چهارشنبه 7 آذر 1403

واسلاو هاول و شباهتش با شخصیت «بیگانه»/ علت دلگرفتگی روزهای تعطیل

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
واسلاو هاول و شباهتش با شخصیت «بیگانه»/ علت دلگرفتگی روزهای تعطیل

واسلاو هاول در نامه‌های خود به همسرش که در زندان نوشته شده‌اند، خود را شبیه به شخصیت اصلی رمان «بیگانه» نوشته آلبر کامو می‌داند که مانند او از مطابقت با نظم قراردادی امتناع می‌کند.

واسلاو هاول در نامه‌های خود به همسرش که در زندان نوشته شده‌اند، خود را شبیه به شخصیت اصلی رمان «بیگانه» نوشته آلبر کامو می‌داند که مانند او از مطابقت با نظم قراردادی امتناع می‌کند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: 5 اکتبر سالروز تولد واسلاو هاول نمایشنامه‌نویس و اندیشمند چکی است که به‌عنوان یکی از سران منشور 77 چکسلواکی و مخالفان حکومت کمونیستی شناخته می‌شود. به بهانه سالروز تولد این‌متفکر که مدتی را هم به‌عنوان رئیس‌جمهور جمهوری چک فعالیت داشت، پروند کوچکی برای بررسی کتاب «نامه‌هایی به اولگا» باز کردیم که قسمت ابتدایی آن، چندروز پیش «رجزخوانی و ناامیدی‌های هاول / در جستجوی روح و معنای زندگی در زندان» منتشر شد.

در بخش اول پرونده، نامه‌های اول تا هجدهم هاول را بررسی کردیم که مربوط به بخش بازداشت ابتدایی و موقت او تا زمان برگزاری محاکمه، در زندان روژینه بود. بخش بعدی کتاب «نامه‌هایی به اولگا» دربرگیرنده نامه‌های 18 تا 86 هاول به همسرش است که در زندان هرمانتیس نوشته شده‌اند. این‌نامه‌ها مربوط به بازه زمانی ژانویه 1980 تا اوت 1981 هستند و در آن‌ها لحن امیدواری که هاول در روژینه داشت، کم‌کم رنگ می‌بازد.

در ادامه به نامه‌های زندان هرمانتیس در قالب یک‌موضوع اصلی تاب‌آوری در زندان، خداوپدیده‌شناسی هاول و ویژگی خجول‌بودن او می‌پردازیم؛

* زندگی در زندان، مقاومت دربرابر افسردگی و کشف اکسیر چای

در اولین‌نامه از این‌بخش، یعنی نامه هجدهم، هاول از وضعیت جدید صحبت می‌کند و می‌گوید توقع نداشته دچار چنین‌زندگی اردوگاهی‌ای شود. در همین‌نامه هم این‌سوال را مطرح می‌کند که آیا خواهد توانست 5 سال زندگی در این‌وضعیت را دوام بیاورد؟ او در این‌مقطع در زندان هرمانتیس اجازه داشت هفته‌ای یک‌نامه بنویسد و البته نامه‌هایش زودتر از روژینه به دستش می‌رسیدند. به‌هرحال در این‌نامه که 12 ژانویه 1980 نوشته شده، هاول خود را بذر یونجه چک می‌خواند و می‌گوید همین‌طور هم باقی خواهد ماند. این در این‌نامه اشاره می‌کند که دو کتاب از موسی خوانده است. نوزدهمین‌نامه مربوط به27 ژانویه است که هاول در آن، از الگو می‌خواهد از نوشتن مطالبی که می‌توانند به‌طورغیرمستقیم به یک‌مرجع، یک‌اشاره یا یک‌رمز تعبیر شوند، خودداری کند. او ضمن این‌که می‌گوید از لحاظ ذهنی وضع کاملا خوبی دارد، جو دنیا را تقریبا خفقان‌آور و ظالمانه می‌بیند و می‌گوید چنین‌جوی امیدش به کوتاه‌شدن محکومیتش را تقویت نمی‌کند.

این‌که هاول نمی‌توانسته زیاد درباره عقایدش بنویسد، مطلبی است که در نامه بیستم در 3 فوریه 1980 آمده است. به‌همین‌دلیل هم به اولگا گفته پاسخ پرسش‌هایش تقریبا ناقص خواهد بود. هاول در این‌برهه در کارخانه آهن‌سازی ویتکوویتس کار می‌کرد و در نامه‌اش گفته نمی‌تواند بیش از این، چیزی بگوید. او در این‌نامه دوباره به اولگا تاکید می‌کند بیشتر و مفصل‌تر بنویسد و فهرستی را هم از مطالبی که می‌خواهد وقت ملاقات به هاول بگوید، تهیه کند تا چیزی از قلم نیافتد. او با توجه به بودن کتابخانه نسبتا خوب در زندان هرمانتیس به اولگا می‌گوید می‌تواند انجیل را با خود به پراگ برگرداند. هاول که در آن‌برهه کتاب تاریخ هرودوت را از کتابخانه زندان امانت گرفته بود، آرزو می‌کند کاش دفترچه خاطراتی داشت که البته برآورده‌شدن چنین‌آرزویی در آن‌مقطع برای او محال بود. او در این‌نامه می‌گوید اولگا را با همه اشتباهاتش و ایجازش در نامه‌نویسی دوست دارد.

