دوشنبه 5 آذر 1403

شهادت نامه نوجوان 12 ساله

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
شهادت نامه نوجوان 12 ساله

روز پنجم ماه محرم الحرام به احترام یتیم کوچک امام حسن مجتبی علیه‌السلام به اسم حضرت عبدالله ابن الحسن (ع) نام گرفته است.

به گزارش مشرق، پدران ما، هر روز از دهه نخست ماه محرم را به نام شهیدی یا واقعه‌ای نام گذاری کرده‌اند تا در عزاداری بر سالار شهیدان (ع) و یاران وفادار او، نظم و یکپارچگی حفظ شود، اما در پس این اقدام ظریف و باریک‌بینانه، انتخابی عمیق و کارساز نهفته است که عزادار و عاشق حسین (ع) را، وادی به وادی تا صحرای کربلا می‌برد، تربیتش می‌کند و در عاشورا به مقامی می‌رساند که فریاد سر دهد: «یا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم».

حکایتِ روایت‌های شب و روز دهه نخست ماه محرم، حکایت همان آماده کردن دل است که در مجالس عزاداری ما، سخنرانان و مداحان متعهد، برای رسیدن به آن مقام، می‌کوشند و جز رضای خدا طلب نمی‌کنند.

ما نیز، به تبعیت از این سنت حسنه، گام در همان مسیر می‌گذاریم و در دهه اول، همنوا با همه عزاداران حسینی و با کمک گرفتن از اسناد قابل اعتماد تاریخی، روضه مکتوب هر روز را به شما سروران ارجمند و همراهان گرامی تقدیم می‌کنیم.

دیگر کسی باقی نمانده بود؛ همه یاران سیدالشهدا (ع) شربت شهادت نوشیده بودند و پیکرهای غرق در خون آن‌ها، در خیمه‌ای، کنار یکدیگر آرمیده بود.

امام (ع) عزم میدان داشت؛ سوار بر اسب تا مقابل آن قوم خیانت‌پیشه تاخت؛ آن‌گاه شمشیر به دست، دوباره به معرفی خویش پرداخت؛ شاید آن قوم سیاه دل بدانند که چه می‌کنند و روی چه کسی تیغ می‌کشند؟ شاید در همان دقایق پایانی، در همان ثانیه‌های آخر، قلب یک نفر لرزید، وجدان یک نفر بیدار شد و خودش را به قافله عشق رساند؛ مانند حُر و چند تن دیگر که در دوراهی سرنوشت‌ساز، راه حق را برگزیدند و از مهلکه‌ای هولناک گریختند: «أَنَا ابنُ عَلِیِ الطُهرِ مِن آلِ هَاشِم / کَفَانِی بِهَذَا مَفخَراً حِینَ أَفخَرُ (هر گاه بخواهم به چیزی افتخار کنم، همین بس که فرزند علی، آن مرد والا از تبار هاشم هستم) وَ جَدِی رَسُولُ ا... أَکرَمُ مَن مَضَی / وَ نَحنُ سِرَاجُ ا... فِی الخَلقِ نَزهَرُ (جدم پیامبرخداست، بهترین خلق و ما [اهل‌بیت] چراغ فروزان پروردگار در میان انسان‌ها هستیم)...» بلاذری در «انساب‌الاشراف» آورده‌است که امام (ع) مبارز طلبید و هرکس از جنگاوران دشمن که به مصاف او می‌آمد، یارای مقاومت نداشت. تا آن‌که سیدالشهدا (ع) را محاصره کردند.

طبری در «تاریخ الامم والملوک» می‌نویسد که پس از محاصره اباعبدا...(ع) مالک بن نُسَیر از فرصت سوءاستفاده کرد و ضربتی بر سر مبارک امام (ع) وارد آورد. خون برچهره نورانی او دوید. شدت جراحت چنان بود که سیدالشهدا (ع) «جبه کلاهدار را [که از خز و بر اثر ضربت مالک پاره شده‌بود] کناری انداخت و کلاهی پوشید و عمامه‌ای روی آن بست؛ این درحالی بود که [امام (ع)] خسته و ناتوان شده‌بود.»

لااقل آزاده باشید

ابن‌فتال نیشابوری در «روضهالواعظین»، گزارشی را درباره این دقایق نقل می‌کند که آتش به دل پاکدلان می‌زند.

ابن‌فتال می‌نویسد که حسین (ع) پس از بستن عمامه، نگاهی به سمت راست و چپ خود کرد و کسی را ندید؛ سپس سرش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «خدایا! تو می‌بینی که نسبت به فرزند پیامبرت چه می‌کنند.»

شمر بن ذی‌الجوشن، دستور داد به صورت جمعی بر سیدالشهدا (ع) بتازند. امام (ع) حمله را دفع کرد؛ اما آن نابکاران، راه خیمه‌گاه را پیش گرفتند. این‌جا بود که پسر فاطمه (س) فریاد برآورد: «ای پیروان خاندان ابوسفیان، اگر دین ندارید و از رستاخیر نمی‌ترسید، لااقل در دنیای خودتان آزاده باشید.»

