جمعه 12 بهمن 1403

نامه سه دانش آموز اردبیلی به حماسه آفرینان فتح خرمشهر

خبرگزاری دانا مشاهده در مرجع
نامه سه دانش آموز اردبیلی به حماسه آفرینان فتح خرمشهر

وقتی سخن از شهادت و مقاومت به میان می آید خرمشهر حرف اول و آخر را می زند. خرمشهری که هشت سال میزبانی جنگ نا برابر را عهده دار بود، هشت سالی که مهد شیران و دلیران بود و با چشمانی اشک آلود مردم دیارش را نگریست و به حال آنها اشک ها ریخت و عاشقانه آغوشش را برای شهدای مهمانش باز کرد.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از سبلان‌ما، واژه دفاع مقدس از آغاز جنگ در دل جوانمردان کشورمان همچون نهالی ریشه دواند و کم کم در قلبشان به باوری تبدیل شد و نام نبردی که بی رحمانه بر آنها تحمیل گشته بود را به خود گرفت.

حدیثه اسمعیلی. حدیثه محبی. نگین ایرانی سه دانش آموز ازدبیلی هستند که در ایام کرونا با مطالعه تاریخ دفاع مقدس، نامه ای برای حماسه آفرینان فتح خرمشهر نوشته و برای پایگاه خبری تحلیلی سبلان ما ارسال کردند. دفاع مقدس همان دو واژه ایست که به شناسنامه کشور اسلامی ما عمری طولانی بخشید و عزت کشورمان را به بالاترین درجه ممکن رساند.

دفاع را شهدایی مقدس کردند که کوله بارشان سرشار از ایستادگی، سنگرهایشان عشق و اسلحه هایشان ایمان بود شهدایی که هشت سال جنگیدند تا مقاومت غیرتمندان ایرانی را به رخ جهانیان بکشند.

دفاع مقدس و ایران می بالند به این شهدایی که رسم مردانگی را به جهانیان آموختند و به آنها یاد آور شدند با توکل به خدا همیشه حق پیروز بر ناحق است.

ای کشورم ایران!! ای مادری که با چشمانی تر و اشک آلود خیره به فرزندان شجاعت نگاه می کردی که چگونه در این آوردگاه هراسناک می جنگند؛ ای که چادرت همواره سایه بان و همراه فرزندانت بود و هیچ گاه ذلت را به تن نخرید.

ای سنگرهای شنی خوشا به حالتان در آن روز هایی که با ان حال مغلوب تکیه گاه بوده اید، تکیه گاه سربازانی که تکیه به شن های خونی اسلحه بر شانه گذاشته و جسارت را گلوله ی اسلحه هایشان کرده بودند.

ایرانم سربازانت لحظه به لحظه به شهادت نزدیکتر می شوند و گویی لحظه ها برای آغوش گرفتن سربازانت به مسابقه افتاده اند!! دفاع از تو قلب هایشان را به تپش انداخته و با دیدن پیروزی که در انتظارشان بود بیشتر برایت جان فدا می کردند.

گویا برای این رزمندگان پایان زندگی در مرگ ابدی خلاصه نمی شد، مرگ برایشان مفهومی تازه یافته بود. مرگ در لغتنامه ی ایثارگران ما شکستن خطوط مرزی و لگدمال کردن اهداف پلید دشمن خلاصه شده بود و ایمانشان به اسلام جمله ی اسلام همیشه پیروز است را بازگو می کرد جمله ای که از قلب سرشار از عشقشان نشات گرفته بود و نیز عاشقانه به دل می نشست.

اما در این میدان گویا آسمان خرمشهر نتوانست پر پر شدن شیر مردانت را تاب بیاورد و بغضش را زنجیر ببندد چرا که اختیاره اشک هایش را از دست داد، باران نیز همراه آسمان مقصدش را دل های سربازانت بنا کرده بود، تا بشوید پیراهن خاکی فرزندان را تا با پیراهنی معطر آن ها را رهسپار آسمان ها کند. شرشر باران نوای اخر داستان را می سرود همانطور که نخل ها ایستاده کف میزدند برای دلاور مردانت سرزمینم و پرنده ها بال هایشان را به رقص دراورده بودند به شوق پرواز!!!