در بیست‌ویکمین‌نامه هم هاول با اشاره به این‌که می‌داند اولگا از نوشتن خوشش نمی‌آید، دوباره اصرار می‌کند برایش بیشتر بنویسد. این‌اصرار در پایان هم وجود دارد و هاول آن را مهم‌تر از همه نکته‌های گفته‌شده در نامه می‌داند: «مهم‌تر از همه برایم بنویس!» او در این‌نامه در جستجوی معنادادن به زندگی‌اش در زندان است و می‌گوید معنایی که تلاش دارد به اقامت خود در زندان بدهد، احتمالا به سامان می‌رسد. نامه بیست‌ویکم مربوط به 8 فوریه است و هاول در آن می‌گوید از آن‌جا که اجازه دارد به مضامین محدودی بپردازد، درباره وضعیت جسمی‌اش، مشروح‌تر از معمول می‌نویسد. همچنین دوباره با کمی رجزخوانی و مثبت‌اندیشی می‌گوید اطمینان دارد دردها و خستگی دائمی‌اش به‌موقع برطرف شده و به آن عادت خواهد کرد. هاول در نامه بیست‌وسوم، دنیایی را که در آن زندگی می‌کند، بی‌نهایت متفاوت از دنیای اولگا می‌خواند و می‌گوید این‌که همسرش از آسمان به زندان می‌آید و با خود بخشی از آن دنیای دیگر را می‌آورد که من هاول به آن تعلق دارد، حادثه‌ای به‌شدت غیرعادی است. هاول از این‌که نمایشنامه‌هایش در تئاترهای خوب روی صحنه رفته‌اند، اظهار خوشحالی می‌کند.

مطالعه زیاد و فکرکردن به خیلی‌چیزها، گزارشی است که هاول در نامه بیست‌وپنجم از خود به اولگا می‌دهد. او این‌نامه را 8 مارس 1980 نوشته و می‌گوید وقتی «پدران کلیسا» و داستایوسکی می‌خواند، به چندمضمون فلسفی مانند هویت بشری و فناناپذیری، خیلی فکر می‌کند. یکی از موضوعات پرتکرار در نامه‌های زندان هاول، مساله عادت او به چای است که سرآغاز اشاراتش، همین‌نامه است. او در این‌نامه می‌گوید از این‌که در زندان، چای برایش تبدیل به یک‌نیاز شده خیلی تعجب می‌کند. خوش‌ترین لحظه‌هایش هم وقتی است که برای خود، یک‌لیوان چای داغ و پررنگ درست کند و بعد کنار آن‌لیوان بنشیند تا مطالعه کند. هاول، چای را تنها تجمل خود می‌خواند و به اولگا می‌گوید اگر می‌تواند مقدار زیادی چای برایش بخرد و به زندان بفرستد. کشف‌های هاول هم یکی از مقولاتی هستند که در نامه‌های او به اولگا تکرار می‌شوند. او در این‌نامه می‌گوید «کشف کرده‌ام که در زندان‌های درازمدت، آدم‌های حساس در معرض خطر تندخو شدن و بیزای از دنیا قرار دارند.» (صفحه 122) درباره ویژگی‌های اخلاقی خود و نداشتن کینه نسبت به دیگران هم می‌گوید نسبت به آدم‌های مختلف عقاید مختلفی دارد اما نمی‌تواند بگوید در دنیا حتی از یک نفر متنفر است. تصمیمی هم برای تغییر در این‌زمینه ندارد. چون تغییرکردنش به معنای باختن است. هاول می‌گوید کینه هیچ‌وقت نه برنامه‌اش بوده و نه انگیزه عملش و این نباید تغییر کند. اما مفهوم تغییر در نامه هشتادودوم هاول هم وجود دارد که البته، تغییر در جهت بهترشدن است و هاول معتقد است «تا حدودی به خودی خود، زیر فشار تجربه، در جوهر روح زندگی آدمی اتفاق می‌افتد، نه به این خاطر که انسان برنامه‌ریزی اش کرده است.» (صفحه 305)

در نامه بیست‌وهشتم، هاول اعترافی درباره نگاه واقعی به زندگی در زندان دارد. او می‌گوید پیش‌تر فکر می‌کرده زندگی در زندان باید با کسالت و یک‌نواختی بی‌پایان همراه باشد که به‌جز مشکل اصلی آن یعنی چگونه سپری‌شدن سریع‌تر زمان، نگرانی شدید دیگری وجود ندارد. اما متوجه شده این‌طور نیست و آدم در زندان، نگرانی‌های مدام زیادی دارد و گرچه ممکن است این‌گونه‌نگرانی‌ها در دنیای بیرون، جزئی به نظر برسند اما در زندان، اصلا جزئی نیستند. او می‌نویسد: «آدم در واقع همیشه مجبور است دنبال چیزی بدود؛ ترتیب کار را بدهد و پی چیزی بگردد؛ مراقب چیزی باشد؛ از چیزی بترسد؛ موقعیت خود را در برابر چیزی حفظ کند و... پیوسته روی اعصاب فشار می‌آید.» (صفحه 125) شوخی و به‌کارگیری طنز در نمایشنامه‌ها و نوشته‌های هاول، یک‌عامل تقریبا ثابت است. او در نامه بیست‌وهشتم که 2 آوریل 1980 نوشته، در این‌باره می‌گوید طنز، بهترین شیوه‌ای است که با آن می‌توان فشارهایی مثل بودن در زندان را تحمل کرد؛ بدون این که از یک‌سو بی‌دلیل به خودمان لطمه بزنیم و از سوی دیگر آنچه را که درونمان هست، تکذیب یا خفه کنیم. او درباره امور بیرون زندان به اولگا می‌نویسد درباره قضیه آپارتمان هراتسک‌شان ناامید نشود چون چنین‌مسائلی به امور دنیای تعلق دارند و باید با لبخند با آن‌ها برخورد کرد. همچنین از همسرش می‌پرسد واقعا امکان ندارد برایش نامه‌های بیشتری بنویسد؟ حتی اگر این‌نامه‌ها کوتاه باشند! هاول این‌اصرار را در نامه بعدی خود با این‌جمله نشان می‌دهد: «مرا احمق بنام اما هنوز نمی‌توانم این امید را از سرم بیرون کنم که روزی نامه‌ای بلندبالا از تو دریافت خواهم کرد.»

