مرامنامه انقلابیون ساده انگار...
![مرامنامه انقلابیون ساده انگار...](http://www.alef.ir/files/post/lg/2020/27/207212.jpg)
اظهارات اخیر آقای موسوی خوئینیها در نامه سرگشاده خودش با واکنش های متفاوت و زیادی روبرو شد. اما عمده این واکنش ها رنگ وبوی سیاسی داشت و مبتنی بر تحلیل انگیزهای نویسنده و حدس ها و گمان هایی درباره اهداف این نامه بود و احیانا اثری که بر انتخابات 1400 و سرنوشت اصلاح طلبان خواهد داشت. بنابراین این نامه کمتر بر اساس خود متن مورد واکاوی و استدلال قرار گرفت.
برخی از این واکنشهای سیاسی با نوعی مقابله به مثل پرسش ها را به سمت خود نویسنده نامه برگردانده و خواستار توضیح او درباره نقش خودش و همفکرانش در ایجاد شرایط موجود شده اند.
برخی دیگر نظیر آقای زیباکلام از همین زاویه اما با هدف گیری متفاوت رویکردهای آمریکاستیزانه خوئینیها و همفکرانش را در سال های اول پیروزی انقلاب و به خصوص اقدام دانشجویان خط امام در تسخیر سفارت آمریکا نقد کرده اند و مشکلات فعلی کشور را طبق معمول همین آمریکاستیزی دانسته اند!
برخی دیگر هم با روایت ماجراهایی در زمانهای دور از منابع نامعلوم برخی عملکردهای نویسنده نامه را در زمانی که مسوولیت سیاسی داشته یادآور شده اند.
و بالاخره برخی دیگر آن را کلید زدن فتنه ای دیگر در راستای فتنه انگیزی های پیشین نویسنده تفسیر کرده و برخی کلید واژهای رایج در این تحلیل ها را - خاتمی و سوروس و...- تکرار کرده اند!
با اینحال چنانکه گفته شد این نامه کوتاه کمتر بر اساس خود «متن» و ادعاهایش مورد تحلیل قرار گرفت. ادعاهایی که البته از توان استدلالی بسیار پایینی برخوردار است.
مطلع نامه آقای خویینی چنین است: «آنچه از مسموعات و مشاهدات و مطالعه گزارشها و تحلیلها دریافت کردهام آشکارا حاکی از آن است که آنچه در ذهن و زبان بسیاری از مردم و در زندگی آنان میگذرد زیبنده نظامی نیست که با پرچم اسلام به دنیا معرفی میشود»
و بعد:
«درذهن این مردم باورهایی که پشتوانه استحکام و نیز مقبولیت و مشروعیت نظام اسلامی بود به گونهای روزافزون آسیب دیده و میبیند. بر زبان بسیاری از مردم در کوی و برزن و در برخی محافل و مجالس، سخنانی میرود که از عمق بیاعتقادی و بیاعتمادی نسبت به مدیریت کلان و مدیران کشور حکایت میکند.
تورم روزافزون، همراه با کاهش درآمد اقشار گسترده، نهتنها زندگی امروز مردم را گرفتار دشواریهای طاقتفرسا کرده که ناهنجاری در درون بسیاری از خانوادهها را گسترش داده و آنان را نگران آینده نامعلوم خود و فرزندانشان ساخته است.
علاوه بر این مردم گرفتار در تلاطم زندگی و مشکلات طاقتسوز معیشتی، بسیارند انسانهای ناراضی از اوضاع فرهنگی و سیاسی که گرفتار بیعدالتیهای غیرقابلانکار شدهاند.»
در این زمینه باید گفت این واقعیت ها نه تازگی دارد و نه امر پنهانی است که تازه مکشوف شده باشد. به خصوص برای کسانی که همسطح و همراه مردم زندگی میکنند. در لابلای سخنان مسوولان ارشد و حتی مخاطب این نامه یعنی رهبرانقلاب هم از این دست مطالب و اینکه وضعیت فعلی کشور تناسبی با آرمان های بلند انقلاب ندارد کم نیست. اما نوع ادعای نامه چنان است که گویی این مشکلات یک شبه عارض کشور شده و نویسنده از معدود افرادی است که متوجه آن شده.
فارغ از این نکته قاعدتا خواننده این نامه از نویسنده اش انتظار دارد به جای تکرار یک واقعیت مشهور و مورد اذعان همه افراد و جریان های سیاسی کشور، درباره دلایل آن سخن بگوید و در صورت امکان پیشنهاداتی هم ارایه دهد. او البته چنین میکند اما تنها یک دلیل و عامل را برای این مشکلات که با شدت و ضعف از همان سال های ابتدایی دوران بازسازی کشور هم وجود داشت معرفی می کند و به جای پیشنهاد نیز تنها به عباراتی مبهم مانند تغییر «شیوه مدیریت در بالاترین سطح» و انتظار «اصلاح امور و تغییر وضع نامطلوب کنونی» از «عالیترین جایگاه مدیریت کشور» بسنده میکند:
«هنوز کم نیستند کسانی که اصلاح امور و تغییر وضع نامطلوب کنونی را از عالیترین جایگاه مدیریت کشور انتظار میکشند. در چشم این خیل عظیم، اوضاع غیرقابل دوام امروز صرفا معلول تصمیمات مدیرانی که میآیند و میروند نیست (که البته این آمدنها و رفتنها هم خارج از چارچوب اراده عالی و حاکم بر کل مقدرات کشور نیست). از نگاه مردم، شیوه مدیریت در بالاترین سطح، و قدرت نافذ آن، نقشآفرین اصلی در تمام یا اکثر مهام امور کشور است.»
