فرامتن اختلافنظرها درباره سلبریتیها و تلویزیون
آثار گفتوگوهایی که پیرامون بازگشت دو مجری سابق به آنتن صداوسیما صورت گرفته فراتر از صورت ظاهر ماجراست و از دو سو جنبه نظری دارد. یک جنبه ماجرا سلبریتیسم بوده و جنبه دیگر آثار سادهسازی در حکمرانی.
به گزارش مشرق، محمد زعیم زاده طی یادداشتی در روزنامه فرهیختگان نوشت: آثار گفتوگوهایی که پیرامون بازگشت دو مجری سابق به آنتن صداوسیما صورت گرفته فراتر از صورت ظاهر ماجراست و حداقل از دو سو جنبه نظری دارد. یک جنبه ماجرا رهیافتهای رسانهای پیرامون مساله سلبریتیسم بوده و جنبه دیگر که کمی عمیقتر است آثار سادهسازی در حکمرانی.
سلبریتی چیست و چه معنایی دارد؟ در دنیا دیدگاههای مختلفی در تعریف این مفهوم وجود دارد. در ادبیات جریان چپ فکری سلبریتی به مثابه دال مرکزی مفهوم صنعت هواداری عمل میکند. سلبریتی موتور محرک فرهنگ شهرت بوده و فرهنگ شهرت آن چیزی است که مصرف را تشدید میکند، سامان میدهد و تنظیم میکند. تشدید و تنظیمِ مصرف، سرمایه را پدید میآورد و چرخ نظام سرمایهداری را به گردش درمیآورد. سرمایه دوباره سلبریتی میسازد و این دیالکتیک ادامه دارد. از نظرگاه چپ، سلبریتی عامل اصلی تشدید فاصله میان سرمایهدار و مردم و نابرابریساز و عنصر طبیعیساز و نرمالکننده ارزشهای نظام سرمایهداری است. از نگاه چپها سلبریتیها جامعه را با فرهنگ سطح پایین به شکل تودهای میسازند. آنها ضد فرهنگ والا و فاخر هستند.
در خوانش راست اما سلبریتی خودِ رسانه است، در دنیای متکثر ذیل گفتمان لیبرالیسم، آنچه میتواند حدفاصل جامعه و مصرف رسانهای قرار گیرد، رسانه زندگی روزمره است. رسانه روزمره، رسانه مصرف است؛ رسانه در لحظه، رسانه سرگرمی. در این رسانه آنچه موضوعیت دارد سلبریتی است، سلبریتی سرگرمیساز است و جنبه نمادین دارد. هم سامانه شهرت را معنابخشی میکند و به نفع مصرف عمل کرده، هم چالشهای اجتماعی و تعارضهای ایدئولوژیک را حل میکند. در ماجراهای اخیر صداوسیما و بازگشت احتمالی دو سلبریتی، کدامیک از این دو صوت نظری کار کرد؟ هیچکدام. در این داستان ما با یک تعارض میان یک جریان بیایده یا دارای یک ایده متناقض و یک جریان با ایدهای نشدنی طرف بودیم که ظاهرا ایده اول پیروز شده است.
صاحبان ایده اول که از تیم قبلی سازمان مانده بودند و با تیم جدید به یک همزیستی مسالمتآمیز رسیده بوده و عمدتا در شبکه سوم سیما متمرکز بودند، معتقدند وضعیت آنتن امروز به نحوی است که باید به همان سلبریتیسم سابق برگردیم اما در جنبههای سیاسی تا میتوانیم رادیکال باشیم. آنها معتقدند این ایده را میتوان ادامه داد ولو اینکه به تناقض برسد، مثلا میشود چندین مستند علیه سلبریتیها پخش کرد اما همزمان در حال مذاکره با سلبریتیها برای بازگشت بود. میشود حرفهای تند و تیز درباره حجاب زد اما برای کسی که عقد آریایی گرفته است هم فرش قرمز پهن کرد و.... اشتباه نکنید مشکلی با بازگشت سلبریتیها ندارم، اصلا مسالهام این نیست. شخصا معتقدم اگر کسی ساخت سیاسی کشور را قبول دارد و میتواند به شکل حرفهای حرف ملی بزند، خوب است که در سیما آنتن داشته باشد. مساله این است که این بازگشت یا عدم بازگشت ایدهمند و چهارچوبدار باشد و از سر یک پراگماتیسم فرصتطلبانه و متناقض نباشد.
صاحبان ایده دوم که ساکنان جدید جامجم هستند، اما ایده دیگری داشتند. این جریان افتخار خود در سیما را سلبریتیزدایی سخیف قلمداد میکردند و این را معادل بستن بار تحول میدانستند. آنها پروژه دیگر خود را که با اولی تناقض هم داشت ساخت سلبریتی انقلابی میدانستند، یک چیزی شبیه «دیزنیلند اسلامی» یا «مکدونالد محلی» و....
فشار آنتن و انتقادات مخاطب البته باعث شد در دوسال اخیر هر دوی این ایدهها کموبیش جلو بروند، ساخت برنامههایی مثل «محفل» و «حسینیه معلی» از روی ایده «عصر جدید» یا ساخت نسخه حزباللهی «خندوانه»، آن هم با محتوایی که با هیچ چسبی به آن قالب الصاق نمیشد از سوی دو گروه دنبال شد. این برنامهها برخی نیمهموفق بودند و برخی شکست مطلق خوردند. در نظرسنجیهای خود صداوسیما که ظاهرا متدولوژیاش هم محرمانه است صاحبان ایده اول 30 درصد موفقیت داشتند و دومیها 5 درصد. اعدادی که البته مخاطبان عمومی از میان دعوای توییتری مدیران و برنامهسازان دو طیف از آنها خبردار شدند.
