دوشنبه 5 آذر 1403

نگاهی به کتاب " اسلام، علم، مسلمانان و فناوری" به قلم دکتر حسین نصر

وب‌گاه فرارو مشاهده در مرجع
نگاهی به کتاب " اسلام، علم، مسلمانان و فناوری" به قلم دکتر حسین نصر

اکنون رقعاتی از کتاب سید حسین نصر اسلام شناس و متفکر معاصر ایرانی را تورق می‌کنم و به این سبب برانم تا کلماتی را قلمی نمایم. کتاب با عنوان "اسلام، علم، مسلمانان و فناوری" از مفکره نصر و مطبعه بدست مخاطب رسید است.

دکتر احسان اقبال سعید؛* جان کلام دکتر نصر درباره مواجهه مسلمانان با علم و اندیشه جدید است و برای این به گمان ایشان مواجه هول انگیز نسخه‌هایی تجویز می‌نماید. او جستن علم در شکل فناورانه‌ی آن را برای مسلملنان لازم می‌شمرد و، چون علم را زمینه و خمیرمایه‌ی استیلا و سروری بر جهان و نیز صدور اندیشه می‌شمرد جستن و به دست آوردن حد اعلای آن را برای باورمندان به آیین محمدی (ص) تجویز می‌کند. درباره دانشگاه و نهاد‌های علمی نو، اما گفتار نصر مبهم و در کلیات می‌ماند و نوعی نهاد علمی بومی - اسلامی، اما با جانمایه اندیشه و علم غرب را پیشنهاد می‌کند که دقیقا بر کدام معنا دلالت دارد را احتمالا کسی دقیق نمی‌داند.

از تک اشاره‌های ایشان هم جستن شادی در درون و برآورده کرده بهشت و قرار در قریه‌ای کوچک و حس استغنا نسبت به کلان شهر و کشور‌های بی خداست. ایشان البته ابزار‌هایی مثل تلفن همراه و مشغول شدن به آن را نیز از عوامل دور شدن از خدا در عصر حاضر در شمار آورده اند. این و اکنون وبه این بهانه می‌توان نکاتی را دباره یک سیر تاریخی از مواجه‌ی عنصر شرق، دیانت و سنت با غرب و عناصر برآمده از آن قلمی نمود:

برآمدن عصر اختراعات و اکتشافات در مغرب زمین نهاد ستیزه جو و تمام طلب آدم را به وادی راهی سرزمین‌های نو شدن و چیرگی کامل انداخت. غربیان با مدد توپخانه و نظم و نسق تازه براه افتادند تا هم فتح کنند و هم منابع زر و آن دیگر چیز‌ها را به دست بیاورند. برخلاف آنچه از فرط تکرار به حقیقت محض انگاشته می‌شود این انقلاب تکنولوژی و فن در غرب با فرونهادن عنصر آیین و باور‌های قدیم حاصل نیامده بود. پیشاپیش کشتی‌های برامده از اقیانوس غربیان کشیش و کتاب مقدس و نیز باور و اعتقاد قرار داشت و تلاش و بافته‌های کسانی، چون لوتر و دیگران در امر دین را نمی‌توان به کنار نهادن نهاد قدرتمند کلیسا و دیانت در غرب تفسیر و تعبیر کرد. چند گزاره و نهاده در توصیف اسلام با علم و مدرنیته در کتاب دکتر نصر تکرار و مفهوم سازی گشته که پیشتر هم سابقه و صبغه دارد. برانم تا این باور‌های پولادین را به پنبه‌ی تردید لکه دار نمایم تا جرئت اندیشیدن و بازاندیشیدن از این معبر مگر فراهم آید. برای این کار نخست به تعریف چند مفهوم مرکزی می‌پردازم تا بعدتر چه پیش آید و چه در کار آید.

دین و آئین: مجموعه‌ای مشتمل بر کتاب آسمانی، نصوص مقدس و بیان بزرگان هر دین، و البته عرف و نمودی که مدعیان دینداری در هر عصر و منطقه عامل بودند و به مرور رنگ عرف قدسی به خود می‌گرفت یک کلیت به نام دین را تشکیل می‌دهدند. مناسک آئینی که منجر به تثبیت قوام یک جامعه و ایجاد خاطره مشترک می‌شوند در کنار سوگ و سرور مذهبی روی هم رفته یک کل بنام دین و آئین را می‌سازند.

