دوشنبه 5 آذر 1403

ماجرای امان نامه عمربن سعد برای حضرت ابوالفضل (ع) / درخواست امام حسین (ع) از دشمن در روز تاسوعا

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
ماجرای امان نامه عمربن سعد برای حضرت ابوالفضل (ع) / درخواست امام حسین (ع) از دشمن در روز تاسوعا

عاشورا و تاسوعای حسینی از مهم‌ترین روزها در تاریخ اسلام برای شیعیان است که در آن حماسه کربلا و شهادت حضرت حسین (ع) اتفاق افتاده است.

به گزارش مشرق، روز نهم ماه محرم که معروف به تاسوعاست، آخرین روزی بود که امام حسین علیه السلام و یارانش شبانگاه آن را درک کرده بودند و این روز به شب عاشورا، پیوند خورد و بدین جهت نزد مسلمانان و محبان اهل بیت علیه السلام، از اهمیت بالایی برخوردار است. در این روز مهم، چند رویداد سرنوشت ساز در سرزمین کربلا واقع شده که به آن‌ها اشاره خواهیم کرد.

امام صادق علیه السلام پیرامون آغاز غربت حسین علیه السلام در روز تاسوعا فرمود: تاسوعا روزی است که امام حسین علیه السلام و اصحابش در کربلا محاصره شدند و راه گریز نداشتند؛ زیرا لشگر یزید اطراف آن‌ها حلقه زده و پسر مرجانه و ابن سعد به واسطه سربازان بسیار و سپاهیان زیاد، خوشحال شدند و امام علیه السلام و اصحابش را بسیار ناتوان از جنگ تصور می‌کردند و یقین داشتند که یاوری برای حسین علیه السلام به جز اندکی مجاهد نمی‌باشد و مردم عراق نمی‌توانند او را به سمت خود ببرند، آن گاه امام صادق علیه السلام گریه کرد، و فرمود: پدرم فدای تو بادای مردی که به ناتوانی خوانده شدی و بی یاور از حقوق اسلام دفاع نمودی!

ورود شمر به کربلا و یورش سپاه ابن سعد

شمر، نخستین شخصی بود که پس از سخنرانی ابن زیاد در مسجدجامع کوفه، برای جنگ با حسین بن علی علیه السلام اعلام آمادگی کرد و در رأس چهار هزار نفر، روز چهارم محرم، وارد کربلا شد؛ اما برای جاسوسی و کارهای دیگر، بین کوفه و کربلا در رفت و آمد بود و هنگامی که نامه آشتی جویانه عمرسعد به ابن زیاد رسید و او قبول کرد که با حسین بن علی علیه السلام صلح کند، شمر نظر او را عوض کرد و زمینه شهادت امام حسین علیه السلام را فراهم ساخت.

هنگامی که شمر با فرمان جنگ به کربلا آمد و نامه عبیدالله را برای عمر سعد قرائت کرد، او گفت: این کار به تو مربوط نیست، خداوند، روی تو را سیاه گرداند. من یقین دارم که تو با تملق، نظر ابن زیاد را عوض کردی و او را از پذیرفتن پیشنهاد من، باز داشتی. تو کاری را که نزدیک به صلح بود، تباه ساخته، به فساد کشاندی! سوگند به خدا! حسین (علیه السلام) زیر بار ذلت نمی‌رود، اوفرزند شجاع و نفوذناپذیر علی بن ابی طالب (علیه السلام) است...

شمر گفت: این حرف‌ها را رها کن؛ حالا بگو ببینم چه تصمیم می‌گیری؛ جنگ یا صلح؟ عمرسعد گفت: من آماده نبرد هستم؛ تو امیر پیادگان باش و من فرماندهی کل را در دست می‌گیرم. عمرسعد برای این که چهره مذهبی به خود گیرد و با نقاب تزویر و دینداری در برابر امام حسین علیه السلام حرکت کند، نماز عصر را به جای آورد و بعد از آن، بی درنگ، فرمان حمله را صادر کرد و بعد سی هزار لشکر، یک باره به سوی خیمه گاه حسینی روی آوردند واین در حالی بود که عمرسعد فریاد برمی آورد: «ای سربازان خدا! سوار شوید و بر شما باد بهشت برین»!

