نقد دههی هفتاد جای خود را به نقزدن داده است / «آقازاده» یک سریال ژورنالیستی زرد بود
اکبر نبوی منتقد و تهیهکننده سینمای ایران، با اشاره به این موضوع که سریال «آقازاده» اثری هیجانی است که ریشهیابی درستی نداشت، گفت: سینما همسایه دیوار به دیوار امنیت ملی است و باید باید فرآیندی را تعریف کنیم که سینماگر در درون آن فرآیند به یک فهم مشترک در مصالح ملی و امنیت ملی برسند.
سینمای ایران در طول سالهای بعد از انقلاب به غیر از یک مقطع کوتاه در میانه دهه هفتاد و روی کار آمدن دولت اصلاحات، دیگر نتوانست آثار انتقادی نسبت به جریانات قدرت در زمینههای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بسازد.
به گزارش ایلنا، شاید اوج جریان ساخت فیلمهای انتقادی را باید در جریان دوم خرداد دانست که امروز هیچ اثری از آن جسارت و صراحت در بیان برخی کاستیها وجود ندارد. در دهه نود اما سینمای ایران به سمت نوع دیگری از انتقاد پا گذاشت که نشانههایی از نقد گذشته را میتوان در آثار ساخته شده در این دوران جستجو کرد. نهادهایی همچون سازمان اوج و حوزه هنری با ساخت آثار انتقادی نسبت به اوایل انقلاب راه و روش دیگری را در بیان مشکلات در پیش گرفتند. شاید شاخصترین فیلمساز دهه نود در ساخت آثار انتقادی را محمدحسین مهدویان دانست. فیلمسازی که این روزها با ساخت سریال «زخم کاری» وارد نمایش خانگی شده است و با توجه به استفاده از اقتباس در نگارش فیلمنامه یک اثر انتقادی را در فضایی نوآر به تصویر کشیده است.
با اکبر نبوی منتقد و پژوهشگر سینمای ایران درباره چرایی تولیدات سینمای ایران در زمینه نقد اجتماعی و سیاسی گفتگو کردیم که در ادامه میخوانید:
سینمای ایران چقدر توانسته در زمینه سینمای انتقادی، مستقل عمل کند و چقدر حاکمیت نسبت به سینمای انتقادی و وجوه آن با سعه صدر برخورد کرده و این نوع از سینما را لازمه رشد و اصلاح جامعه میداند؟
سینمای منتقد یا به تعبیری سینمای نقاد حضورش در فضای جامعهای مثل ایران بسیار مغتنم و لازم است. اساسا نقد چه در قالب مکتوب باشد و چه در حوزه گفتگو و فیلم مستند و فیلم داستانی برای رشد و تعالی هر جامعهای امر خجستهای است که نمیشود در آن تردید کرد. سینمای ایران به گمان من یک دوره خوبی از نقد اجتماعی را پشت سر گذاشت اما در نقد سیاسی خیلی کمتر توانستیم اثری تولید کنیم. یعنی آثاری که به نقد سیاسی بپردازند. سینمای سیاسی نقد قدرت است و این نقد قدرت الزاما در قدرت سیاسی خلاصه نمیشود و هر نوع قدرت که سینما در مقام نقد آن باشد در حوزه سینمای سیاسی تعریف میگردد. حتی اگر یک قدرت اقتصادی فاسد باشد یا اگر قدرت در حوزه فرهنگ ایجاد فساد کند و متمرکز بر ایجاد کننده فساد باشد این میشود سینمای سیاسی. مثلا اگر در حوزه فرهنگ ایجاد فساد کند و سینما در آن حوزه وارد شود باز هم سینمای سیاسی شکل گرفته است. اساسا هر نوع قدرتی که بماند و حریمی برای خودش درست کند که امکان نقد و اصلاح را از خودش بگیرد یک نوع فسادی در آن ایجاد میشود که خطرناک است. حالا این میتواند سیاسی باشد یا اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی.
