عطرت قبل از خودت به حرم برسد، شاید!
گروه جامعه؛ خبرگزاری فارس: اگر قبلاً مسافر کربلا و اربعین بوده باشی، این روزها تقریباً همه چیز تو را به یاد کربلا می اندازد. از غباری که روی کاشی های خانه نشسته و پاهایت را خاکی می کند، از سربند و پیکسل هایی که روی آن نام مبارک اباعبدالله (ع) یا جملاتی در مدح کربلا نوشته تا همان قمقمه آب و کوله ای که در مسیر پیاده روی اربعین مدام توی دست و روی دوشت بود.
اگر هم تابحال مثل من، پرنده اقبالت کنج حرم سیدالشهدا (ع) ننشسته باشد و به جای توفیق، حسرت زیارت به دل داشته باشی هم ماجرا همین است و شاید بیشتر؛ حسرتی مضاعف! برای تو هم عطش جاماندن از اربعین و پیاده روی جانانه اش در مسیر رسیدن به کربلا و حرم ثارالله (ع) مثل غمی است که مدام به سینه ات چنگ می زند. حالا که همه برای رفتن به اربعین و اربعینی ها برنامه سفر می چینند، کسی باید باشد که فکری هم به حال ما جاماندگان کند. همان هایی که یک دلمان اینجاست و هزار دل بیقرارمان در کربلا. کاش می شد این دل ها را روی کوله های زائران حسینی، سنجاق کرد تا وقتی به کربلا رسیدند، نشانی از «غریب» همان زائر نشده ی حسرت به دل مانده را به چشم «حبیب»؛ سالار شهدای کربلا بیاورند. داغ این فراق، کم و سرد شدنی نیست. اما نباید هم دست روی دست گذاشت. باید به این کاروان رسید. باید همین جا در همین حال و هوای جاماندگی کاری کرد. از آن دوندگی ها که شاید بشود مثال کاری شد، کارستان!
ما نادیده عاشقت شدیم
عشق نادیده و از راه دور از آن ماجراهای ناب و دست اول ژانر رمانتیک و همیشه پرطرفدار است. خیلی عشق عجیبی است که تو چنان دلباخته کسی شوی که از راه دور هم مغناطیس وجودش تو را به سمت خودش بکشد. مثلاً همین آقای اباعبدالله (ع) خودمان! ببین که چه باز این چه شورش است که در خلق عالم است راه انداخته عشقش... نگاه کن که چه طور آدم را به سمت خودش می کشد که می نشینی و بلند می شوی و هی می گویی: «ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین!» حرمش را ندیده عاشقی و خودش را ندیده عاشق تر.
اصلاً سهم ما آخرالزمانی ها انگار همین ژانر دارماتیک است از عشق به این خوبان. صدها سال است چشم دوخته ایم به پرده غیبت و دعای فرج می خوانیم برای آمدن عشقی که قلبمان در مشت اوست. عشق بدون دیدن هم مگر می شود؟ ما اربعین می رویم که اصلاً راه آمدن او را فرش کنیم. عاشق معشوق ندیده باشی و جامانده اربعین که حال دلت می شود؛ هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم! اصلاً غم مبارکی است، غم حسین (ع) و جنس غمش فرق می کند. می روی کربلا غم برگشتن داری، نمی روی غم هجران. اربعین می روی غم پایان داری و نمی روی غم جاماندگان...
ماجرای یار یمنی به مادرش چه بود؟
ماجرای اویس قرنی از پیروان اهل یمن حضرت ختم المرسلین (ص) را نشنیده ای مگر؟ عشق دیدن پیامبر هر روز او را می کشت. دلش بال می زد برای دیدار نبی (ص). مادرِ پیر بیماری داشت که باید از او مراقبت می کرد، یک روز از مادر اذن سفر گرفت و قول داد تا به مدینه برود برای دیدار پیامبر (ص). قول اینکه تا پیش از غروب برگردد به خانه و مادر تنها نماند. به مدینه رسید. از قضا رسول خدا (ص) نبود. به مادر، قول داده بود. برای همین نتوانست منتظر آمدن حضرت بماند.
رایحه اویس را شنیدند؛ امیدوار باش!