امان نامه برای ابوالفضل العباس (ع)

در شب نهم محرم، دیداری بین امام حسین علیه السلام و عمر سعد صورت گرفت. در این دیدار، برخلاف ملاقات قبلی که آن‌ها با نارضایتی از همدیگر دور شدند، این بار عمرسعد از سخنان امام حسین علیه السلام، متأثر شد و به دنبال این دیدار، برای ابن زیاد نامه‌ای نوشت و خواستار صلح با حسین علیه السلام شد. بر اثر آن نامه، ابن مرجانه منفعل شد و به حاضران گفت: این نامه حاکی است که نویسنده آن خیرخواه حکومت و دل سوز خویشاوندانش می‌باشد. بنابراین، درخواست او را می‌پذیرم.

شمر که در مجلس حاضر بود، گفت: آیا چنین درخواستی را از حسین (علیه السلام) می‌پذیری که فعلا گرفتار چنگال شماست؟ سوگند به خدا! اگر او از این محاصره آزاد شود و دست در دست شما نگذارد، او از شما قوی‌تر خواهد شد. صلاح در این است که هم اکنون از او و پیروانش بیعت بگیری و آن گاه می‌خواهی آزاد کن و می‌خواهی به کیفر برسان و این را بدان که حسین (علیه السلام) و ابن سعد، تمام شب را با هم ملاقات می‌کنند و با هم به گفتگو می‌پردازند. ابن مرجانه، وسوسه شمر را پذیرفت و گفت: چه پیشنهاد خوبی دادی؛ من نیز بااین پیشنهاد موافقم.

آن گاه نامه‌ای بدین مضمون به عمرسعد نوشت: من تو را به کربلا نفرستاده ام که از حسین (علیه السلام) شفاعت کنی و در پی سلامتی او تلاش نمایی. اینک یا از حسین (علیه السلام) و یاران او بیعت بگیر و یا با حمله بی درنگ او را به قتل برسان و اعضایش را قطع کن و پس از کشتن، سینه و بدن او را با سم اسب‌ها نرم کن.

ابن زیاد نامه را به شمر داد و به او چنین تأکید کرد: اگر عمرسعد آماده نبرد نباشد، سر او را از تن جدا کن و خود فرماندهی لشکر را به دست گیر. در این حال، شمر و «عبدالله بن ابی المحل بن حزام» که مادر حضرت ابوالفضل علیه السلام عمه او بود، از عبیدالله درخواست کردند که برای فرزندان «ام البنین»، امان نامه‌ای دهد و او نیز این درخواست را پذیرفت.

«عبدالله بن ابی المحل» امان نامه را توسط غلامش، «کزمان»، به کربلا فرستاد و خواستار آزادی «ابوالفضل، عبدالله، جعفر و عثمان» شد. چون حضرت ابوالفضل علیه السلام و برادران وی، آن نامه را دیدند، اظهار داشتند: سلام ما را به دایی مان برسان و بگو: ما نیازی به این امان نامه نداریم؛ امان خدا از امان ابن مرجانه بهتر است.

شمر، عصر روز تاسوعا به سراغ فرزندان ام البنین رفت و گفت: فرزندان خواهر من! کجایید؟ حضرت عباس علیه السلام به همراه برادران خود (بعد از آن که امام حسین علیه السلام ایشان را به جواب دادن به شمر توصیه کرد)، گفتند: چه می‌گویی؟ شمر گفت: شما چهار برادر، در امان هستید؛ خود را به کشتن ندهید. آنان گفتند: خداوند تو و امانت را لعنت کند! اگر تو دایی ما بودی، حسین علیه السلام را در نظر می‌گرفتی! آیا سزاوار است ما برادران، در امان باشیم؛ ولی فرزند پیامبر صلی الله علیه وآله بدون امان؟

به همین دلیل، در مجالس و محافل مذهبی و عزاداری، روز تاسوعا را به ابوالفضل علیه السلام نسبت می‌دهند و از احوال و شخصیت آن سرور، سخن می‌گویند و چنین وانمود می‌کنند که تاسوعا، روز ابوالفضل علیه السلام است.