نوشتن، مساله دیگری است که هاول در نامه‌هایش به اولگا به آن پرداخته است. او در نامه بیست‌ونهم که ششم آوریل نوشته شده، می‌گوید نوشتن برایش چیزی مثل حرف‌زدن با خود است. او در این‌روزها، فیلم سینمایی «نانوای امپراتور» (یک‌فیلم تاریخ ساخت 1951 چکسلواکی) و یک‌فیلم‌جنایی را دیده بود. او در این‌نامه زندان را به یک‌آینه محدب تشبیه کرده و می‌گوید در زندان، آدم چیزهایی راجع به زندگی می‌فهمد که در بیرون، توجهی به آن‌ها ندارد و این، نوعی آینه محدب است. هاول در سی‌امین‌نامه که 13 آوریل نوشته، از این‌که درطول هفته گذشته نامه‌ای از اولگا نرسیده، ناراحت است با این‌حال می‌گوید به‌خاطر امتناع مزمن همسرش از نوشتن، از او ناراحت نیست و با محبت به او فکر می‌کند. البته این‌محبت هم به این‌معنی نیست که اولگا را از انجام وظیفه‌اش درباره زیاد و طولانی‌نوشتن معاف بداند. هاول در این‌نامه می‌گوید رفتار دوستان خالکوبی‌دارش را مطالعه می‌کند و به مساله تقدیر هم فکر می‌کند که به مفهوم عمل متقابل عوامل اتفاقی است. او می‌گوید زندگی، مدام تجربه‌های داستان و بینش‌های رمان را برایش فراهم می‌کند. اما نکته مهم این‌نامه این است که هاول در آن می‌گوید وقتی خواسته آن را بنویسد، برای اولین‌بار متوجه شده نمی‌داند باید چه بنویسد! درحالی‌که در تمام مدت زندگی‌اش هروقت خواسته و هر طور خواسته و هر طور توانسته نوشته است. به همین‌دلیل هم عادت به خودسانسوری برایش مشکل است. اما باید آن را یاد بگیرد. در زمینه نوشتن، هاول به واشک هم‌سلولی‌اش هم اشاره می‌کند که با فاصله کمی از او نشسته و دارد به همسرش کامیلا نامه می‌نویسد. هاول در این‌فراز از نامه به آرامش واشک غبطه می‌خورد؛ همچنین به این‌که همیشه می‌داند برای خانه‌اش چه‌نامه‌ای بنویسد.

لفظ «غرغروی عزیزم» در نامه سی‌ویکم (به‌تاریخ 27 آوریل) هم تکرار شده که در آن، هاول باخبرشده اجرای نمایشنامه‌های تک‌پرده‌ای در فرانسه موفق بوده است. او از این‌مساله خوشحال است اما از این‌که کسی به فکر ترجمه یا اجرای «اپرای گدایان» نمی‌افتد ناراحت است. هاول در این‌نامه درباره نمایشنامه «هتل کوهستانی» خود توضیحاتی دارد؛ ازجمله این‌که یک‌کار عجیب و چیزی شبیه به مجموعه‌ای از مبانی اصول نمایش است. او این‌نمایشنامه را اثری می‌داند که درباره دنیایی بدون‌مرکزیت پابرجا، بدون هویت ثابت، بی‌گذشته و بی‌آینده، بدون استمرار و بدون نظم است که خود او در ذهنش دارد. در این‌دنیا، قطعیت‌ها متلاشی می‌شوند. هاول یکی از عقاید تئاتری مهم خود را هم درباره تئاتر و نمایشنامه‌نویسی در این‌نامه بیان کرده است؛ این‌که نمایشنامه به‌عنوان یک‌متن، بی‌معناست و فقط در اجراست که این‌متن معنا پیدا می‌کند. اما درباره مقولات دیگر مندرج در نامه‌ها، هاول در این‌نامه خود، به یک‌اظهارنظر کلی درباره شیوه نامه‌نویسی اولگا می‌پردازد و می‌گوید «احساس می‌کنم آن‌طور که باید صمیمانه نیست و این شاید از آن روست که تو هم می‌دانی که من تنها کسی نیستم که آن‌ها را می‌خواند... سعی کن خودت را از این احساس برهانی و راحت و صمیمانه برایم نامه بنویسی.» (صفحه 133)» او بر این‌باور است که کلیات چیز زیادی نمی‌گویند و فقط از طریق موزائیک‌های به‌ظاهر بی‌معنا می‌شود تصور تقریبی موقعیت و فضای اولگا را در بیرون خلق کرد. جملاتی مثل «اوضاع خوب است» یا «همه‌چیز تحت مراقبت قرار دارد» هم ممکن است ذهن را آرام کنند اما در عین‌حال گرایش به بیگانه‌کردن انسان با دنیا دارند چون نشان می‌دهند همه‌چیز با شتاب و مستقل از او جریان دارد. هاول در این‌نامه چندمرتبه تکرار می‌کند هیچ چیز تازه به خصوصی در زندگی‌اش وجود ندارد.