سنت: به مجموعه‌ای از کردار و باور در کنار خاطرات خوش و رویه‌هایی که برای مدت‌ها با ترکیب از هوشمندی بومی و ناگزیری جمعی جامعه‌ای را تداوم داده اند و گریزانان از آن را گوشه نشین و هلاک شده اند و یا ردی از آنان بر جای نمانده است را می‌توان سنت نامید. سنت بر اثر تواتر و پیوند با محافظ کاری تاریخی که راه بر دوام و امتداد حیات می‌دهد آرام آرام راه بر ساحت قدسی می‌برد و هر آمده از راهی را در حکم قاتل و جایگزین و خصم خود تصویر و تصور می‌نماید.

حال و از این معبر می‌توان به مفاهیم مطرح شده در منظومه‌ی فکری دکتر نصر نگاهی دیگر انداخت. ایشان مدعی هستند که مسلمانان باید علم را بیاموزند، چون علم عامل چیرگی و سیطره در جهان اکنون است، اما باید با شیوه و روش‌های خاص خود این کار را انجام دهند تا با تن دادن به اسلوب غربیان دچار نیایند. پرسش اساسی در این گزاره این ایست که آیا علم یک ماهیت ایدئولوژیک یا جغرافیایی دارد؟ گشودن پنجره‌ی جدید و دست یافتن به علوم می‌تواند راهگشا و در عین حال همچون دیگر پدیده‌ها آفاتی نیز به همراه خواهد داشت و این تعیین حد و مرز و بازسازی دوگانه‌ی سنت و مدرنیته و غرب کافر و شرق عالم ایا حقیقت دارد و یا باز تنها ذهن دوگالنه ساز و دگر سوز آدم را تسکین می‌دهد؟

هر پدیده می‌تواند رنگ اخلاق یا ضد اخلاق به خود بگیرد و تا اهلیت یا توحش راه ببرد و این بسته به غربی و شرقی و یا اسلامی و دهری بودن آن نیست..

آدم انگار می‌خواهد از یاد ببرد که تمام تکاپوش در همه‌ی زمینه‌ها برای بدست آوردن چهارگانه‌ی "، ثروت، قدرت، شهوت و دفع حسادت" بوده و نیز خواهد بود. براستی علم مسلمان و دهری و عیسوی می‌شناسد؟ و این که مسلمان خود را از برخی دانسته و شیوه‌ها به بها و بهانه‌ی تنزه طلبی کناره جوید آیا ضماد درد است؟ و مگر تلاشیست در حد انکار نور خورشید با بستن چشمان خویشتن؟ این دیدگاه که باید در چهاچوب شیوه‌های خود مان بجوییم و مقداری آری و الباقی نه! ناشی از فقدان اعتماد به نفس در میان برخی مدعیان است که حافظ و داروغه‌ی همان سنتی اند که پیشتر تعریفش را در میان انداختم. می‌هراسند که هر آمدنی را استدلال و تجربتی باشد که کوزه‌ی هزارساله را بشکند و اینان غافلند که کوزه اگر مستغنی و معتمد به خویشتن نباشد با این سان دوری گزیدن‌ها خود را در امان نگاه نمی‌دارد.

پیامبر اسلام (ص) فرمود:" اطلبو العلم ولو بالصین" و این معنای آن دارد که دانستن را در ذهنیت بنیانگذار دیانت محمدی چه قدر و قربیست که تا تا کرانه‌ی عالم و اقصای اذهان را توصیه به پیمودن می‌کند تا مگر بیابد. در کنج نشستن و دامن نیالودن لزوما پیراستگی و کلبه پاکیزه‌ی یاران نمی‌دهد که را ه بر فرقه سازی و دسته‌ی منزه صدرنشین ساختن می‌برد که بشر در درازنای بود وباشش حاصلش را نکو دیده است. برای دینداران، دین نه یک عادت و آیین و نیز ترازویی برای کیلو کردن گناه و حسنه که یک طریق برای عشقبازی با جانان است و نشستن بر بلندای بندگی و نه حضیض ترس تردامنی... مومن را کورشو ودورشو نمی‌برازد و این کردار حافظان عرف دینی یا عادت هزار ساله را می‌برازد نه آیین محمدی... درخت دیرسال و پرریشه را این آمدن و رفتن‌ها دریچه نو می‌گشاید و بالاتر می‌نشاند نه‌ای نکه از هر کوس بر کوی بهراسد که وای باورم را بر کوهان شتر طراران ببردند...

" سرفه‌ها این روز‌ها به صرفه است.

با هر دانه‌اش مشتی انسان را می‌رماند

تا تنها شوی و حزین نوا در خیال کوک کنی.

مومن را به کفاره روزخواری کفتاران شراب حقنه می‌کنند.

