمهای پروژه گفتگو کند، همکار مناسب برای پروژه پیدا کند و بعد بتواند با تیم اجرایی (چه بازیگر و فیلمبردار، چه نوازنده و طراح لباس و...) قرارداد بنویسد. شما ببینید عنوانی به این مشخصی هنوز در تعریف میلنگد حالا فکر کن طراح چه ماجرایی دارد. چون متمرکز در حوزه موسیقی هستیم از همان حوزه مثال میآورم. در یک دورهای پیوند موسیقی با هنر اجرا در صحنه، قطع شده،... کجا؟ آنجا که اجراهایی موزیکال مثل اُپرا، پرفورمنس و اُپرت تمام شده، ما در دهه 30 و 40 و 50 به اپرا و اپرت نزدیک شده بودیم که بعد از انقلاب همهی اینها تعطیل شد و تا سالها هم تعطیل بود، کلاً موسیقی تا سالها ممنوع شد و بعد از آن بهمرور طی چند سال وضعیت موسیقی عوض شد و کنسرتهای موسیقی منهای بخش صحنهپردازی به جریان افتاد، اما گپ به وجود آمده موجب شد چیزهایی از دست برود. به عبارتی، امری که به اسم کنسرت یا موسیقی میشناختیم که ترکیبی از موسیقی و صحنه بود از بین رفت. وقتی کنسرتها دوباره برگشت، خب از آن اجراها فقط یک صندلی برای نوازنده و خواننده باقی ماند. چند تا صندلی گذاشتند و موسیقی را اجرا کردند، البته این شکل از اجراها یعنی ضرورت راهاندازی با حداقلها، در آن مقطع لازم بود و خب به همان شکل و شمایل هم جلو رفت و کسی فکر نکرد که اجرا، یک قالب و فرم خاص هم میخواهد.
سالها از آن دوران گذشت تا رسیدیم به امروز، همین چند سال پیش یادم هست در جلسه فنی تالار وحدت، موضوعات در حد عقد قرارداد بود و اینکه اجرا چه ساعتی است و چه زمانی تماشاگر میآید و همین! بدون اینکه کلمهای در مورد موضوعات صحنه، مثل دکور، نور و ماشینری و این چیزها در میان باشد. آنقدر این موضوع جا افتاده بود که سالها بعد که ما برای یک اجرای موسیقی با طراح و ایدهی اجرا رفتیم پرسیدن مگر شما تئاتر دارید که برای اجرا ماشینری تالار را میخواهید!؟ و یا اینکه چرا به زمان برای ساخت دکور نیاز دارید؟ اصلاً چرا دکور دارید؟ یا اینکه چرا به اتاق گریم و لباس نیاز دارید! و ما باید بهزحمت مدیران تالار را قانع میکردیم که آن نور عمومی که شما امروز صبح برای فلان سمینار دادید، به کار ما نمیآید، ما برای اجرا، طراحی نور خاص خودمان را داریم، طراحی صحنه و لباس داریم، ما ایده و طرح برای اجرا داریم و قرار نیست خواننده و نوازنده بیایند روی چند صندلی بنشیند و اجرا کنند و بروند. واقعاً زمان برد تا این اتفاق درست درک شود و ما باید میجنگیدیم تا این مفاهیم را جا بیندازیم.
این مشکلات طراحی با تالار بود و همین ماجرا با گروه موزیسینها بود! قبلاً واقعاً طراحی به این معنا نبود، خواننده میآمد یک نور عمومی صحنه میگرفت و نوازنده سازش را میزد و اجرا تمام میشد، البته این بهترین حالت بود، بعضی مواقع مخاطب میآمد در شرایط بد نور و صدا، اجرا را میدید و میرفت، درحالیکه با کیفیت خیلی بهتر میتوانست در خانهاش موسیقی موردعلاقهاش را گوش کند، انگار مخاطب فراموش کرده بود که به کنسرت میآید تا ببینید، توقع نداشت که باید چیزی برای دیدن وجود داشته باشد. ما هم انگار یادمان رفته بود که مخاطب ما اسمش تماشاگر است نه شنونده. تماشاگر بعد از 15 دقیقه اجرا را از دست میداد. چشمش به دیدن سوژه عادت میکرد و گوش بهتنهایی نمیتوانست بار این همه اطلاعات ارسالی را به دوش بکشد. اجرا باید چیزی برای دیدن داشته باشد تا تماشاگر در اجرا باقی بماند وگرنه از دست میرود. مسئله دیگر برای طراح این است که وقتی کنسرتی اجرا میشود قرار است چه بگوییم؟ درباره چه چیزی حرف بزنیم؟ موضوع اجرا چیست؟ آن کسی که روی صحنه میرود هم باید بداند چه میخواهد و تازه بر این اساس است که مشخص میشود چه قطعاتی باید اجرا شود و چه موسیقی برای این اجرا مناسب است. نمیشود با ایدهی هر چه پیش آید خوش آید جلو رفت. طراحی و ایده پردازی از همچنین جایی اینجا آغاز میشود، آنوقت است که مشخص میشود چه چیزی باید روی صحنه باشد و هنرمندان، از خواننده تا نوازنده و کل گروه چه باید بپوشند و کجا بنشینند. اینگونه است که موقعیت رنگ و نور و... مشخص میشود.
البته امروز که با شما صحبت میکنم اینها گذشته و ما در یک موقعیت زمانی خاص هستیم. با کمک فضای مجازی، مخاطب آنقدر در گوشه و کنار جهان به چشم دیده و مدام در حال مقایسه است که نمیشود هر جور دلمان خواست روی صحنه بیاییم. تماشاگر تمام اشتباهات و سهلانگاریهای ما را میفهمد و نقدمان میکند و البته بر عکس، اگر در طراحی موفق باشیم بهشدت تشویقمان میکند؛ و این کار طراح است که ایدهی نو بسازد و پروژه تشویق شود و دخلوخرجش جور آید. البته طراح قرار نیست همه این کارها را بهتنهایی انجام دهد وقتی من بهعنوان طراح وارد پروژه میشوم در قدم اول دستیار و مشاورم را دارم بعد با طراح لباس با طراح نور و سازنده دکور، طراح حرکت و تیم اجرایی و مدیریتی و... صحبت میکنم تا مفهوم کلی که در ذهن دارم پرورش یابد و قابلیت اجرا پیدا کند. طراحی، یک کانسپت اولیه است که در گستره آن طراحان زیر مجموعه میآیند و کار میکنند تا اینکه کار حرفهای و درست پیش رود و درنهایت یک ایده به یک اجرای پخته و یک دست تبدیل شود. طراح باید برای جزئیات برنامهریزی کند.
راستش را بخواهید گفتگوی ما هنوز ادامه داشت، دو محور دیگر هم بود که بحث کردیم اما بماند وقت دیگری که آنها را با شما در میان بگذارم.
5757
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1793890