نقطه کشف ولایت فقیه

«موضوع ولایت فقیه فرصتی است که راجع به بعضی امور و مسائل مربوط به آن صحبت شود. ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق میشود، و چندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنی که هر کس عقاید و احکام اسلامی را، حتی اجمالًا، دریافته باشد چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصور آورد، بیدرنگ تصدیق خواهد کرد، و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت. این که امروز به ولایت فقیه چندان توجهی نمیشود و احتیاج به استدلال پیدا کرده، علتش اوضاع اجتماعی مسلمانان عموماً، و حوزههای علمیه خصوصاً، میباشد. اوضاع اجتماعی ما مسلمانان و وضع حوزههای علمیه ریشه تاریخی دارد که به آن اشاره میکنم.» متن بالا طلیعه مهمترین اثر سیاسی امام خمینی یعنی کتاب ولایت فقیه است. آنچه مسلم است این است که در عصری که امام خمینی به این مطلب اشاره دارد، روحانیان تراز اولی چون برخی مراجع تقلید نسبت به ولایت فقیه دید امام را نداشته اند و اساساً اختلاف نظرهای شدیدی در مورد حدود ولایت مجتهد در عصر غیبت ابراز میکردند، و حضرت امام خمینی نیزبه این امر حتما واقف بوده است، پس چه طور میشود که رهبر نهضت اسلامی ایران اینقدر صریح صرف «فکر» به ولایت فقیه را موجب «تصدیق» آن میداند؟ پاسخ به این سؤال افق تازه و دقیق تری را نسبت به نظریه امام خمینی به رویمان میگشاید. امام به خوبی در ابتدای این کتاب مسئله مورد نظر خودش را طرح میکند. بنیانگذار جمهوری اسلامی آنچه را که مورد مداقه قرار داده است «نقطه کشف» ولایت فقیه است، یعنی در چه زمینه و پیش ذهنی صرف تفکر به «فقه» و در نگاه کلانتر به «اسلام» مارا به ولایت فقیه میرساند. نوع نگاه امام خمینی به فقه خود بیانگر چگونگی ورود به مباحث فقهی از منظر ایشان است. بعضاً پیش میآید که نظریه ولایت فقیه را با استناد به برخی آثار فقهی از بزرگانی چون آیت اله خویی و آیت الله حکیم مورد اشکال و مناقشه قرار میدهند. این یک خطای روش شناسی در پژوهش ولایت فقیه است، چرا که اگر قرار است از منظر فقه به ولایت فقیه مطلوب امام خمینی اشکال وارد شود، قاعده الزام و عقل حکم میکند این نقد با توجه به خود اندیشه فقهی ایشان صورت بگیرد و به بالتبع، آن اندیشهای که امامِ امت از آن ولایت فقیه را استنباط کرده است. سطور بعدی به خوبی نشان میدهد که ولایت فقیه فارغ از نظریه امام به احکام اسلامی، محصول نوعی نگرش سیاسی اجتماعی تاریخی است. ایشان در ادامه بحث خود در مقدمه میگوید: «نهضت اسلام در آغاز گرفتار یهود شد؛ و تبلیغات ضد اسلامی و دسایس فکری را نخست آنها شروع کردند و به طوری که ملاحظه میکنید، دامنه آن تا به حال کشیده شده است. بعد از آنها نوبت به طوایفی رسید که به یک معنی شیطانتر از یهودند. اینها به صورت استعمارگر از سیصد سال پیش، یا بیشتر، به کشورهای اسلامی راه پیدا کردند؛ و برای رسیدن به مطامع استعماری خود لازم دیدند که زمینههایی فراهم سازند تا اسلام را نابود کنند. قصدشان این نبود که مردم را از اسلام دور کنند تا نصرانیت نضجی بگیرد؛ چون اینها نه به نصرانیت اعتقاد داشتند و نه به اسلام؛ لکن در طول این مدت، و در اثنای جنگهای صلیبی، احساس کردند آن چه سدی در مقابل منافع مادی آنهاست و منافع مادی و قدرت سیاسی آنها را به خطر میاندازد، اسلام و احکام اسلام است و ایمانی که مردم به آن دارند. پس، به وسایل مختلف بر ضد اسلام تبلیغ و دسیسه کردند. مبلغینی که در حوزههای روحانیت درست کردند و عمالی که در دانشگاهها و مؤسسات تبلیغات دولتی یا بنگاههای انتشاراتی داشتند و مستشرقینی که در خدمت دولتهای استعمارگر هستند همه دست به دست هم داده در تحریف حقایق اسلام کار کردند. به طوری که بسیاری از مردم و افراد تحصیل کرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شدهاند.» به خوبی از متن امام مشخص میشود که بحث ولایت فقیه در راستای حفظ منافع مسلمین و نوعی تقابل با استکبار است. امام، ولایت فقیه را از منظر یک ایدئولوژی اسلامی که به تقابل با تفکرات غرب مسیحی میرود، نمی بیند بلکه در منظر جنگ مستضعف و مستکبر نگاه میکند. مرحوم امام خمینی به ولایت فقیه پیش از اینکه به مسئله ای بنگرد که قرار است از دل برخی آیات و روایات بر بیاید از منظر حیثیت اسلام در عصر غیبت نظاره میکند. فلذا ایشان به صراحت بیان میکند که هدف جبهه مقابل این است که با ناقص جلوه دادن دین چون عدم وجود تفکر سیاسی در اسلام، چندان دین را درگیر سیاست نکند تا راه برای نیل به مطامع استعماری هموارتر شود. در همین راستا امام تاکید میکند: «اسلام دین افراد مجاهدی است که به دنبال حق و عدالتند. دین کسانی است که آزادی و استقلال میخواهند. مکتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما اینها اسلام را طور دیگری معرفی کردهاند و میکنند. تصور نادرستی که از اسلام در اذهان عامه به وجود آورده و شکل ناقصی که در حوزههای علمیه عرضه میشود برای این منظور است که خاصیت انقلابی و حیاتی اسلام را از آن بگیرند، و نگذارند مسلمانان در کوشش و جنبش و نهضت باشند؛ آزادیخواه باشند؛ دنبال اجرای احکام اسلام باشند؛ حکومتی به وجود بیاورند که سعادتشان را تأمین کند؛ چنان زندگی داشته باشند که در شأن انسان است. مثلًا تبلیغ کردند که اسلام دین جامعی نیست؛ دین زندگی نیست؛ برای جامعه ظامات و قوانین ندارد؛ طرز حکومت و قوانین حکومتی نیاورده است. اسلام فقط احکام حیض و نفاس است. اخلاقیاتی هم دارد؛ اما راجع به زندگی و اداره جامعه چیزی ندارد. تبلیغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصیل کرده، چه دانشگاهی و چه بسیاری از محصلین روحانی، اسلام را درست نفهمیدهاند و از آن تصور خطایی دارند. همان طور که مردم افراد غریب را نمیشناسد، اسلام را هم نمیشناسد و [اسلام] در میان مردم دنیا به وضع غربت زندگی میکند. چنانچه کسی بخواهد اسلام را آن طور که هست معرفی کند، مردم به این زودیها باورشان نمیآید؛ بلکه عمال استعمار در حوزهها هیاهو و جنجال به پا میکنند.» حضرت امام همانطور که پیش از این اشاره رفت تغییر ذائقه حوزویان نسبت به امر سیاسی را یکی از مشکلات جهان اسلام میداند که استعمار با بهرهگیری از آن نهایت استفاده را دارد میبرد، ایشان در ادامه تصریح میکنند: «برای این که کمی معلوم شود فرق میان اسلام و آن چه به عنوان اسلام معرفی میشود تا چه حد است، شما را توجه میدهم به تفاوتی که میان قرآن و کتب حدیث، با رسالههای عملیه هست: قرآن و کتابهای حدیث، که منابع احکام و دستورات اسلام است، با رسالههای عملیه، که توسط مجتهدین عصر و مراجع نوشته میشود، از لحاظ جامعیت و اثری که در زندگانی اجتماعی میتواند داشته باشد، بکلی تفاوت دارد. نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادی آن، از نسبت صد به یک هم بیشتر است! از یک دوره کتاب حدیث که حدود پنجاه کتاب است و همه احکام اسلام را در بر دارد، سه چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان نسبت به پروردگار است، مقداری از احکام هم مربوط به اخلاقیات است؛ بقیه همه مربوط به اجتماعیات، اقتصادیات، حقوق، و سیاست و تدبیر جامعه است.»
از آنچه که تا الان رفت به خوبی نمایان میشود که ولایت فقیه از منظر امام را نباید در وهله اول در آیات و برخی روایات فقهی چون مقبوله عمربن حنظله پیگرفت. درست است که امام خمینی بخش عظیمی از کتابش را به دلالت حدیثی ولایت فقیه اختصاص میدهد اما این را باید برای تکمیل نظریه اصلی خودش که به ولایت فقیه به عنوان چهار چوب برای حفظ حیثیت اسلام و منافع مسلمین آن هم از راه عقل نظاره میکرد تلقی کنیم.