دفاعت جانانه مبارز می طلبید!! دفاع از مرزهایت مقدس ترین آرمان مبارزانت گشته بود. دفاعت به قلم اورد قلم ها را و به شوق اورد تاریخ را!!! دفاعت نخل ها را به مقاومت، اروندرود را به میدان جنگ و سنگر ها را به ایستادن دعوت میکرد، یادگاری های جنگت در دفتر های مشق برای کودکان سرزمینت قاب شده است، مشق هایی که حرف ها، خاطره ها و هزاران صحنه را بغل گرفته و همچون گنجی نگه داشته است.

شهیدانت چه عاشقانه دل به دریای شیدایی زدند و جانانه برای دفاع از خاکت ازجان خود گذشتند، ایران زخم خورده ی ما هرزمان شاهد دلبری های فرزندان خویش بود و هست و خواهد بود.

لباس های خاکی و خونی رزمندگان دفاع مقدس، همچون ایینه ای تصاویر رشادت های جوانان آن روز ها را نشان می داد.

کاش لحظه ای بیگانگان مزدور با خود می اندیشیدند که اگر رهرو ملتی علی و سربندشان یازهرا باشد، هیچ تو و تفنگی نمیتواند ان ملت را از پای دراورد، کاش خودشان را اینقدر به زحمت نمی انداختند!!

کبوتران عاشق و پرشور و شوق این مرزه بوم گرچه پرکشیدند و رفتند از میان ما اما تا ابد عطر دلاوری هایشان در این سرزمین استشمام خواهد شد!!

افتخاراتمان را مدیون دفاع مقدس و امنیتمان را مدیون جان شهیدانمان هستیم؛ ما هر چه در زندگی داریم از خون غیرت شهیدانی است که همچون شقایق و آلاله هایی در میان صحرای بی کرانه ی دفاع مقدس موج می زند دیدگان ما دشت مفتونشان، عقلمان دیوانه غیرتشان و دلهایمان حیران دلاور بازیشان!!! مات و مبهوت مانده ایم از جلوه بصری شهیدانی که محکم در میان غبار ایستاده اند و غبار شرمگین از استواریشان سر فرود آورد.

چه زیباست در سرزمینی زندگی کنی که جوانان آن رفتند، جنگیدند و شهید شدند تا سرزمین مادریشان به دست بیگانگان نیافتد، تا جهانیان را انگشت به دهان خیره به میدان جنگی کنند که چگونه تا آخرین لحظه پرچم کشورشان را بر قله ها برافراشتند و کاری کردند که اوج آرزوی اشغالگران خواب دیدن مرز های ایران باشد، همین جوانان بودند که بار ها ثابت کردند هیچ وقت اجازه نمی دهند ایران سرزمین دلیران زیر سایه اشغالگران باشد.

خرمشهر شهری که جنگ را رو سیاه کرد و سرخی خون شهیدان را به یادگار در قلبش نهاد، خرمشهر شهری که آوازه استقامتش تا دوردست ها رفته و همگان را شیفته خود کرده است.

وقتی سخن از شهادت و مقاومت به میان می آید خرمشهر حرف اول و آخر را می زند. خرمشهری که هشت سال میزبانی جنگ نا برابر را عهده دار بود، هشت سالی که مهد شیران و دلیران بود و با چشمانی اشک آلود مردم دیارش را نگریست و به حال آنها اشک ها ریخت و عاشقانه آغوشش را برای شهدای مهمانش باز کرد.

خرمشهر نخل های به یادگار مانده از جنگت چه زیبا خاطراتشان را با همرزمانشان مروری دوباره می کنند و چه زیباتر مقاومتت را به نمایش گذاشته اند؛ همان نخل هایی که گویا جنگ آن ها را نیز استوارتر کرده بود و به رزمندگانت روحیه می داد، گویی نخل ها هم با سربازانت همدست شده و با یکدیگر پیمان یاری بسته بودند که به هیچ وجه وجبی از خاکت را به بیگانگان ندهند.

خرمشهر، چگونه جنایات مزدوران عراقی را با چشمهایت تماشا کردی و توانستی این درد بزرگ را در سینه ات حبس کرده و تحمل کنی.