در سی‌ودومین‌نامه هاول به اولگا می‌گوید کم‌کم دارد نحوه نامه‌نوشتن به شوهرش را یاد می‌گیرد. علت این‌جمله هم این است که نامه پیشین اولگا، نوشته‌ای با روح و خودانگیخته بوده است. اما هاول باز هم همسرش را تشویق می‌کند طولانی‌تر و مشروح‌تر بنویسد. یکی از موضوعات مهم این‌نامه، دوباره مساله تئاتر است. هاول در این‌نامه که 10 مه نوشته شده، دوباره بر لزوم اجرای متن نمایشنامه برای معنابخشی به آن تاکید می‌کند و می‌نویسد «اکثر مردم نمی‌دانند که چطور باید نمایشنامه بخوانند؟ چرا باید بدانند؟ نمایشنامه به گونه‌ای نوشته می‌شود که فقط اجرا می‌تواند مفهوم آن را برساند. اگر نمایشنامه را به قصد خوانده شدن می‌نوشتند، حتما نحوه نوشتن آن فرق می‌کرد.» (صفحه 137) همچنین می‌گوید تنهاچیزی که «اپرای گدایان» به آن نیاز دارد، ساخت و اجرای خوب است بنابراین ممنون می‌شود اگر اولگا، مردم را از وجود آن آگاه کند. او دوباره از اجرای صرف نمایشنامه‌های تک‌پرده‌ای خود اظهار ناخرسندی می‌کند و می‌گوید این‌مساله، او را به‌عنوان نویسنده، از شکل طبیعی‌اش خارج می‌کند. نامه خود را هم با این‌جملات به پایان می‌رساند: «وفادارت، همسفر ابدی تو؛ واشک» نامه بعدی هاول، پس از یک‌جلسه ملاقات و دیدار با اولگا نوشته شده است. او در این‌نامه با یادآوری این‌مساله که همسرش نمی‌تواند طی یک‌ساعت کوتاه همه حرف‌ها را بزند، دوباره از او می‌خواهد خلاصه‌ای از آن‌چه می‌خواهد در طول ملاقات بگوید، تهیه کند چون در طول ملاقات بیشتر اولگاست که صحبت می‌کند. هاول در این‌نامه که 24 مه نوشته شده، خود را یک‌بوروکرات قدیمی معرفی می‌کند که از واقع‌گرایی، وضوح و دقت خوشش می‌آید. همچنین می‌گوید نمی‌داند با این‌همه بوروکراتی که در زندان دورش را گرفته‌اند، باید بخندد یا گریه کند! نامه سی‌وسوم هاول، به این‌مساله هم اشاره دارد که فیلم «کولی‌ها به بهشت می‌روند» در زندان نمایش داده شده است.

هاول تحت تاثیر ملاقاتی که در آن‌برهه با اولگا داشت، می‌گوید ناگهان فهمیده دنیای دیگرش، یعنی دنیای عادی بیرون زندان، فقط رویا و خاطره نیست بلکه به‌طور بالفعل وجود دارد. او این‌مساله را در نامه سی‌وپنجم خود در 8 ژوئن مطرح کرده و گفته این‌واقعیت که ملاقاتش با اولگا، خوب بود، نباید این‌تصور دروغین را به وجود بیاورد که بیرون از زندان، اتفاقات زیادی نمی‌افتد و اوضاع خوب است. قابل ذکر است که ملاقاتی که این‌همه روی هاول تاثیر مثبت گذاشته، یک‌ملاقات یک‌ساعته پس از سه‌ماه بوده است. او با صراحت می‌گوید ملاقات شادش کرده و «این‌جا حال و هوای آدم خیلی زود _ با یک کلمه مهرآمیز، مختصر علاقه همسایه نسبت به همسایه، دیدن منظره درختی _ تغییر می‌کند.» (صفحه 143) هاول در برخی از نامه‌ها، سفارشان و درخواست‌های خود را دستورهایی به اولگا می‌خواند و در این‌نامه هم می‌گوید نمی‌تواند در برابر دستوردادن درباره کارهایی که باید اولگا انجامشان دهد، مقاومت کند. با این‌حال، او وظایف مورداشاره را بیشتر برای رضا خاطر خود گوشزد می‌کند تا این‌که امیدی به انجامشان داشته باشد. هاول در نامه سی‌وهفتم هم می‌گوید به این‌سمت حرکت می‌کند که دنیای بیرون از زندان را در دستورهایی راجع به آن‌چه باید خریداری شوند غرق می‌کند. او این‌نامه را 22 ژوئن 1980 نوشته و در آن، هم درباره نمایشنامه‌هایش صحبت کرده هم درباره فیزیک. درباره نمایشنامه‌ها، هاول می‌گوید همه نمایشنامه‌هایش به‌نوعی، بحث درباره مساله هویت انسان و شرایط بحرانی‌ای هستند که او خود را در آن می‌یابد. او در نامه هشتادودوم هم می‌گوید در نمایشنامه‌هایش تا حدودی از شخصیت چخوف تقلید می‌کند که این‌تقلید را می‌توان در نمایشنامه‌ای چون «در کار رفتن» که اقتباسی از «باغ آلبالو» است شاهد بود. بخش‌های دیگری از نامه 35 هم درباره برداشت‌های فلسفی او درباره فیزیک زمان و مکان هستند. او در همین‌نامه، برای نامه بعدی خود پیش‌تبلیغ می‌کند که به مضمون هویت و فناناپذیری خواهد پرداخت.

افسوس هاول از این‌که مسئولان زندان، نامه یکی از دوستانش را به‌خاطر داشتن چندنقل‌قول و شعر به او نداده‌اند، در نامه سی‌وهشتم به‌تاریخ 15 ژوئیه 1980 مطرح شده است. او در این‌نامه به اولگا می‌گوید به نامه‌هایی که می‌نویسد به چشم سرگرمی نگاه کند نه وظیفه‌ای اجتناب‌ناپذیر! هاول ضمن این‌که از مسئولیت صحبت می‌کند، به اولگا می‌گوید باید قبول کند که یک‌صفحه نامه، برای شش‌هفته زمان، مناسب نیست و معلوم است اولگا هنوز متوجه نشده نامه‌هایی که از خانه برای هاول می‌فرستد، چه‌قدر اهمیت دارد و هرقدر جزئیات بیشتری داشته باشند، باعث می‌شوند هاول بیشتر با اولگا در بیرون باشد تا در زندان. این‌نامه مربوط به مقطعی است که هاول یک‌چهارم از دوران محکومیت خود را پشت سر گذاشته بود. او در این‌نامه جوهر مسئولیت را شالوده زندگی خانوادگی می‌داند.