پیامبر وقتی به مدینه برگشت و به خانه رسید به همراهانش فرمود که: من بوی خدای رحمن را از جانب یمن استشمام می کنم. چه کرده بود اویس یمنی! که بوی خداوند رحمن را گرفته بود؟ پیامبر بوی اویس را نه که بوی خدا را نه از مدینه که از یمن از خانه اویس می شنید. همان خانه ای که مادری از پاافتاده و سالمند پشت پلک های مردی جا داشت و تر و خشک می شد که نامش، اویس قرنی بود. حالا چه آن جامانده کربلا دیده و چه آنکه حتی یکبار هم کربلا را ندیده، در خانه مادر، پدر، فرزند و همسری سالمند یا بیمار دارد و پرستاری اش را برعهده دارد، خیلی هم دلش نسوزد. گاهی وقت ها اگر توفیق یار باشد و دعای خیر آن بیمار بدرقه راه زندگی، شاید بشود امید داشت که لابه لای عطر سیب حرم، شمیمی هم از جاماندگان پرستار به مشام حبیب برسد. خدا را چه دیدی؟! شاید عطر زائر جامانده و پرستار، پیش از اشک چشم بیقرارش به حرم برسد...
ساک هایی که با امید بسته می شوند
در ماجرای اربعین همیشه یک نفر هست که ساکش را هر روز هزار بار در ذهنش یا واقعیت می بندد. هر روز دعا می کند، شاید برکتی به زندگی اش بارید و بین همه تنگدستی هایی که دارد، شد مرهم حسرت و جواز زیارت کربلا آن برکت از غیب رسیده. مثلاً همین چند وقت پیش، جوانی به نام «محمد» در جمعی به نزدیکانش می گفت: مادرِم از بیست روز قبل، ساک دستی جمع و جوری بسته و گذاشته کنار در ورودی خانه و می گوید: اگر هم قسمت نشد، بالاخره آقا ما را هم جزو اربعینی ها حساب می کند. من هم با همین ساک وارفته، مثل آن پیرزن مفلسی هستم که آمد برای خرید یوسف و گفتند که پیرزن! نمایندگان بزرگان برای خریدش صف کشیده اند و تو چه دل خجسته ای داری که گمان می کنی این زیبا رو را به تو خواهند فروخت! پاسخش شنیدنی بود که توان خریدش را ندارم اما نامم در فهرست کسانی که برای خرید یوسف آمدند که می آید!»
مومن باهوش باشد، خوب است!
خوب است که آدم، نکته سنج باشد درست مثل همان حدیث نبی الله (ص) که: المومن کیس... یعنی که مومن باید زرنگ و با کیاست باشد. خوب است که عزت نفس های پنهان شده در کلمات و صورت هایی که با سیلی سرخ نگه داشته شده را بشناسد. خوب و زود تشخیص دهد. مثل آنچه برای محمد اتفاق افتاد. توی همان جمع بالاخره یک مومن زیرک پیدا شد. فهمید که ماجرای ساک های از 20 روز قبل بسته و منتظر از چه قرار است؟ پشت غرور کلمه ها و جمله های جوانی که دیده بود، همه رفقا و همسن و سال هایش پدر و مادرشان را راهی کربلا کرده اند و خواسته بود اینطور آبروداری کند که یعنی حالا درست است پدرم به رحمت خدا رفته اما ساک اربعین مادرم بسته و آماده است آن مومن باهوش خجالت و عزت پسری را دیده بود.
رقیه خانم باعزت به کربلا رسید
پسر «معصومه» خانم، همان بانوی میانسال که چند وقتی می شود که همسایه و دوست مادر محمد شده، بهانه گرفته بود که اگر مادرم هم مسیر و همراه نداشته باشد برای سفر اربعین نمی گذارم تنها برود. خودم هم که نمی توانم بروم. مادرم زانوهایش درد می کند. کمی هم گوشش سنگین است و درست نمی شنود. ما نذر کرده ایم یک نفر، لطف کند و همسفر مادرمان شود. کسی که قبراق باشد و بتواند در این سفر همراه و مراقب او باشد. هزینه سفرش هم وظیفه و نذر ماست. با خواهش و تمنا به محمد پیشنهاد داده بود که: مادرت می تواند یک بزرگواری و برنامه سفر خودش را لغو کند و همراه مادر ما باشد؟ خدا دخیل های امید بسته شده به درگاهش را بی جواب نمی گذارد. همین شد که «رقیه» خانم؛ مادر «محمد» همین یکی، دو روز قبل راهی کربلا و پیاده روی اربعین شد.