از نظر وی
«مردم بر این باورند که مدیریت کشور، بهویژه عالیترین سطح آن، باید با ملاحظه همین مشکلات و چالشها شیوهای در مدیریت امور به کار میبست که امروز گرفتار این آشفتگیهای فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و... نمیشدیم.»
متاسفانه تصور نویسنده مانند تصور بسیاری از سیاستمداران کشور از امور اجتماعی نادرست و غیر واقعی است. از نظر غالب سیاستمداران کشور، عالی ترین جایگاه سیاسی در هر جامعه مانند قادری متعال تصور می شود که صرفا «خواست» و «اراده» او کافی است تا امری محقق شود و حتی بود یا نبود او کافی است تا امور مورد نظر و مطلوب یک جامعه به واقعیت بپیوندد!
بسیاری از «انقلابیون ساده انگار» برخلاف «متفکران انقلابی» چنین نگاهی داشتند و البته سال ها بعد نیز برخی به این ساده انگاری خود اعتراف کردند که «ما فکر می کردیم مشکل کشور فقط شخص شاه است و اگر او برود خود بخود همه مشکلات جامعه حل خواهد شد!».
عالی ترین شخص سیاسی در هر جامعه ای اگر خودکامه و مطلق العنان هم باشد برای تحقق مطلوبات جامعه نیاز به همکاری دیگران دارد و اگر نباشد علاوه بر این همکاری با موانع قانونی و ساختارهای نظارت کننده ای نیز مواجه است که او را از عمل کردن به اراده و اختیار خود (هر چند که این رای و اختیار جهت مطلوب و سازنده ای هم داشته باشد) باز میدارد.
«آشفتگیهای فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی» مورد نظر نویسنده نامه معلول ترکیبی از تصمیمات سیاسی تمامی بازیگران این عرصه در طول3 دهه گذشته است و از قضا در زمینه آن دسته آشفتگی هایی که مردم را امروز به ستوه آورده یعنی «فقر و فساد و تبعیض» باید گفت هشدارها و انذارهای عالی ترین مقام سیاسی کشور نسبت به گسترش این امر و زیست شخصی منزه او از همان سال های نخست پس از جنگ وزن بسیار بیشتری از ادعاهای مدعیان امروزی به خصوص برخی همفکران آقای خوئینیها در این زمینه دارد. همفکرانی که قاعدتا بر اساس شعارها و سوابق سیاسی خود میبایست بسیار بیشتر از دیگران در این زمینه میدان داری می کردند.
اما نکته عجیب تر این نامه بند پایانی آن است. جایی که نویسنده تردید خود را بیان میکند که آیا تصمیمات عالیه نظام (به احتمال بسیار زیاد منظور نویسنده تصمیمات مربوط به پرونده هسته ای است) از مجرای عقل متعارف بشری گذشته است یا از مبادی دیگری برخاسته که تنها در اختیار خواصی از بندگان خدای متعال است و دیگران از جمله نویسنده این نامه حظی از آن ندارند!
هر چند نویسنده تاکید میکند در صورت صحت فرض دوم تسلیم و اطاعت پذیری واجب است اما از سیاق نوشته بر می آید که خود نیز چنین چیزی را باور ندارد و از باب تقویت نقد آن را مطرح کرده است.
ایشان باید به این پرسش پاسخ دهد که این فرض از کجا به ذهنشان خطور کرده که سیاست ورزی در جمهوری اسلامی در سطوح عالیه با چنین پیشفرضهایی باید عمل کند یا عمل میکند؟ ایشان که خود از نزدیکان امام راحل هستند آیا جدا از برخی اقوال و شنیدهها سراغ دارند که بنیانگذار انقلاب در اداره امورات جاری کشور مشورت و تعقل کارشناسان امور را کنار گذاشته باشند و به مبادی دیگر غیر متعارف و کشف و شهودات و خواطر شخصی خود اتکا کرده باشند؟ یا اینکه امروز در سخن و رفتار رهبری چیزی دال بر این امر دیده شده؟.
از آن هم بالاتر آیا میتوان نوع رفتار معصومین را، به خصوص امام علی علیه السلام را که فرصت کوتاه حکومت را پیدا کرد، صرفا با این شیوه حکمرانی توضیح داد؟ حتی بنا بر فرض دستگیری های خاص از معصومین در رهبری جامعه آیا محصول چنین دستگیری هایی غیر قابل توضیح عقلانی و بر خلاف درک دیگران است و آیا در روش حکومت داری معصومین مواردی وجود دارد که ایشان عقل عرفی را یکسره کنار گذاشته باشند و بدون توسل به نظام اسباب و علل این جهانی درباره امری تصمیم بگیرند؟
در مجموع به نظر می رسد نامه جناب آقای خوئینیها بیشتر گویای شخصیت فکری و مرامنامه «انقلابیون ساده انگار» است تا متفکران انقلابی.