یک‌نواختی زندگی در زندان باعث شد هاول سر خود را از ته بتراشد. او در نامه سی‌ونهم خود که بیستم ژوئیه 1980 نوشت، به زندگی یک‌نواخت خود در زندان اشاره می‌کند و می‌گوید تنها اتفاق گفتنی، همین‌تراشیدن سرش است. آخرین‌بار که هاول پیش از این، سرش را تراشیده بود، مربوط به زمانی است که پسربچه‌ای شش‌ساله بوده است. به‌هرحال هاول در این‌نامه می‌گوید فقط وقتی می‌تواند فکر تازه‌ای ارائه دهد که روی مساله خاصی کار کند و انگیزه‌ای بیرونی وجود داشته باشد؛ همچنین بتواند از گفتگو یا طرحی الگو و الهام بگیرد. او در همین‌نامه یکی دیگر از کشف‌وشهودهای خود را در زندان این‌گونه تعریف می‌کند که در زندان، چشم‌انداز و نظر انسان راجع به همه‌چیز، در حد زیادی تحریف می‌شود. او در این‌برهه فیلم سینمایی «لهستانی با عشق» را دیده و از تماشای آن به هیجان آمده بود. این‌فیلم که هاول را متاثر کرده بود، این‌فکر خوشبینانه را در ذهن او به وجود آورد که هنرمندی که می‌تواند هنر خود را تابع زندگی کند، از هنرمندی که همه‌چیز خود را فدای هنر می‌کند، جالب‌تر است. هاول که در آن‌برهه زیاد به چارلی چاپلین فکر می‌کرده می‌گوید وقتی ولادیمیر کافکا از دنیا رفت، گونتر کراس پس از مراسم تشییع جنازه، به او گفته هر قدر آدم پیرتر می‌شود، پیدا کردن دوستان تازه مشکل‌تر می‌شود و از دست دادن دوستان قدیمی مصیبت‌بارتر. او در این‌نامه به اولگا می‌گوید گردش‌های فکری به او کمک می‌کنند که نه‌فقط از شر مشکلات خلاص شود، بلکه بتواند آن‌ها را حل کند.

یک‌نکته جالب و مهم درباره کمیت نامه‌نگاری هاول و همسرش که شاید ناشی از همان‌تفاوت شخصیتی‌شان باشد، این است که زمانی‌که هاول نامه چهلم را برای اولگا نوشت، نامه پانزدهم اولگا به دستش رسیده بود. نامه چهلم مربوط به 27 ژوئیه 1980 است که هاول در آن می‌گوید متوجه شده روحیه‌اش نه‌فقط به هوا بلکه به نوع رویاهایش هم بستگی دارد و این‌حال‌وهوا به‌مراتب مهم‌تر از مضمون رویاست. او در این‌نامه بیشتر از خودش و درونیاتش گفته است؛ این‌که همیشه دوست داشته مثل ترکیب مواد عجیب و غریب برای تهیه سوپ، آدم‌ها را دور هم جمع کند و آن‌ها را به طرق مختلف با هم آشنا کند. هاول می‌گوید با وجود این‌که اوضاع جهان بیرون زندان، پرحادثه است، اما زندان هم جزیره آرامش و آسایش نیست. به‌همین‌دلیل نتیجه می‌گیرد آن‌وقت که فکر می‌کرده می‌تواند در زندان به اعصابم استراحت دهد، خیال‌های بزرگ و بیهوده می‌پرورانده است. همان‌طور که می‌دانیم هاول در نوشته‌ها و نمایشنامه‌هایش از اشاره به تناقض و مسائل پارادوکسیکال لذت می‌برد. او در این‌نامه هم به این‌تناقض زندگی خود اشاره می‌کند که همیشه می‌خوسته مردم، همدیگر را دوست داشته باشند و عاشق توافق است اما باید همه زندگی‌اش را در دعوا، تنش و فشار بگذراند و هنوز هم به این‌مساله عادت نکرده است.

هاول معمولا نامه‌های اولگا را روزهای یکشنبه و گاهی شنبه می‌نوشت. او ابتدا تمام وظایف آخر هفته خود را انجام می‌داد و سپس منتظر فرارسیدن لحظه‌ای آرام می‌شد تا به آرامش درونی برسد. در این‌زمینه هم به گفته خود، نوشیدن چای کمک بزرگی به او می‌کرد. پس از آن، به تعبیر خود اردوی نوشتن را به پا می‌کرد. هاول به این‌کشف درونی هم می‌رسد که متوجه شود در طول هفته دارد به همه‌چیزهایی که دلش می‌خواسته برای همسرش بنویسد، فکر می‌کند. او این‌نیاز به ارتباط را که در طول هفته در او وجود داشته، از همه مسائل عذاب‌آورتر می‌خواند چون معتقد است ارضای آن بسیار دشوار است. در چهل‌وچهارمین‌نامه‌ای که هاول برای اولگا نوشته و تاریخ 31 اوت 1980 را بر خود دارد، صحبت درباره نوشتن و نگارش نامه است. هاول در این‌نامه می‌گوید پس از سال‌ها تازه فهمیده نوشتن تقریبا یک‌نیاز زیستی و تنها بخت او برای نوعی تکامل روشنفکرانه است. او می‌گوید «عاطفه را با ضعف ناشی از احساسات یا گرمای هیجان اشتباه نمی‌گیرم اما عقیده هم ندارم که عاطفه الزاما کیفیتی مشکوک است که فقط به ستمگران مربوط می‌شود. این احتمال وجود دارد که آدمی خوش‌قلب به اندازه آدمی خبیث احساساتی باشد و به عکس؛ هیچ یک از آن‌ها الزاما نباید احساساتی باشند.» (صفحه 164) هاول با توجه به همان‌مساله تفاوت شخصیتی که اشاره کردیم بین او و اولگا وجود داشته، به همسرش می‌گوید حقیقت دارد که او احساساتی است و اولگا نیست اما این‌مساله به‌آن‌معنا نیست که اولگا را بی‌احساس بداند یا درباره نیازش به هیجان تردیدی داشته باشد. او در توصیه‌هایی که در این‌نامه به اولگا دارد، می‌گوید سعی نکند نامه‌هایش را اصلاح کند. بلکه به نوشتن ادامه بدهد و اشتباه کند! چون حدس‌زدن عبارت‌های از قلم‌افتاده، هاول را خوشحال می‌کند. او ضمن این‌که به همسرش می‌گوید چندسالی است در فکر نوشتن مجموعه‌مقالاتی درباره اوست، این‌توصیه را هم به اولگا دارد: واقعا نباید خودمان را مجبور به نوشتن مطالبی بکنیم که خود به خود نمی‌آیند!