سفیران ما هم راهی شدند!
خیلی از ما آرزوی این را داریم که بانی سفرهای زیارتی دیگران باشیم به خصوص سفر کربلا. با توجه به تورم، هزینه سفر معمولی به کربلا برای بعضی ها دست نیافتنی است برای بانیان خیر هم پرداخت تمامی آن آسان نیست. سفر اربعین اما با توجه به میزبانی موکب ها برای تأمین جای خواب و خوراک، تا حدود بسیاری هزینه های سفر را کم و قابل پرداخت می کند.
حالا موعد خوبی است با هیئت ها و مراکز مذهبی که افراد آرزومند و کم بضاعت را می شناسند، همکاری کنیم. با توجه به توان مالی، تمام یا بخشی از هزینه های سفر یک زائر را تقبل کنیم. این طور است که اگرچه خودمان به هر دلیل جامانده ایم، اما سفیران دعایمان همان عاشقان در آرزوی زیارت به صحن و سرای امام حسین (ع) می رسند. همین که سلام می دهند ما هم سهیم می شویم در زیارت ناب این هجران کشیدگان دلشکسته.
وقف مسیر پیاده روی اربعین
برای مایی که دلمان آرام و قرار نمی گیرد و می سوزد از هجران کربلا. دیدن هر چیزی که ما را یاد این بیندازد که یادش بخیر! در مسیر مشایه، نجف به کربلا، کاظمین به کربلا یا... این وسیله همراهمان بود و چقدر کارمان را در این سفر معنوی راه انداخت، ساده نیست. به نحوی انگار که همان حسرت جا ماندن را بیشتر برایمان تداعی می کند تا خاطرات سفر!
حالا که خودمان توفیق رفتن به این سفر را نداریم چه کار می توانیم انجام دهیم تا انگار در این سفر باشیم. آن هم درست پا به پای بقیه زائران امام حسین (ع). اگر کربلا رفته باشی و فضای پیاده روی اربعین را تجربه کرده باشی، بارها روی در و دیوار و اقلام موکب ها این جمله «وقف برای اربعین» یا «وقف برای امام حسین (ع)» یا «وقف برای موکب حسینی» را دیده ای. حالا چه می شود ما هم این داشته ها را وقف یک سفر اربعینی کنیم و امانت دهیم به زائران حسینی راهی راه پیاده روی اربعین؟ نور علی نور!
امانتی هایم را هم به سفر ببر!
بعضی ها ممکن است از عهده مخارج سفر برآمده باشند اما شرایط پیاده روی و سفر برایشان به نحوی باشد که نتوانند هزینه های بیشتری را تقبل کنند. برای مثال وسع مالی شان اجازه ندهد که کوله مناسب یا ساک دستی چرخدار محکم و مرغوب بخرند. کیسه خواب برایشان گران باشد. داشتن یک فلاسک یا کلمن کوچک همراه برای نوشیدن به موقع آب و مایعات برایشان ضروری باشد اما فعلاً نتوانند این اقلام را بخرند. برای همین با شرایط سخت تری راهی این سفر شوند.
غباری که برکت عمرمان می شود
حالا ما که سالهای قبل به پیاده روی اربعین رفته ایم و همه این اقلام را یکجا داریم چرا بگذاریم گوشه خانه یا انباری خاک بخورد. می توانیم مثل آن وقف کنندگان، مالمان را امانت بدهیم به زائران امام حسین (ع) تا سفری آسوده تر داشته باشند بدون آنکه هزینه هایشان سنگین شود. بین همه داشته هایمان کوله، کیسه خواب، کلاه و عینک آفتابی، ویلچر، کالسکه، ماگ و فلاسک های کوچک مسافرتی از همه پرکاربردتر است. اینطور ما هم به نحوی راهی این سفر می شویم و غبار دوست داشتنی این راه عزیز روی زندگی مان می نشیند و می شود برکت عمر!
... ادامه دارد
پایان پیام /