مواضع موسوی و سردرگمی اپوزیسیون و اصلاح طلبان
آنچه از میر حسین موسوی درباره ماجرای ایران و سوریه منتشر شده مقدمه ای است بر ترجمه یک کتاب، مضمونش هم اصلا تازگی ندارد و در سالهای گذشته تکرار شده. بنابراین یک «بیانیه» سیاسی که با انگیزه تحلیل وضع موجود و ناظر بر اوضاع کنونی با هدف سیاسی فوری و کنشگری خاصی نوشته شده باشد نیست. هر چند متاسفانه نشانه ای از تغییر نگاه نیز در او علیرغم آشکار شدن قراین نقض کننده تحلیل وی و سایر تحلیل های مشابه از ماجرای سوریه دیده نمی شود.
به هر روی با اینکه انتشار جداگانه این مقدمه از سوی اطرافیان نمی تواند بدون هدف و انگیزه باشد و این هدف و انگیزه باید تحلیل شود، اما پرسش مهمتری هم در این میان هست که باید آن را از مخالفان جمهوری اسلامی هوادار موسوی پرسید. آن پرسش ساده اما مهمی که این دسته از کنشگران سیاسی مخالف جمهوری اسلامی در تمام این سال ها از آن فرار کرده اند این است که نوشته میرحسین موسوی دست بالا و با هر میزان تندی در لحن، چه چیزی را نقد کرده است و با کدام مبنا؟!
او با استناد به مبانی انقلاب، برخی تصمیمات و به خصوص تصمیمات راهبردی جمهوری اسلامی و مجریانش را در منطقه، طی دهه اخیر، مورد حمله و نقد قرار داده است. می توان آن را کاملا غلط دانست، و گذر زمان نیز نشان داد که این بخش از نقد و تحلیل های او تا حد زیادی غلط بوده است. اما این «نقد و حمله»، هر قدر هم غلط و نادرست، نه لزوما مستمسکی برای تصمیم جدید نظام درباره اوست و نه لزوما حاکی از بریدن او از ریشه های نظری و فکری اش است. به همین دلیل هم موقعیت و موضع گیری بخشی از اپوزیسیون هوادار موسوی صورت مضحکی یافته است. آنها از یک سو سعی وافری داشته اند و دارند که موسوی را یک «برانداز» و «عبور کننده» از جمهوری اسلامی و قبل از آن انقلاب اسلامی معرفی کنند و از سوی دیگر در تمام این سال ها با ادبیات و تعابیری در نوشته ها و بیانیه های او مواجه بوده اند که کاملا نقض کننده پندارهایشان درباره اوست!
استناد و ارجاع جانبدارانه موسوی به امام خمینی (ره) با تعابیر مختلف (اخیرا «جان بیدار») این دسته از اپوزیسیون را دچار سرگیجه کرده است! نه می توانند آن را هضم کنند و نه می توانند از او دل بکنند. دلیل این دومی این است که خوب می دانند خارج از گفتمان خود انقلاب و بدون تکیه بر مفاهیم آن هیچ دسته و گروهی از این بخت برخوردار نیست که بتواند در برابر نظام مستقر سیاسی موجود در ایران قد علم کند و قدرت بسیج عمومی را داشته باشد. بنابراین باید پشت چهره ای شناخته شده در همین نظام اهدافشان را دنبال کنند. اما با این کار دچار تناقض عجییی هستند: با توسل به نخست وزیرانقلاب که مورد توجه رهبر فقید این انقلاب بوده و وی هنوز هم خود را پیرو آن رهبر می خواند، می خواهند علیه نظامی که آن رهبر تاسیس کرده سخن بگویند! بیهودگی چنین راهی از ابتدا هم معلوم بود و به قول مشهور بوی کباب آن هم از راه دور به مشام آنها خورده بود!
البته این آشفتگی نظری سیاسی کم و بیش گریبانگیر طیف بزرگی از منتقدان و مخالفان دیگر داخلی و در راس آن ها برخی اصلاح طلبان نیز هست. آن ها هم در تعیین مرزهای این انتقاد و مخالفت نه تنها وفاقی ندارند بلکه بعضا با توسل به نوعی عملگرایی و با تاخیر انداختن یک سنجش عقلانی منسجم بار سنگین همین تناقضات را بر دوش می کشند. از سویی مدعی نقد ساختاری هستند اما از سوی دیگر مرادشان از ساختار معلوم نیست. از سویی مدعی اصلاح هستند اما از سوی دیگر مرزهای این اصلاح را واضح نمی کنند. به همین دلیل هم از چشم مدافعان سفت و سخت نظام، علیرغم استفاده از تعبیر اصلاحات، عملا مشغول ساختار شکنی هستند. تجربه ربع قرن پس از اصلاحات و یک دهه پس از حوادث هشتاد و هشت نیز به نظر نمی رسد تغییری در این زمینه ایجاد کرده باشد.