آری، «تاسوعا» به آن حضرت بیشتر ارتباط دارد؛ زیرا در آن روز حضرت ابوالفضل علیه السلام شهادت در عاشورا را بر زندگی ترجیح داد و از خود گذشت و امان نامه ابن مرجانه را رد کرد و آن را و صاحب آن را لعن و نفرین کرد؛ ولی امان خدا را با افتخارو ایثار، کسب کرد!

عصر تاسوعا همان طور که گذشت، آغاز یورش یزیدیان بود که با شجاعت حضرت ابوالفضل علیه السلام و گفت وگوی او با سپاه عمر سعد، جنگ به عاشورا موکول شد، و نام و نقش پرچمدار کربلا را به یاد می‌آورد.

درخواست امام حسین علیه السلام از دشمن

عصر پنج شنبه روز نهم محرم، صدای خروش لشگر برخاست. ابن سعد فرمان حمله به طرف خیمه‌های ابی عبدالله علیه السلام را صادر کرد. در آن وقت، سیدالشهداء علیه السلام در برابر خیمه، شمشیر خود را آماده می‌کرد و در این حال، به خواب سبکی فرو رفته بود. خواهرش زینب علیهاالسلام، وقتی صدای لشکریان را شنید، مضطرب شده، نزد برادر آمد و فرمود:‌ای جان برادر! مگر صدای دشمنان و شیهه اسبان ایشان را نمی‌شنوی که نزدیک رسیده اند؟‌ای برادر! دشمنان رسیدند و طناب خیمه‌ها را بریدند.

آن حضرت بیدار شد؛ سربرداشت و فرمود: در خواب، جد بزرگوارم را دیدم که به من فرمود:‌ای حسین! تو به زودی نزد ما خواهی آمد و از ذلت دنیا خلاص خواهی شد.

چون خواهر دل سوخته اش این سخن را شنید، بی تابی کرد و زار زار گریست. امام فرمود:‌ای خواهر! آرام باش! دشمنان ما را به شماتت درنیاور. خدا تو را رحمت کند.

پس از آن، امام علیه السلام به برادرش ابوالفضل العباس علیه السلام فرمود: فدایت شوم برادر جان! سوار شو و از اینان سؤال کن که هدفشان از این حمله چیست؟ حضرت ابوالفضل علیه السلام سوار بر اسب، به همراه بیست نفر دیگر، مثل زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به سمت لشگر دشمن آمدند و از هدفشان سؤال کردند. آنان در جواب گفتند: امیر دستور داده، تسلیم فرمان او باشید وگرنه، هم اکنون با شما می‌جنگیم.

حضرت ابوالفضل علیه السلام برگشت؛ تا جریان را به امام اطلاع دهد و همراهان وی در آن جا ماندند و مشغول موعظه شدند. او پیام لشگر دشمن را به امام علیه السلام رسانید. حضرت فرمود: برادر جان! برگرد و از آنان، امشب را مهلت بگیر؛ تا بتوانم به نیایش و استغفار بپردازم؛ خدا می‌داند من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را بسیار دوست دارم.

حضرت ابوالفضل علیه السلام برگشت و سخن امام را به اطلاع رسانید. عمرسعد جوابی نداد؛ اما یکی از همراهان او به نام عمرو بن حجاج، رو به عمرسعد کرد و گفت: سبحان الله! اگر اینان اولاد پیامبر] صلی الله علیه وآله هم نبودند و از ترک و دیلم بودند و از تو چنین درخواستی می‌کردند، باید اجابت می‌کردی. تو چگونه درخواست اینان را رد می‌کنی؟

قیس ابن اشعث گفت: با در خواستشان موافقت کن؛ ولی به خدا سوگند! اینان فردا از جنگ استقبال می‌کنند.

ابن سعد گفت: به خدا سوگند! اگر می‌دانستم این چنین می‌خواهند، مهلت نمی‌دادم.

به هر حال، با اطمینانی که عمر سعد از نرسیدن نیروی کمکی به سپاه امام حسین علیه السلام داشت، تا فردا به ایشان فرصت داد و نهضت حسینی به شب عاشورا رسید و وارد مرحله‌ای دیگر شد.