نامه چهل‌وپنجم وقتی نوشته شد که هاول و اولگا ملاقاتی دیگر را پشت سر گذاشته بودند. هاول در ابتدای این‌نامه که 6 سپتامبر 1980 نوشته شده، می‌گوید این‌که اولگا در همان‌ابتدای ملاقات [به‌خاطر کچل‌کردن هاول] به او گفته چه‌قدر زشت شده، مانند ریختن آب سرد روی او بوده است. او می‌گوید هرکاری از دستش بربیاید می‌کند تا بهتر به نظر برسد و با ظاهر خود اولگا را ناراحت نکند. اما این‌نامه دو محور موضوعی مهم دارد؛ تلاش هاول برای معنادادن به زندگی‌اش در زندان و دیگری تئاتر. در زمین معنابخشی به زندگی، هاول می‌گوید پذیرفته تصمیم‌گیری درباره چگونگی گذراندن این‌همه (زندان)، بدون آن‌که به جسم و روحش آسیب برساند، کاملا به خودش بستگی دارد. تلاش هر روزه با این‌فرض هم معناومفهومی دارد و وظیفه اوست. هاول یکی از خطرهای زندان را گرایش به ایجاد یک‌عقیده ثابت درباره شرایط، بدون در نظر گرفتن این‌احتمال می‌داند که شرایط تعدیل شوند یا تغییر کنند. او می‌گوید شرایط بیرون زندان متغیر هستند و معنا و اهمیت همه‌چیز تغییر می‌کند. سوال هاول از درون خودش، در این‌برهه، این بود که اگر بناست با شرافت زندگی کند، آیا ارزشش را دارد؟ اما درباره محور دوم این‌نامه که تئاتر است، او تمرکز را روی نمایشنامه «هتل کوهستانی» خود گذاشته و از اجرای این‌نمایشنامه توسط دیگران ابراز نگرانی می‌کند چون نگران است درک درستی از آن نداشته باشند. علتش هم این است که او این‌نمایشنامه را مثل یک فوگ می‌بیند؛ همواره درباره هیچ است و در نهایت درباره همه‌چیز می‌شود. هاول معتقد است وزن، ساختار و معماری زمانی‌مکانی نباید به گونه‌ای مبتذل، به‌شکل حرکات بیومکانیکی و آهنگین بازیگران یا هرچیزی از این‌قبیل به زور اعمال شوند و مفاهیم «هتل کوهستانی» باید کاملا در پشت بازی‌ای واقع‌گرایانه و دلالت‌کننده پنهان شوند.

13 سپتامبر 1980، هاول چهل‌وششمین‌نامه خود برای اولگا را نوشت که در آن گفته نمی‌داند چرا این‌احساس مبهم را دارد که آینده‌اش تیره‌وتار نیست. او می‌گوید یک‌بیمار افسرده‌حال نیست. بلکه یک‌آدم جان‌سخت است که وقتی خیلی احساس بدبختی می‌کند، همیشه می‌تواند منبع تازه نیرو و لذت زندگی را پیدا کند. او پس از آن، دوره جوشکاری را شروع کرد که در نامه چهل‌وهفتم خود به‌تاریخ 21 سپتامبر به آن اشاره کرده است. تاثیر بدی که ظاهر زارونزار هاول در ملاقات روی اولگا گذاشته بود، هنوز هم رهایش نکرده و ذهن او را در نوشتن این‌نامه مشغول کرده است. او اشاره می‌کند که به‌همین‌دلیل بر مراقبت از جنبه‌های گوناگون وجود خاکی خود افزوده است و سعی می‌کند جای این‌که ارضای هوس‌هایی مثل خوردن چای و شکلات، را در دستور کار داشته باشد؛ خوب بخورد، خوب بخوابد و برای کارهایش زمان‌بندی داشته باشد. همچنین نیروهایش را با خیال‌های خام به باد ندهد. او می‌گوید دیگران گاهی به‌خاطر برنامه‌ریزی و تفکر دقیق درباره همه‌چیز مسخره‌اش می‌کنند اما این‌مساله برایش اهمیتی ندارد. یکی از موضوعات تکراری در تفکرات و خیالاتش هم دوستانی هستند که کشور را ترک [به خارج از چکسلواکی مهاجرت] کرده‌اند. هاول نسبت به دستاوردهای هنری این‌مهاجران احساس دلتنگی و حسادت می‌کند و می‌گوید «بی‌تردید رنج‌بردن و جان‌کندن ما به‌نظرشان بیهوده می‌آید.»

