شهیدی که از خون میترسید ولی 8 سال در جبهه جنگید
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، سالهاست فعالان قرآنی کشور هرهفته به دیدار خانوادههای شهدایی میروند که در دوران حیات دنیوی خود حافظ یا قاری قرآن بودند. هدف از این دیدارها زنده کردن نام و یاد شهدای قرآنی است ولی به آن محدود نمیشود؛ چرا که در آنها تلاش میشود سبک زندگی و بصیرت فکری شهدای قرآنی به مردم به خصوص قاریان و حافظان جوان و نوجوان قرآنی معرفی شود تا بتوان از آنها الگو گرفت.
این بار رحیم قربانی رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج سپاه حضرت محمد رسول الله (ص) به همراه عبدالوحید جعفرزاده، محمدحسین فریدونی و اسماعیل شادالویی از پیشکسوتان قرآنی و ابوالفضل قدیانی از قاریان بینالمللی قرآن، میهمان خیریه «حس خوب» بودند که توسط سیدحسین امامیان برادر بزرگتر 2 شهید به نامهای سیدمحسن و سید محمدجواد امامیان و دایی شهید مسعود اهری، اداره میشد. خیریه سادهای که معلوم بود با وجود کمکهای مالی که به دیگران میکند، سهم زیادی از مال دنیا برای دیوارهای خود قائل نیست.
کوچکترین شهید خانواده
حسین آقا که یاد برادران و خواهرزاده دوستداشتنیاش در ذهنش زنده شده، به سختی جلوی بغض خود را گرفته و با صدایی لرزان، آغاز میکند: «مسعود، خواهرزادهام، نوجوان 14 سالهای بود که پدر و مادرش اجازه نمیدادند به جبهه برود. اما او کوتاه نیامد و توانست آن ها را راضی کند. پس شناسنامهاش را دستکاری کرد و راهی جبهه شد.»
آن دنیا سروسامون میگیرم
«سیدمحمدجواد که از همه کوچکتر بود احترام عجیبی به پدر و مادرمان میگذاشت.» این را حسین آقا میگوید و ادامه میدهد: «گاهی بعد از چند ماه میتوانست از جبهه مرخصی بگیرد و به خانه برگردد، اما مثلاً ساعت 3 نیمه شب میرسید پشت در خانه. در آن سرما تا صبح در کوچه و پشت در خانه مینشست و در نمیزد تا یکی از چراغهای خانه برای نماز صبح روشن شود. آن وقت زنگ در را میزد. نمیخواست مزاحم خواب پدر و مادرمان شود.»
سیدحسین امامیان برادر بزرگتر شهیدان سیدمحسن و سیدمحمدجواد امامیان
این برادر در حالی که بغض هنوز صدا و دستهایش را میلرزاند، با اشاره به سیدمحسن و سیدمحمدجواد ادامه میدهد: «بین این دو محمدجواد شخصیت و طرز تفکری مذهبی داشت و به خاطر همین هم به جبهه رفت. او طلبه بود و انس و الفت عجیبی با قرآن داشت. هر بار میخواستم بحث ازدواج او را پیش بکشم، میخندید و میگفت: «ازدواج من تو این دنیا سر نمیگیره! قراره من توی اون دنیا سروسامون بگیرم.»
چرا شهید نمیشوی؟
به اینجای صحبت که رسیدیم، لحن صدایش عوض میشود و میگوید: «من قبل از هر عملیات میفهمیدم کدام یک از بچهها قرار است دیگر بر نگردند و شهید شوند. نزدیک شهادتشان که میشد چهرهشان فرق میکرد. با این حال هر بار محمدجواد از جبهه، بدون اینکه به شهادت رسیده باشد، بر میگشت، تعجب میکردم و میگفتم چرا هنوز شهید نشده؟ او که خیلی وقت است چهرهاش شبیه شهداست. تمام هشت سال دفاع مقدس را در جبهه ماند تا اینکه شهید شد.»
شهیدی که از خون میترسید ولی 8 سال در جبهه جنگید
حسین آقا میخندد و ادامه میدهد: «نمیدانم حکمتش چیست که محمدجوادی که در نوجوانی اگر خون میدید از حال میرفت، هشت سال در جبهه با وجود آن همه خون، خونریزی و صحنههای دردناک با شجاعت و با شور و اشتیاق جنگید و از چیزی هم ترس نداشت. شاید بعضیها فکر کنند او یک نوجوان و جوان عشق اسلحه و هیجان بود اما اگر وصیتنامه این شهدا را بخوانیم میبینیم که بُعد عبادی شخصیتشان خیلی پررنگتر از بُعد جنگجویی و سلحشوری آنها است.»
تنها بازمانده ذکور خانواده امامیان سینه خود را صاف کرده و با افتخار میگوید: هر بار که از جبهه بر میگشت خلافکارهای محل تا وقتی او در مجیدیه بود دست از پا خطا نمیکردند. نه که از او بترسند؛ بلکه برایش حرمت قائل بودند.
خاکسپاری در نیمه شعبان
او نفسی کشیده، به اطراف نگاه میکند و از شهادت برادر کوچکتر روایت میکند: در آخرین سال جنگ یعنی سال 67 در منطقه عملیاتی با قناسه هدف تیر تکتیرانداز قرار گرفت و به شهادت رسید. مراسم خاکسپاری او هم در نیمهشعبان آن سال اتفاق افتاد.
سیدمحسنِ وطنپرست
حسین آقا نفسی میکشد و در صندلی خود جابجا میشود. حالا میخواهد از سیدمحسن بگوید. شروع میکند: «بیشتر صحبتها حول سیدمحمدجواد است و همیشه سیدمحسن مظلوم واقع میشود. در حالی که محسن جوانی دلیر و در عین حال خاکی، بیتکبر و مأخوذ به حیا بود. او به شدت وطنپرست بود.»
برادر سیدمحسن ادامه میدهد: «او همرزم شهید چمران بود. سال 59 میخواست در منطقه هویزه به گروه شهید چمران مهمات برساند که مورد هدف قرار گرفت و هیچ وقت اثری از پیکر او به ما نرسید.»
پایان پیام /