به گمان من یک زمانی سینمای ایران تولیداتش در نقد اجتماعی خیلی پیشرو بود. فیلمهایی مثل «روسری آبی» و «زیر پوست شهر» از خانم بنی اعتماد، «مجنون» و «خسوف» از رسول ملاقلیپور، «یک بار برای همیشه» سیروس الوند و «آژانس شیشهای» از ابراهیم حاتمی کیا همگی نمونههای خوبی از نقد اجتماعی هستند که در دهه هفتاد ساخته شدند. اساسا آن دهه یک دوران درخشان برای سینمای ایران در زمینه نقد اجتماعی است که آثار قابل ارجاعی دارد. مثلا آثار رسول صدرعاملی و مجید مجیدی در دهه هفتاد از مولفههای خوبی در زمینه نقد اجتماعی بهره میبرند و البته این به این معنا نیست که این فیلمها ایراد ندارند. بلکه کفه ترازو در بخش نقد اجتماعی قویتر است و میتواند افکار و حرفهای جامعه را نمایندگی کند. اما هر چه جلوتر میآییم شاهد ساخت آثاری هستیم که به جای آنکه نقد اجتماعی باشند تبدیل به آثار نق زن میشوند که درام و محتوای قدرتمندی ندارند. نق با نقد فرق میکند. منتقد خودش نسبت به موضوعی که دارد پرداخت دراماتیک میکند باید آگاهی مناسب داشته باشد. این البته به معنی کارشناس بودن در آن حوزه نیست. ولی به هر حال یک اثر هنری مثل فیلم که درصدد نقد اجتماعی است باید مبتنی بر یک پژوهش و تحقیق باشد. موضوعات اجتماعی موضوعات دم دستیای نیستند. درست است که ما دمدستی به آنها نگاه میکنیم اما موضوعات عمیقی هستند و چند لایهاند و در نتیجه فیلمساز و یا فیلمنامهنویس باید تحقیق و پژوهش کند. یادم میآید
رسول ملاقلیپور برایم تعریف میکرد که برای نگارش فیلمنامه «مجنون» چیزی نزدیک 3-4 ماه با دستفروشهای میدان انقلاب زندگی کردم. این موضوع را بدون واسطه از زبان رسول شنیدم و این نشان میدهد نوشتن فیلمنامه در حوزه اجتماعی حساسیتهای زیادی دارد و نیازمند پژوهش و نگاه تحقیقی است. قطعا خانم پوران درخشنده برای ساخت «هیس دخترها فریاد نمیزنند» با یک آگاهی کامل نسبت به موضوع به سراغ ساخت آن رفته است. اگر خانم بنی اعتماد «نرگس» را میسازد با پشتوانه حضور مستمر در مستندسازی است و نشان میدهد که شناخت خوبی از اتمسفری که به سراغش رفته، دارد. رضا میرکریمی در «زیر نور ماه» به یک جهانبینی قدرتمندی در شناخت از جامعه میرسد که بسیار با ارزش است و یک فیلم قبراق در این زمینه ساخته است. به نظر میآید روحیه ژورنالیستی در سینمای امروز باعث شده است از فضای تحقیقی فاصله بگیریم. البته منظورم از ژورنالیستی یک کار برانگیزاننده، پیشرو و آگاهی بخش نیست. منظورم یک ژورنالیسم زرد است که بر پایه هیجانات مقطعی شکل میگیرد و سطحی نگری است. فیلمهای اجتماعی حدود 15 سال گذشته به شدت سطحی و دمدستی است و منطقا چنین آثار سینمایی تاثیر مثبت و پیش برندهای نخواهند داشت و در مراکز تصمیمگیر حکومتی و دولتی نمیتواند تاثیرگذار باشد. یک رفتار کاذب و زودگذر است که فاقد اثربخشی است و نمیتواند در فضای جامعه تاثیرات خودش را بگذارد. به گمانم آثار این چند سال گذشته متاسفانه وارد این ورطه خطرناک شدند که حتی به سینمای اجتماعی هم ضربه وارد کرده است.