اینکه این دو سلبریتی به آنتن برمیگردند یا نه، نتیجه جدال این دو ایده را مشخص میکند. استعفای یکی از اعضای حلقه تیم جدید نشان میدهد احتمالا تا این لحظه زور ایده متناقض بر ایده نشدنی غلبه کرده است، اما چه میشود که چنین اتفاقی میافتد؟ چطور دیوار سخت واقعیت سبب میشود یک ایده به بنبست برسد؟
پاسخ به این سوال آغاز چالش نظری دوم است، تلاش کممایه و بیمحتوا برای حل دوگانه آرمانگرایی و واقعگرایی گاهی خطر افتادن در باتلاق سادهسازی را در پی دارد. این مساله حتی فراتر از موضوع رسانهای اخیر بوده و یک چالش مهم است که میتواند برخی آرمانگرایان دلسوز را در بنبست قرار دهد و حتی به رادیکالیسم برساند؛ نمونهای که در ویدئوی کنارهگیری یکی از اعضای حلقه دوم دیدیم در این چهارچوب قابل فهم است.
سادهسازی در تاریخ انقلاب سیاسی کشور سابقهدار است، اینکه ماجرای پیچیده و حساسی مثل پایان جنگ را که ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پیچیدهای دارد در حد یک حلقه چندنفره محدود کرده و حضرت روحالله را به انفعال در برابر آنها متهم کنیم، سادهسازی است. اینکه صدام را خالدبنولید زمانه بدانیم و نسخهپیچی کنیم که ایران در جنگ خلیجفارس بهنفع او وارد شود سادهسازی است. اینکه تن به گفتوگوهای انتقادی با اروپا دهیم و بعد رئیسجمهورمان ممنوعالورود شود یعنی سادهسازی کردهایم. اینکه پروژه کلان جهانی علیه انقلاب را نبینیم و از گفتوگوی تمدنها بگوییم آنوقت در جواب به ما محور شرارت بگویند یعنی سادهسازی کردهایم. اینکه تحریمها را کاغذپاره بدانیم و به چاقوی زنجان حواله دهیم یعنی سادهسازی کردهایم. اینکه فکر کنیم همه مشکل ما حتی آب خوردن با مذاکره با کدخدا حل میشود و همه اقتصاد را به امضای ترامپ وصل کنیم، سادهسازی کردهایم. اینکه فکر کنیم مشکل کشور در اوج تحریمها فقط با تهاتر حل میشود و شعار جهاد و جهش با تهاتر دهیم، یعنی سادهسازی کردهایم.
این سادهسازیها در وضعیت فعلی کشور هم مصادیقی دارد؛ مثلا اگر مثل یک مدیر اقتصادی بخواهیم در منطقهای آزاد از منطق سخن بگوییم و در دورانی که مسئولیت نداریم تحلیل کنیم که سرمایهگذاری خارجی برای استثمار کشورهاست و وقتی مسئولیت گرفتیم از آن طرف بوم بیفتیم و از عدد عجیبوغریب سرمایهگذاری 100 میلیارد دلاری امارات رونمایی کنیم، سادهسازی کردهایم. اگر در دوران کاندیداتوری ریاستجمهوری بگوییم مشکل بورس را سهروزه حل کنیم اما وقتی معاون رئیسجمهور شدیم مجموعه تحت مدیریتمان از کانونهای تولید نارضایتی شود، یعنی سادهسازی کردهایم. اگر تبادل جیسون رضائیان و دریافت پول در قبال او را تقبیح کنیم و برای آزاد شدن 6 میلیارد دلار حاصل از تبادل سیامک نمازی و شرکا، دور افتخار بزنیم و بر طبل شادانه بکوب پخش کنیم یعنی سادهسازی کردهایم. این مثالها را میتوان همچنان ادامه داد و به رسانه ملی رسید؛ مثلا وقتی سالها میگوییم مشکل رسانه نه ایده است و نه ساختار، بلکه چند نفر محافظهکار هستند که حرف انقلابی نمیزنند و با رفتن آنها و تبدیل همه شبکههای تلویزیون به شبکه افق کل مشکل حل میشود، سادهسازی کردهایم. در چنین وضعیتی وقتی به عرصه عمل میرسیم مجبور به تکرار ایدههای همان محافظهکاران هستیم و این ارتجاع سبب انفعال بدنه خودی و هاراگیری ایدئولوژیک میشود. در وضعیت فعلی هم سادهسازی است که فکر کنیم مشکل امروز رسانه در ایران، بازگشت رشیدپور و گلزار است. همانطورکه سادهسازی است اگر فکر کنیم مشکل رسانه با رشیدپورها و گلزارها حل میشود. سادهسازی است اگر فکر کنیم بازگشت رشیدپور و گلزار یعنی مرگ ارزشها و البته سادهسازی است که فکر کنیم بازگشت امثال رشیدپور و گلزار بدون جبران اقدامات احتمالی اشتباه گذشته، معنایش تدبیر است.