لعنت بر من که نویسنده کودکانم
لعنت بر من که نویسنده کودکانم، که نویسنده کودکان و نوجوانان این سرزمینم، که باید این لحظههای فجیع را بنویسم ولی نمینویسم، نمیتوانم بنویسم. قلمم خشک شده، به خشکی خارخاسکی نفرتانگیز در برهوت.
لعنت بر من که مثلاً نویسنده کودک و نوجوانم و نمیتوانم داستان پر از آبِ چشم تو را بنویسم دختر دانشآموز وطنم، پسر محصل میهنم. داستان حسهای آن لحظهات را که درِ مدرسهتان باز میشود و مردانی که نه چهرهشان معلوم است نه اهلیتشان، وارد مدرسه میشوند...
لعنت بر من که نویسنده کودکانم و نمیتوانم از لحظهای بنویسم که تو را صدا زدند و تو اول به چشمان ترسخورده اما همدل همکلاسیهایت نگاه کردی و بعد به چشمهای شرمزده معلمت که نگاهش را از تو میدزدید...
تو هم دیگر به چیزی نیندیش فرزندم! بگذار آن وزیر بیخبر برای درمان تو - که اجتماعیترین شعار دوران، زن، زندگی، آزادی را سر دادهای - اتاق روانشناسی و کانون اصلاح و تربیت را تجویز کند تا مبادا به شخصیتی ضداجتماعی بدل شوی!
فرزند نازنین اندوهزدهام، ایمان دارم روزی تو و دوستانت مدرسهای خواهید ساخت سرشار از امید، زندگی، زیبایی، دانایی و مهربانی. مدرسهای که من، این وزیر و همنسلان من هرگز نتوانستیم برایتان بسازیم... آن روز دور نیست...
منبع: هم میهن
همچنین بخوانید- هدف آتش سوزی زندان اوین کشتن مهدی هاشمی بود / یک نفر با چاقو رفته بود او را بکشد
- نماینده مجلس به خبرنگار: اگر دنبال نان نیستی چرا میگویی مرگ مهسا امینی طبیعی نبوده / چرا روی حرف...
- اصولگرایان به جای ناطق و توکلی، میدان را به رائفی پور و پناهیان و الهام چرخنده دادند
- 14 توصیه یک فرمانده ارشد پیشین سپاه در زمینه اعتراضات مردمی