تاسوعا و غربت

با این اتفاقات وبرخی رویدادهای دیگرکه از روزهفتم محرم آغاز شده بودند، معلوم می‌شود که روز تاسوعا، امام علیه السلام کاملا محاصره شده بود و دشمنان دانستند که دیگر به امام علیه السلام کمکی نمی‌رسد و اهل عراق او را یاری نمی‌کنند.

تا روز تاسوعا به ابن سعد کمک می‌رسید و در این روز نیروهای او به حد کافی رسیدند؛ نیروهایی که هدفی غیر از تسلیم یا کشتن ابا عبدالله علیه السلام داشتند وآن، جلوگیری از کمک احتمالی مردم عراق بود.

در این روز، ابن سعد و ابن زیاد از زیادی لشکر خشنود شدند و دانستند که حسین علیه السلام یاوری ندارد و به سبب شخصیت و عظمت و محبوبیت فوق العاده امام علیه السلام، دشمن تا توانست نیرو جمع کرد و امام علیه السلام را محاصره کرد و عصر روز تاسوعا که اطمینان به قوت خود و ضعف امام علیه السلام پیدا کردند، آماد جنگ شدند.

چرا دشمن تا عصر تاسوعا صبر کرد و از چه وحشت داشت؟

آن‌ها می‌خواستند خود را کاملا مهیا و آماده کنند و، چون روز تاسوعا به هدف خودشان رسیدند، همان عصر می‌خواستند کار را یکسره کنند و جنگ را تمام کنند. از روز دوم تا نهم، از طرف ابن زیاد جنگ آغاز نشد و آنان مشغول تکمیل تدارکات و تجهیزات احتیاطی بودند.

همچنین یکی دیگر از اهداف آن‌ها از تأخیر جنگ، این بود که ببینند چه کسانی با آن‌ها مخالفت و به امام علیه السلام کمک می‌کنند. آن‌ها شهرهای مهم از قبیل بصره، مدائن و کوفه را زیر نظر داشتند و، چون اطمینان حاصل کردند که امام حسین علیه السلام یار و یاوری ندارد و ضعیف شده، از جایی کمکی به او نمی‌رسد و انقلابی به پا نمی‌شود، جنگ را شروع کردند.

بنابراین، امام علیه السلام مدافع بود؛ نه مهاجم و اگر از روز دوم تا عصر روز نهم جنگ شروع نشد، از آن جهت بود که ابن سعد دستور نداشت و این هم برای تدارک و رسیدن کمک و لشکر بود و هدف دیگر از تأخیر، این بود که ببینند احساسات شیعیان چه اندازه است و در مقام یاری، چه اقدامی می‌کنند.

ابن زیاد می‌خواست ببیند آیا شورشی به پا می‌شود و شیعیان در مقام کمک به امام برمی آیند. او بیش از دیگران از عظمت امام علیه السلام خبر داشت و او را می‌شناخت. ابن زیاد به یاد داشت که وقتی وارد کوفه شد - به گمان این که او امام حسین علیه السلام است - چه اندازه مردم از او تجلیل کرده، به وی احترام گذاشتند. ابن زیاد به یاد داشت که هیجده هزار نفر با امام حسین علیه السلام بیعت کردند و همه از نزدیک شدن امام علیه السلام به کوفه باخبر شدند.

شاید ابن زیاد به سپاه خود خیلی هم اطمینان نداشت و احتمال می‌داد ممکن است در آنان شورشی پیدا شود و آنان به نفع امام حسین علیه السلام اقدامی انجام دهند.

بنابراین، کشتن امام حسین علیه السلام با آن عظمت، کار آسانی نبود که با سپاهی اندک و در اول وقت، او را از پا درآورند. به همین جهت، برای جلوگیری از احتمال بروز هر پیش آمد غیر منتظره، سپاه عظیمی آماده کرد و به همین دلیل، جنگ را به تأخیر انداخت؛ تا ببیند عکس العمل مردم چگونه است.

ابن زیاد در این چند روز، هم نیروهای سپاه را افزایش می‌داد، هم نیروهای کمکی تهیه می‌کرد و هم مراقب دوست و دشمن خود بود و اوضاع را کاملا زیر نظر گرفته بود. او نه فقط کوفه، بلکه دیگر شهرهای شیعه نشین را نیز زیر نظر داشت.