بحث مراقبت از سلامت جسم و ثبات عصبی، مساله‌ای است که هاول در نامه چهل‌وهشتم خود هم به آن پرداخته و گفته این‌موضوع را با توجه به مقاله‌ای درباره فواید چای دنبال می‌کند. او این‌نامه را 27 سپتامبر نوشته و در آن گفته وقتی بیرون زندان بوده، مقوله پرستش چای در زندان را درک نمی‌کرده است. هاول پیش‌تر در زندگی معمول و بیرون از زندان خود، تنهاسالی یک‌بار وقتی زکام می‌شد، چای می‌نوشید. نکته مهم فلسفی درباره مسائلی ازجمله همین‌مساله چای، این است که متفکری مثل هاول، وقتی در زندان بی‌کار است و فرصت زیادی دارد، به پدیده‌ها چه‌طور نگاه می‌کند؟ او می‌گوید چای در زندان تبدیل به نوعی نماد مادی آزادی می‌شود و از این‌نوشیدنی، به‌عنوان همدم لحظه‌های آزادی درونی و تمرکز یاد می‌کند. هاول معتقد است چای در زندان، وظایف زیادی دارد و بخشی از مراسم روزانه‌اش در این‌مکان، نوشیدن چای بود. در این‌باره هم نوشته زمان‌بندی لازم را کرده که چای‌نوشیدنش، تبدیل به فعالیتی بی‌شکل و اتفاقی نشود. اما به‌جز مساله مهم چای، هاول در نامه چهل‌وهشتم خود، به زیادی مرددبودن و خوددار بودن خود هم اشاره کرده است. همچنین مانند برخی دیگر از نامه‌ها گفته لحظاتی را به دیدن آثار چارلی چاپلین گذرانده است.

چهارم اکتبر 1980 وقتی یک‌ماه از انتظار هاول برای رسیدن نامه‌ای از اولگا گذشت، او نامه چهل‌ونهم را نوشت و انتظار طولانی و دریافت‌نکردن نامه را شرم‌آور توصیف کرد. استنباطش هم این بود که اولگا واقعا باید بیشتر برایش نامه بنویسد. او دوباره در پایان، التماس می‌کند اولگا بیشتر برایش نامه بنویسد. هاول درباره مراقبت از سلامت جسم خود، این‌گزارش را به همسرش می‌دهد که پرستاری از خود را تا حوزه امراض دهان گسترش داده است. درباره ذهن و درون هم هاول می‌گوید در بیشتر رویاهایش طوری حرکت می‌کند که گویی آزاد است اما در همان‌حال می‌داند آزاد نیست. او این‌رویاها را مرخصی‌های موقتی به دنیای بیرون می‌خواند؛ چیزی شبیه آن‌چه در زندان، آن را وقفه در محکومیت می‌نامند. هاول در این‌برهه، یک‌فیلم آمریکایی درباره مارتین لوتر کینگ را در تلویزیون زندان دیده بود که موجب شد او را تحسین کند. او در حال خواندن رمان «تپه‌های آفریقا»‌ی ارنست همینگوی و مطالعه مرتب مجله «ملودی» بود و سریال «دیه‌تل» را هم تماشا کرده بود. درباره رمان «تپه‌های آفریقا» هاول نوشته خاطرات شکار از آن نوع چیزهاست که همیشه حوصله‌اش را تا سر حد مرگ سر می‌برد. او درباره کتاب «بیگانه» آلبر کامو هم که همان‌روزها مشغول خواندش بود و سپس تمامش کرد، در نامه بعدی خود (نامه پنجاه‌ویکم 19 اکتبر 1980) این‌نظر را دارد: «کتاب شادی نیست ولی با این‌حال، لحظه‌های بسیار لذت‌بخشی را مدیون آن است.» هاول معتقد است «بیگانه» ابعاد بسیاری دارد و به نحو جالبی با افکارش درباره مسئولیت، یکی است. او بیگانه را مرد بی‌مسئولیتی نمی‌داند و می‌گوید شخصیت اصلی رمان مذکور فقط مردی است که از مطابقت با نظم قراردادی، مثل ساختار قراردادی وظایف امتناع می‌کند. این‌شخصیت فقط نسبت به قبول وظایفی احساس تعهد دارد که مطابق درک او از مسئولیت هستند. هاول می‌گوید شخصیت اصلی «بیگانه» نه به خاطر آن‌چه کرده بلکه به‌دلیل امتناع از تطبیق‌دادن خود، اعدام می‌شود. بهانه طرح شباهت‌های هاول با قهرمان داستان «بیگانه»، بیان این‌جمله در ابتدای نامه پنجاه‌ویکم است که او از نظم‌وترتیب خوشش می‌آید و درهم‌برهمی دیوانه‌اش می‌کند و دوست دارد هرچیزی، تمیز و پاکیزه سرجای خود باشد.

هاول در نامه پنجاه‌وسوم، که اول نوامبر نوشته شده، از فلسفه به سمت تئاتر رفته و به ذات این‌هنر پرداخته است. او می‌گوید تئاتر، به‌گونه‌ای بی‌مانند می‌تواند چیزی بیش از یک‌نمایشنامه، یک‌کارگردان، بازیگران، تماشاگران و یک‌تالار باشد! تئاتر، از نظر او کانون ویژه زندگی اجتماعی و ذهنی است و به ایجاد روح دوران‌ها کمک می‌کند. هاول می‌گوید تئاتر دربردارنده وسواس و خلق‌وخوی روح دوران‌هاست و سند زنده خودآگاهی اجتماعی هم هست؛ سندی که به گونه‌ای تکرارنشدنی به زمانه خود سپرده است. هاول در نامه بعدی خود (نامه 54) که بخشی از آن را روز شنبه 13 نوامبر نوامبر نوشت، این‌نقل قول را از کافکا آورده که بشر یاغی جاودانی است.