در دهه گذشته سازمانها و نهادهای مختلفی در تولید آثار انتقادی ورود کردند که همگی سعی کردند جسارت بیشتری در مطرح کردن مطالب مختلف داشته باشند. حوزه هنری «دیدن این فیلم جرم است» را تولید کرد و سازمان اوج هم آثار انتقادی متعددی ساخت. در شبکه نمایش خانگی هم سریالی تولید میشود به اسم «آقازاده» که نقدهای صریحی به بخشی از بدنه حاکمیت انجام میدهد. آیا این جنس از آثار میتواند هشدارهایی را به بخشی از جامعه که قدرت را در دست دارند بدهد؟
به نظرم نمیتواند تاثیر بگذارد. سریال «آقازاده» یکی از همان آثاری است که هیجانی است و اصلا ریشهیابی درستی نداشته است. باید شناخت درستی از ریشههای ماجرا به دست بیاید که بر اساس آن اثر را تولید کرد. بدون آگاهی صحیح از چیزی که میخواهیم مطرح کنیم نهایتا اثری را تولید میکنیم که در سطح میماند و هیجانی رفتار میکند. نمونههای زیادی میتوان از فیلمهای هالیوودی ذکر کرد که در زمینه آسیبشناسی اجتماعی درک درستی از جامعه اطراف خود دارند. وقتی یک فیلمساز مطرحی مثل الیور استون یک اثر اجتماعی قوی میسازد میتوان از خروجی کار فهمید که موضوع را درک کرده است و از آن شناخت دقیقی دارد. الیور استون به روایت خود وفادار است. سریالهایی از جنس «آقازاده» نمیتوانند این روایت را انجام دهند. مثلا سریال «شهرزاد» یک سریال اجتماعی بر بستر رویدادهای تاریخی و سیاسی و در ژانر ملودرام است که فصل اول آن بسیار درخشان است. در «شهرزاد» با یک درام قدرتمندی روبرو هستیم که فیلمنامه نویسان آن یعنی خانم نغمه ثمینی و آقای حسن فتحی نسبت به پدیدههای اجتماعی آن دوره شناخت خوبی داشتند. ولی وقتی به فصل دو و سه میرسد تنها چیزی که در تولید سریال جلوه نمایی میکند مسائل اقتصادی در تولید است و هیچ گونه انگیزهای برای تماشای آن وجود ندارد. البته من انگیزه اقتصادی را مذموم نمیدانم اما وقتی در هنر سینما همه چیز بشود سودآوری اقتصادی ما از دو بعد دیگر آن که هنر و رسانه است غفلت کردیم و این در طولانی مدت آسیبزا است.
این دغدغه بیشتر به فیلمنامه و محتوا بازمیگردد. الان سریالهایی در نمایش خانگی در حال تولید است که کارگردانهای آن برای اثر جدیدشان از اقتباس استفاده کردند. محمدحسین مهدویان با «زخم کاری» و محمد کارت با «یاغی» به سراغ ادبیات داستانی رفتهاند. بازگشت سینماگران به ادبیات و استفاده از آثار نویسندگانی که نگاه عمیقتری به موضوعات اجتماعی دارند و نقدهای جدیتری را مطرح میکنند چقدر میتواند به رونق تولید آثار با ارزش کمک کند؟
اصل رویکرد اقتباس به نظرم برای سینمای کشور مغتنم است. ما هر چقدر در زمینه اقتباس کارورزی کنیم میتواند به غنای سینمای ایران کمک کند. منتهی یک نکتهای وجود دارد و آن این است که اگر اقتباس با دقت انجام نگیرد صرفا با یک اثر فرمالیستی روبرو خواهیم بود که ضد خودش عمل میکند. مثلا آقای مهرجویی یک فیلم ساخت به اسم «سارا» که اقتباسی از یکی از نوشتههای هنریک ایبسن است. همان نمایشنامه ایبسن که «خانه عروسک» نام دارد را داود میرباقری استفاده کرد و فیلم «ساحره» را ساخت. وقتی این دو اثر را نگاه میکنید متوجه میشوید که اقتباس خیلی خوب صورت نگرفته است و آنطور که باید در فضای سینمایی آداپته نشده است. این در حالی است که آقای مهرجویی یک زمانی فیلم «گاو» را با اقتباس از داستانی نوشته غلامحسین ساعدی ساخته است که بسیار اثر درخشانی است. من میپذیرم که بخشی از موفقیت «گاو» به خاطر این است که غلامحسین ساعدی در نگارش فیلمنامه هم حضور داشته است اما این نافی هوش و فهم بالای داریوش مهرجویی از ادراک درست اقتباس نیست. برای همین معتقدم اگر موضوع اقتباس که الان به درستی در نمایش خانگی در حال اجرا است و دو فیلمساز خوش ذوق در حال ساخت سریالهایی در این زمینه هستند به خوبی حمایت و مراقبت نشود تبدیل به ضد خودش میشود و به یک ناامیدی و یاس در استفاده از آثار ادبی بدل میگردد. حدود شش ماه پیش یک فیلمنامه اقتباسی را برای تلویزیون آوردند بر اساس رمانی که من آن اثر را خیلی دوستش دارم و اثر درخشانی است. اما فیلمنامه آنقدر بد نوشته شده بود که اصلا قابل دفاع نبود. الان من خیلی کنجکاوم که سریال محمدحسین مهدویان را ببینم و اتفاقا کتابی که بر اساس آن اقتباس شده است را هم بخوانم. مطمئن هستم میتوان به این جریانی که ایجاد شده است امیدوار بود. من در طول این سالها به سهم خودم هر چقدر توانستم دوستانم را به این کار تشویق کردم و گفتم از اقتباس استفاده کنید و آنقدر به ذهن خیالپرداز و خام خودتان متکی نباشید. متاسفانه امروز سینما و تلویزیون در داستانپردازی اشکالات جدی دارند. وقتی داستان را نتوانیم خوب تعریف کنیم هیچ مضمونی را نمیتوان بر پایه آن سوار کرد. در حالی که ما بعد از انقلاب در تولید رمان به لحاظ کمی بسیار بیشتر از قبل از انقلاب کتاب چاپ کردیم ولی از لحاظ اقتباس بسیار ضعیف عمل کردیم.