کدامین شهر است اینجا که شهره شروه می‌خواند برای شب زنده‌دارانش؟ "

نکنه‌ی دوم این که اندیشه و تاختن انسان در واحه خیال برای رسیدن و گشودن دری را نمی‌توان لگام زد و گفت نیاندیش! وین حرف‌ها به تو نیامده است... اگر قرار است کسی فلسفه بخواند نمی‌توان گفت بخوان، ولی تا جایی که به انگاره‌های پیشتر گفته از دری و روزی دیگر بازرسی!

علوم جدید در ساحت‌های گوناگون نیامده اند تا دیانت را بزدایند یا باور را کمرنگ کنند. دیانت با اندرون انسان سروکار دارد و عامل قرار است. آن چه بنام عرف دینی و بیشتر کردار عاملان و مدعیان بر شاخ و بر درخت آیین نشسته است، اما نوعی دیگر از مسئله است که بعضا با مواهب و منفعتی درهم پیچیده ست و انکار یا تردید می‌تواند بنگاه دستگاه بهشت فروشی را کم رونق کند. نگاه کنید به کردارو تکفیر ارباب کلیسای قرون وسطی با اندیشه و یافته‌های نو که یا تکفیر کردند و یا در آتش سوزانیدند، اما کجای آیین محمدی چنین دشواری و تقابلی را به خاطر دارد؟.

بگذریم اگر عاملان امر دینی گاه کردار خویش و پیشتر از خویش را همتراز نص مقدس قرار داده برای تشکیک در آن یا فکر تشویش آن زبان آخته و تاخته در پیش گرفته اند.

دوگانه‌ی سنت و مدرنیته اساس وجود خارجی ندارد و از آن ساخته‌های مهیب و غریب اند که جسارت تردید در آن قلم می‌طلبد به قوت ذوالفقار..

اگر بوی قرمه سبزی و نوای تار را سنت بدانیم پس باید به ستیز پیانو و پیتزا برویم و داد بستانیم.

کجاست روستای آرام خیالم:

از دال‌های مهم اندیشه آقای نصر در این کتاب آنجاست که توصیه به یافتن آرامش و شهر منزه در درون خویش و نیز روستا‌ها و محیط‌های کوچک مسلمانی می‌کند و در نعت هوای پاک و دل‌های پاک‌تر و البته مردمانی سبزتر از برگ درخت قصیده‌ی غرایی سر می‌دهد. اینجا می‌خواهم به بیقرای انسان دردمند و در جستجوی امر والا و بالا نگاهی بیفکنم. انسان می‌خواهد چیزی بیش از این بیابد و مگر به آن جا قراری پیدا کند. عنصر مرگ، پلشتی و نابرابری، بیداد و بیقراری، آدم را تا وادی و واحه‌ای می‌کشاند که تدبیر کند و تحریر تا به امر والا و قرارگاه خویش بپردازد. نخست از این معبر وارد می‌شود که همه بهشتی بودیم و گندم گناه و آز مشتی آدم این زمین را دوزخ گردانیده پس باید ریشه‌ی بیداد برید.

این معنا در اشکال متفاوتی تبلور می‌یابد. من منزه و دیگری اهل خطا شکل می‌گیرد. جماعت به کندن بن و بیخ هم بر می‌آیند و در قالب‌ها و گروه‌های متفاوتی این کردار قالب می‌پذیرد. نسل کشی می‌شود و دگر انکاری و از میان برداشتن در ساحات گوناگون... یکی می‌خواهد تصفیه نژادی کند وسویه برتر بسازد، ان دیگری می‌خواهد بهشت پرولتاریا و رنجبران را بر استخوان آن دیگران برقرار سازد و عاقبت ندامت است که در می‌یابند همه‌ی آدمان، چون یکدگراند و از پی کسب "ثروت، قدرت، شهوت و حسادت" و نه بیش و کم حال گیرم در ردا و بالاپوش‌های گوناگون... و مشتی بلکش معدودی دگر...

