قصه تلسکوپ جیمز وب و یافتههایش
تصاویر تلسکوپ جیمز وب چشمها را خیره کرده است.
جامعهشناس فضای مجازی پر از موعظههای دینی و اخلاقی تا تحلیلهای کیهانشناختی بر مبنای تصاویر ارسالی از جیمزوب است. گویی همه دارند از نگاه جیمز وب به جهان مینگرند اما بیایید از نگاهی دیگر به خود جیمز وب نگاه کنیم، از نگاه قصه.
پیش از هر چیز بگویم من میفهمم که علم برای علم مهم است، سرریز فناوری تحقیقات فضایی در سایر صنایع اهمیت دارد و کاربرد یافتههای مطالعات فضایی در سایر عرصهها مهم است. بنابراین این نوشته، نفی اهمیت جیمز وب و تصاویرش نیست، بلکه موضوع دیگری را مطرح میکند و به همین دلیل عنوانش هست «به بهانه تصاویر جیمز وب».
حرفم این است که سازندگان تلسکوپ جیمز وب، پیش از آنکه تصاویر ارسالی از آنرا به جهان ارائه کنند، قصه این تلسکوپ و یافتههایش را به مردم فروختهاند. چرا؟ چون ناسا مثل هر سازمان دیگری باید هزینه کردن پول برای کارهایش را توجیه کند. هزینه کردن دهها میلیارد دلار برای تهیه تصاویری از پدیدهای متعلق به چند میلیارد سال پیش، توجیه لازم دارد.
جیمز وب قبل از اینکه تلسکوپ باشد (بخش واقعی قضیه)، یک قصه است. قصه، روایتی از جیمز وب است. ناسا موفق شده این قصه را به مردم جهان بفروشد و آنرا مهم جلوه دهد. نه اینکه برای علم، فناوری یا قدرت نرم آمریکا مهم نیست، هست، اما مهمتر این است که این مهم بودن باور شود.
صدها میلیون یا شاید میلیاردها انسان تصاویر را به هم نشان میدهند و بدون آنکه چیزی از اهمیت کیهانشناختی و فیزیکی آن بدانند، در این تصاویر غرق میشوند، درسهای اخلاقی و مذهبی میگیرند، یا مدهوش پیشرفت فناوری ناسا میشوند و داستانها حول قصه جیمز وب گفته میشود و حتی منازعات اندیشهای بر سر آن شکل میگیرد.
ناسا توانسته است نقطه لاگرانژ (جایی از فضا که تلسکوپ در آن مستقر شده)، کیفیت آینه تلسکوپ، باز شدن سپر گرمایی تلسکوپ، لنز گرانشی، نوردهی به تلسکوپ برای تصویربرداری و خیلی چیزهای دیگر که احتمالاً 99 درصد مردم جهان هیچ چیزی از آنها نمیدانند را به ذهنها بفروشد. این کاری است که برای گرفتن بودجه بیشتر، توجیه کردن وجود یک سازمان، جلب حمایت اجتماعی از تحقیقات فضایی و بسیاری کارهای دیگر ضروری است.
نتیجهگیری
قصه نقش مهمی در زندگی آدمی دارد. هر کنش تأثیرگذاری، هر حرکت اجتماعی مؤثری، بسیج شدن برای انجام هر کار مهمی یا جلب توجه کردن برای انجام هر کاری که نیازمند کمک و همیاری هزاران یا میلیونها نفر است به قصه نیاز دارد.
آدمها، شرکتها، سازمانها، سیاستمداران و حکومتها به دیگران علاوه بر محصولات یا سیاستها و اقداماتشان، قصه میفروشند. بزرگترین نویسندگان تاریخ به مردم قصه تحویل دادهاند. فردوسی بزرگ، هومر، گوته، سروانتس؛ فیلمسازان؛ استیو جابز، وارن بافت و ایلان ماسک؛ کارل مارکس یا جان لاک؛ همه و همه برای دیگران قصهای باورکردنی تعریف کردهاند.
مسأله واقعی یا غیرواقعی بودن قصهها نیست. قصههای واقعی هم زیاد هستند. #قصههای_مجید اثر هوشنگ مرادی کرمانی یکی از هزاران هزار قصه واقعی جهان است، اما مهم این است که مرادی کرمانی این قصهها را باورپذیر و جذاب بیان کرده است. مولانای بزرگ هم استاد این قصه گفتنها و استخراج گوهرهایی از درون آنهاست.
نکته مهم این است که در هر کاری هستید، تا وقتی قصهای جذاب و باورکردنی نگفتهاید، و تا وقتی قصهتان را جمع زیادی یا آنها که باید باور کنند، باور نکردهاند، ظرفیت مهمی برای کنش نخواهید داشت و به هدفتان نخواهید رسید.
نقش قصه در زندگی آدمیزاد آنقدر هست که بشود گفت ما آدمها هر چه هستیم، حیوان قصهگو هم هستیم. داستان آدم با قصه شروع میشود، قصه به زندگی و کنشهای آدمی معنا میدهند، و هر موجودیتی از زندگی آدمی وقتی پایان میگیرد و زوال مییابد که جذابیت و باورکردنی بودن قصهاش پایان بگیرد.
شاید سؤال مهم زندگی هر آدمی، شرکتی، سیاستمداری، حزبی و حتی کشوری این باشد که چه قصهای برای جهانیان تعریف میکند. شاید هم برای هر آدمی که قصهها را میشنود این پرسش کلیدی است که «چه قصهای را باور میکنم و بر اساس آن چه کنشی را انجام میدهم؟»
چه قصهای تعریف میکنید؟ چه قصهای را باور میکنید؟ مسأله این است.
* جامعه شناس
کد خبر 1651626