ابن‌اعثم کوفی در کتاب «الفتوح» آورده‌است که شمر بعد از شنیدن این سخنان، به امام حسین (ع) گفت: «ای حسین! چه می‌گویی؟» امام (ع) فرمود: «من با شما می‌جنگم و شما با من نبرد می‌کنید، زنان و کودکان گناهی ندارند؛ تا من زنده‌ام، سرکشان و طغیانگران و جاهلان خود را از حمله به خانواده‌ام باز دارید.» شمر گفت: «ای پسر فاطمه! این حرف تو راست است و آن را پذیرفتیم.» کوفیان از هر سو به طرف امام حسین (ع) هجوم آوردند، در حالی که آن‌حضرت، خسته و با تنی پُر از زخم به دفاع در برابر هجمه آن قوم نابکار برخاسته‌بود. حلقه محاصره، هر لحظه تنگ‌تر می‌شد؛ درست در همین لحظات بود که عبدا... بن حسن، از خیمه‌گاه بیرون آمد و به سوی سیدالشهدا (ع) دوید.

یادگار برادر

عبدا...، نوجوانی 11 یا 12 ساله بود که پس از شهادت پدر بزرگوارش، امام مجتبی (ع)، تحت سرپرستی و تربیت امام حسین (ع) قرار داشت و با آن‌حضرت به کربلا آمد.

طبری در «تاریخ الامم و الملوک»، ماجرای شهادت عبدا... بن حسن را آورده، ولی به نام وی اشاره نکرده‌است؛ اما شیخ مفید در «الارشاد» و سید بن طاووس در «لهوف»، با صراحت نام وی را عبدا... بن حسن ثبت کرده‌اند.

تعدادی از مورخان صاحب‌نام، همچون طبری و ابوالفرج اصفهانی و محدثان بزرگی همچون شیخ مفید، مادرِ عبدا... را کنیزی به نام «حبیبه» دانسته‌اند. عبدا... هنگام شهادت پدرش، حدود دو سال داشته‌است. هرچند به دلیل سن کم و نیز، کمبود گزارش‌های تاریخی، اطلاعات ما درباره زندگی عبدا... بن حسن زیاد نیست، اما می‌توان حدس زد که زندگی در کنار عموی بزرگوارش، سیدالشهدا (ع) و برخورداری از حمایت و توجه دیگر اعضای خاندان پدری‌اش همچون عباس بن علی (ع) و زینب کبری (س)، چه تأثیر عمیقی بر تربیت عبدا... بن حسن گذاشته بود.

از عمویم جدا نمی‌شوم

امام حسین (ع) در محاصره دشمن قرار داشت که صدای عبدا... را شنید. آن نوجوان که صورتش چون ماه شب چهارده بود، از محل خیمه‌گاه بانوان بیرون آمد و به سوی عمویش حرکت کرد.

زینب کبری (س) کوشید تا مانع او شود؛ سیدالشهدا (ع) که متوجه خروج عبدا... از خیمه شده‌بود، با صدایی بلند خواهر را خطاب قرار داد و فرمود: «او را نگه دار!» اما تلاش زینب کبری (س) راه به جایی نبرد؛ عبدا... فریاد می‌زد: «به خدا از عمویم جدا نمی‌شوم».

لحظاتی بعد دست خود را از دستان عمه جدا کرد و به سوی امام (ع) دوید، آن هم درست در لحظاتی که دشمن، سیدالشهدا (ع) را محاصره کرده‌بود.

در آن گیر و دار، چشم عبدا... به بحر بن کعب افتاد که می‌خواست از پشت به سوی امام (ع) حمله کند. عبدا... بانگ برآورد: «یا ابن الخبیثه أ تَقتُلُ عَمی؟» (ای بی‌پدر! می‌خواهی عموی مرا بکشی؟) بحر بن کعب، بی‌توجه به فریاد عبدا...، شمشیر خود را حواله امام (ع) کرد؛ اما عبدا... دست خود را سپر شمشیر ساخت تا به عمو آسیبی وارد نشود. بحر که چنین دید، نابکارانه، شمشیر را بر دستان نازک عبدا... فرود آورد؛ دو دست کوچک او از بازو جدا و از پوست آویزان شد. عبدا... مانند همسالانش، مادر را صدا کرد.

امام حسین (ع) او را در آغوش کشید فرمود: «ای فرزند برادرم، برآن‌چه پیش آمده‌است، صبر کن و امید خیر از سوی خدا داشته‌باش. خداوند تو را به پدران شایسته‌ات، به رسول خدا، به علی بن ابیطالب، حمزه، جعفر و حسن بن علی ملحق می‌کند.»

عبدا... در آخرین لحظات عمر به چهره عمو می‌نگریست که ناگهان، تیری از پشت بر پیکر ظریف او نشست و روح از بدن رنجورش مفارقت کرد. آن تیر را حرمله رها کرده‌بود... امام حسین (ع) پیکر بی‌جان برادرزاده را از زمین برداشت و به آسمان نگریست؛ آن‌گاه فرمود: «بار خدایا! باران آسمانت را از آنان بازدار و آنان را از برکات زمین محروم کن. خداوندا! اگر آنان را تا مدتی برخوردار کردی، در میانشان تفرقه و جدایی بینداز و آن ها را در فرقه‌ها و گروه‌های پراکنده قرار بده و همیشه حاکمان را از آنان ناخشنود ساز؛ چرا که آنان ما را دعوت کردند تا یاری‌مان کنند، اما بر ما ستم روا داشتند و ما را کشتند.»

شهادت نامه نوجوان 12 ساله 2
شهادت نامه نوجوان 12 ساله 3