چقدر بحث ممیزی و سانسور جلوی جسارت را در اقتباس میگیرد؟ نویسندگان در نوشتن رمان جسورتر هستند ولی وقتی این نوشته تبدیل به فیلم میشود با سدی از ممیزیها روبرو میشود که گاهی اثربخشی نوشته را میگیرد.
من از حدود 25 سال پیش تا امروز گفتهام و هر چقدر میگویم گویا گوش شنوایی نیست. آن هم اینکه معتقدم باید فرآیندی را تعریف کنیم که سینماگر در درون آن فرآیند به یک فهم مشترک در مصالح ملی و امنیت ملی برسند. من اصلا سینما را همسایه دیوار به دیوار امنیت ملی میدانم و نمیتوانم آن را مجزا بدانم. مکرر گفتهام که سینماگران اعم از فیلمنامه نویس، کارگردان و تهیه کننده را در درک مشترک مفاهیم با خود همراه کنید. آنوقت دیگر ما شاهد دو فهم متفاوت نخواهیم بود. ممکن است دارای دو سلیقه متفاوت باشیم که اشکالی ندارد. اما دو تا فهم نخواهیم داشت. اگر خانواده سینما و سه صنف اصلی را همراه کنید یک بخش زیادی از موضوعات ممیزی کنار میرود. نه از این باب که سینماگر خودسانسوری کند بلکه از این منظر ممیزیها برطرف میشود که سینماگر به موضوعات از نگاه امنیت ملی و مصالح کشور نگاه میکند. آنوقت سینماگر هم میداند که چه فیلمهایی تولید کند که منافع ملی کشور خدشه وارد نکند. مگر هالیوود دچار ممیزیهای سفت و سخت نیست؟ هالیوود دارای یک سیستمی است که خانواده سینماگران امریکا همراه با مجموعهای از عناصر کلیدی حاکمیتی در فهم مشترک هستند. ما متاسفانه این کار را نمیکنیم. من در همان سالها به معاونت سینمایی و روسای بنیاد سینمایی فارابی وقت میگفتم که شما حتما باید جلسات منظم و مرتب میان سه صنف فیلمنامهنویس و کارگردان و تهیهکننده با وزیر امور خارجه بگذارید تا این دوستان بتوانند در یک فضای غیر رسمی و خودمانی ساعتها با همدیگر حرف بزنند. حتی وزیر کشور و وزیر اطلاعات و هر جای دیگری که حوزههای عمل سینما است باید این جلسات را بگذارند. ولی اصلا به این حرفها توجهی نشد. یکی دو بار تنها جلسات تشریفاتی برگزار شد که اصلا هیچ کارکردی نداشت.
ما هرچه جلوتر میرویم حجم بروکراسی و تشکیل نهادهای جدید مانع بزرگی بر سر راه تولید فیلم و سریال میشود. در نمایش خانگی به صورت موازی دو نهاد وزارت ارشاد و ساترا در حال مجوز دادن به تولیدات هستند که نه تنها به تولید اثر با کیفیت منجر نمیشود بلکه میتواند دیوار سانسور و ممیزی را هر روز بلندتر کند. این رفتارهای جزیرهای و ملوک الطوایفی آسیب بزرگی به تولید فیلم و سریال میزند.
یک زمانی من به آقای ایوبی رئیس وقت سازمان سینمایی و بعد به آقای حیدریان گفتم که سازمان سینمایی به لحاظ لفظ راه افتاده است ولی ما سازمان سینمایی نداریم. گفتند یعنی چی؟ گفتم یعنی اینکه باید تمامی مراکزی که به هر نحوی مرتبط با سینما هستند از فارابی و حوزه هنری و بنیاد روایت و سازمان اوج و کانون پرورش فکری و دیگر نهادهای فرهنگی باید نقش هم افزا مکمل و تعالی دهنده داشته باشند. اما با این وضعیت که دولت دستورالعمل صادر کند و دیگران اجرا کنند سازمان سینمایی شکل نمیگیرد. نتیجه آنکه امروز شاهد هستیم هر نهادی بر اساس سلیقه خود رفتار میکند و در اجرای سیاستهای فرهنگی به شدت متناقض رفتار میکنیم که آسیب بزرگی به فرهنگ و هنر و سینما و به جامعه میزند.