جماعتی آرام و سکون را در سفر و بریدن می‌یابند... این بریدن گاه از یک جغرافیا و واجباتش است تا رسیدن به سرزمین برین و بهشت ادمی... در دهه شصت عیسوی جوانان غربی و خصوصا امریکایی در قالب هیپی و پانک و دیگر اشکال بی اعتنا به خویش و مناسبات پیرامونشان راه شرق معنوی و رویایی را پیش گرفته سر از هند و تبت در می‌آوردند تا از بیداد مناسبات سرمایه داری و دهشت نبرد ویتنام گریخته باشند و جماعتی هم به دنبال رسیدن به غرب رویایی تا تکه نانی به کف آرند و مک دوانلد و پیپسی زمزمه کنند و چندی به غفلت سوار اتوبوسی به نام هوس شوند... چندی که گذشت و جوانان میانسال و پیر شدند، هند رفته‌ها از عفن و فقر به تنگ آمده به کشورشان بازگشتند تا پیشه و همسری بیابند و به غرب رفته‌ها هوای عود و سوق کردند و ریش و ریشه هایشان را جستند و هر دو البته دریافتند که‌ای هیچ در هیچ مپیچ!

این دوگانه شهر و روستا هم از آن دوگانه‌های همیشگیست. انسان می‌پندارد شهر محل رذالت است و مکر وفربگی از فرط مصرف و قریه آنجاست که مردمان برای هم برادرند و از پلیدی‌ها نشانی نیست! و آدم باید گاه بریدن از همه جا به دل ان سادگی آبایی پناه ببرد!

اما جغرافیا و پیرایه‌ها نهاد آدمی را دگرگون نمی‌کند و تعداد نفوس کمتر و دیگر گون بودن جنس ابتلا نفس آن رذایل را زایل نمی‌کند. در روستا هم تعداد کمتری آدم بدون ترافیک و بورس احتمالا به نزاعی با مایه‌ی "ثروث، قدرت، شهوت و حسادت" مشغولند و تنها به عبادت و عرفان مشغول نیستد. گریز از شهر همان در پستو ماندن از ترس تردامنی و تنزه جستن از طریق برکناری و کناره جویی است. این تفکر هجرت از شهر پرگناه و مدرنیته مبتلا به دل روستای بی پیرایه و سنت جانفزا همان تمایل انسان به گریختن برای رسیدن به کناری است و هم ساده سازی موضوع که می‌توان با رفتن به قرار رسید و مقصد چایی پشت دریاهست که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است! از یاد نبرید در روستایی چگوارا را لو دادند و جانش ستاندند و دستش بریدند و جماعتی از گروه چریک‌های جنگل در سیاهکل را روستائیان دست و پا بستند و تحویل دژخیمان دادند؛ و البته در هر نقطه و اقلیم دیگر نیز می‌توانست این اتفاق حادث شود. به اعتباریات اعتباری نیست و کسی را منزه و یا تیره روان نخواهند نمود. جایی را نیویورک نام نهاده اند و جایی را دهلی نا یا دهنو... و تعداد بیشتری ادم را در یک جغرافیا شهر و بیشترش را کلانشهر و کمتر را روستا گویند و در هیچ کدام از این‌ها فقر یا فخری مترتب نیست...

حاجی اهرام دگر بند بین یار کجاست؟

با ابزار نستیز:

از جملات جالب کتاب دکتر نصر این است که "موبایل مانع عبادت و ارتباط با خداست".. این جمله هم سابقه‌ای دراز در مواجه اهل سنت با ابزار‌های نو دارد. می‌توان گفت آیا شان پروردگارچنان است که با یک مصنوع مخلوق خودش مخدوش شود؟ ابزار‌ها و اختراعات از اقلیم ابلیس و نیرو‌هایی دگر نیامده اند و قوتی اند که پروردگار در بطن خلقت نهاده و بیندگانش با کمک ابزار جهان آن را کشف نموده و به منصه خلق می‌گذارند. این ستیز با ابزار در حقیقت ماهیت پاسدار سنت بودن جماعتی را می‌نمایاند که دین و آیین را در چنبره‌ی عادات قدیمه و باور‌های اعتباربخش خود محبوس کرده هر نسیمی را در حکم نقض و نقص باور می‌نمایانند و می‌روند تا یا انکار و تکفیر کنند و یا خلق را به کناره جویی و ساختن بهشت دنیوی در گوشه تنهایی و با یاران گزیده بکشانند که حاصلش یا قلیل شدن اهل دیانت به سبب دشواری و دوری گزینی از ابزار و ابتلا است و یا برآمدن جماعتی خودبسنده و خود حق پندار که حاصلش می‌شود صهیونیسم، و فرقه منافقین و داعش و آن دیگران...

جسارت کنید و بیاندیشد و تمایل به ساختن باروی منزه و منفرد خویش که یگانه پادشاهش شمایید در خود برکنید.

از میان اخبار

نوروز در کشور‌های دیگر چگونه جشن گرفته می‌شود؟

ماجرای شلیک اشتباهی که جان دختر جوان را گرفت