خرمشهر شهری که همچون مسافر خانه ای شده بود که مقصد مسافرانش فراز آسمان بود. مردمانش از زن گرفته تا مرد لباسی پولادین از جنس رزمندگی بر تن کرده بودند، این شهر هر روز سوگ وار عزیزانش می شد و مثل شمعی ذره ذره از هر سویی می سوخت و هنگامی که چند ذره ای از این شمع به دست دشمنان چکیده بود. فرزندانش با دلاوری توانستند دوباره آن را در قالب شمعی پدید بیاورند و دوباره درخشندگی اش را به او بخشیدند.

در میان صدای چرخ های تانک و گلوله های دشمن، سربازان میهن در مرز بین ایران و نیروهای بعثی عراق اسلحه بر دست گرفتند و در طرف دیگر نیروهای دشمن مجذوب سربازانی بودند که ایمان و شجاعتشان چشم هر بینندهای را خیره میکرد.

سربازان میهن همان جوانانی بودند که عرق ملی شان به آنها اجازه نشستن و نگاه کردن به میدان جنگ را نداد و همراه ارتش شدند و آرمان هایشان را یکی کردند تا یکی پس از دیگری شهر های اشغال شده کشورشان را از چنگ دشمن در بیاورند و در این راه کوه ها و بیابان ها هموار گشتند تا جوانان ایرانی گام در آن نهاده و دل به مقر دشمن بزنند.

این جنگ ناعادلانه هزاران گل از گل های ایران را پر پر کرد، لاله های سرخی که تا آخرین لحظه ای که جان در بدنشان بود پای آرمان های انقلاب ایستادگی کردند و چه با افتخار این لاله سرخ ایران زمین به آسمان پر کشیدند.

این جنگ، جنگ لحظه ها بود لحظه هایی که سرنوشت یک ملت را تعیین میکرد و در هر ثانیه ای که میگذشت عرصه ی جنگ گسترده تر میشد و پهنه ی مبارزه را نیز وسیع تر میکرد. تمام ایرانیان باید بدانند که عزت و اعقتدار امروز انقلاب اسلامی مدیون شهادت و رشادت شهیدانی است که با عشق و معرفت جانشان را فدای میهن کردند و از قطره قطره خون خود گذشتند. جوانانی که همچون پرندگان عاشق از قفس های مملو از رویا و آرزو ها رستند و به سوی کمال پر زدند و در برابر هزاران چشم ها پرپر شدند، اما نامشان همچون ستاره ای درخشان بر سقف این دیار همیشه تابان به یادگار ماند.

چه زیباست شهیدی که در راه آزادی وطنش خون بریزد و در باز کردن قفل دروازه ی آزادی و استقلال سرزمینش سهمی داشته باشد.

شهدا همواره نگاهبان ارزش های انقلاب اسلامی ایران و مظهر اقتدار این دیار بوده اند. فرزندان این بوم و مرز از تبار رستم و سهراب پرورش یافتهاند و پا به این عرصه نهادند و شجاعتشان را به رخ جهانیان کشیدند. جوانان ایرانی با سرشتی آریایی غزل های دوران را با هر تپش پر از عشق قلبشان سرودند و با جان فشانیهایشان ریسمان غیرت را برای آیندگان بافتند.

گاه پهنه ی پیکار در اعماق دریا و گاه به اوج آسمان میرسید و این جوانان بودند که نقش اصلی این نمایش را ایفا میکردند. نمایشی که جانها گرفت، خانه ها ویران کرد، اشک ها ریخت و در آخر کتابها به ارمغان آورد، کتاب هایی که تک تک کلماتش بوی دفاع مقدس وجوانمردی را به دوش میکشید.

غبارهای این جنگ نابرابر حتی به زیر آب های این مرزو بوم و خرمشهر خونین رحم نکرده بود و اروند رود ایران به رنگ خون جوانان شهید مزین شده بود. اما درآن آشفته بازار دلاور مردانی پیدا شد که با موج های دریا همدل شدند و اروند رود را تنها نگذاشتند. آنها با دلی به وسع دریا همچون ماهی های زخم خوردهی زمان دل به اروند رود زدند و تاپای جان برای حفظ هر قطره از اروند رود ایستادند؛ آب های اروند رود موج میزدند و فریاد میکشیدند و از شدت عصبانیت دشمنان را در اعماق وجودشان زندانی میکردند. گویا در اعماق اروند رود نیز جنگ احساس میشد که موج هایش از هر زمانی پرخروشتر بوسه میزد بر ساحلش!!!

انتهای پیام / ج