نامه پنجاه‌وچهارم هاول به اولگا در تاریخ 8 نوامبر نوشته شده است؛ زمانی که مشغول مطالعه زندگینامه کافکا بود و از آموختن هرمطلب جدیدی درباره این‌نویسنده خوشحال می‌شد. هاول در این‌نامه می‌گوید هرگز زیاد درگیر تفسیرهای نظری آثار کافکا نبوده و آن‌چه درباره این‌نویسنده برایش مهم بوده، یقین کاملا پیش‌تئوریک او، و این‌مساله بوده که حق با او بوده و آن‌چه می‌نوشته، دقیقا همان‌گونه بوده که هست. هاول در آن‌روزها علاوه بر مطالعه زندگینامه کافکا، فیلم سینمایی «ملاقات در ژوئیه» ساخته کاهینا (Kachyna) را هم دیده بود. او در نامه پنجاه‌وچهارم مساله فقدان آزادی را پدیده‌شناسی می‌کند و می‌گوید پدیده فقدان آزادی که تازه درکش می‌کند، پنهان‌تر از آن است که به‌طور مستقیم ادراک شود و به‌لحاظ ساختار و اثرات خود، مرموزتر از آن است که از بیرون پیداست. در همین‌نامه، هاول از اولگا خواهش می‌کند برخی از نامه‌های قبلی حاول را که حاوی پرسش‌های بی‌پاسخ‌مانده زیادی است، مرور کرده و برای جلسه ملاقات، پاسخ‌هایشان را آماده کند. چون وقتی مدت‌زمان ملاقات، فقط یک‌ساعت است، هاول باید مرتب نگران این باشد که دقایق گرانبها به‌جای پرداختن به مسائل مهم‌تر، تلف نشوند! او در همین‌نامه، این‌سوال را هم درباره ملاقات پیشین، از اولگا پرسیده است: «یک‌کمی شورش را در نیاوردی که نمی‌خواستی چیزی درباره مطالب بیرون زندان بهم بگی؟»

هاول در پنجاه‌وپنجمین‌نامه که آن را 15 نوامبر نوشته، قول می‌دهد دیگر از بابت نامه‌های کم و نارسای اولگا شکایت نکند چون دلش نمی‌خواهد سرزنش‌های مداومش، اولگا را به‌حدی ناراحت کند که دیگر اقدام به نوشتن نامه نکند. هاول در این‌روزها برای این‌که خواندن کتاب ماکس برود درباره کافکا را دیرتر تمام کند، مطالعه «محبوب» نوشته موپاسان را شروع کرده بود. در همین‌نامه هاول درد دل می‌کند و می‌گوید اگر آدم در آزادی چندسالی را به کسی که ممکن بود با او باشد، یا جایی که ممکن بود باشد یا کاری که می‌توانست انجام دهد و چیزی که می‌توانست بخورد فکر می‌کرد، احتمالا به جنون مبتلا می‌شد. پس آدم باید حواس خود را به‌طور مدام روی ارزش‌هایی که در دسترس‌اش هستند، متمرکز کند. با همین‌رویکرد، هاول می‌گوید وضعیت‌اش مثل کسی است که پای خود را از دست داده و به‌مرور زمان، حواسش را از درد بی‌پایی، روی راه‌رفتن بدون درد با پای مصنوعی متمرکز خواهد کرد و کمتر به کارهایی فکر می‌کند که اگر دو پا داشت، می‌توانست انجام دهد. فلسفه بهره‌مندی از نعمت آزادی را هاول در نامه بعدی خود هم پی می‌گیرد. او در نامه پنجاه‌وششم که 22 نوامبر نوشته، می‌گوید آفرینش با آزادی پیوند دارد و فقدان هریک از آن‌ها مانند هم است. به این‌معنی که بیش‌تر وقت‌ها فقدان کلی آزادی را مستقیم و محسوس احساس نمی‌کنیم. بلکه آن‌چه احساس می‌کنیم فقط فقدان چیزهای خاصی است که در صورت آزادی انتخاب می‌کردیم. اما به‌جز بحث آزادی، او به مساله انزوا هم پرداخته و می‌گوید آدم‌هایی که منزوی‌ترند با او جورتر هستند. هاول در همین‌نامه نوشته خیلی امکان داشت به‌جای نویسنده‌شدن، یک‌کارگردان شود و چون به آدم‌های منزوی نزدیک‌تر است و به کار نویسندگی هم که کاری به‌شدت مجرد است اشتغال دارد، پس دست‌کم نمایشنامه می‌نویسد. او درباره نوشتن، می‌گوید با محروم‌شدن از آن، احساس می‌کند یک‌دست خود را از دست داده و به‌خاطر همین‌نیاز، حتی مطالب مبتذلی مثل اصلاح موی سر یا خریدن فلفل را هم یادداشت می‌کند. اما وقتی حس نوشتن‌اش جاری نمی‌شود یا زمانی که احساس می‌کند چیزی که می‌نویسد، دقیقا همانی نیست که باید باشد، یعنی وقتی که نوشته دقیقا با خیالاتش جور در نمی‌آید، نه‌تنها از نوشتن لذت نمی‌برد بلکه از آن بیزار هم می‌شود. اما بهانه همه این‌حرف‌ها درباره نوشتن، این است که هاول در ابتدای نامه 56 می‌گوید با خواندن نامه پیشین، فهمیده درباره امکانش برای نوشتن که به‌نظر می‌رسد، بزرگترین فقدان او باشد، چیزی ننوشته و به‌این‌ترتیب، شروع به نوشتن درباره امر نوشتن می‌کند. از همین‌مسیر است که هاول، می‌گوید برای او، نفس نوشتن هرگز اشتیاق چندان شدیدی نبوده که بتواند بدون ارضای آن زندگی کند. او می‌گوید نفس نوشتن هر نوشتاری، ابدا چیزی نیست که دلش برای آن تنگ شده باشد، چون کم‌ترین نیازی به آن ندارد. هاول جنبه اصلی نوشتن را برای خود، بیان واقعی تفکر و آفریدن می‌داند. درباره آفریدن و خلق هم در فرازی از همین‌نامه گفته از خلق و اختراع هرچه هنر محسوب شود، لذت می‌برد اما نه به‌خاطر این که هنر نامیده شود بلکه به این‌دلیل که آن نوع نگاه، نگریستن به همه‌چیز و آن نحوه تفکر، از همه به او نزدیک‌تر است.

بد نیست در این‌فراز، به نامه هفتادویکم هاول اشاره کنیم که در آن گفته هرگز عقیده ندشته نمایشنامه‌نویس هوشمندتر از مخاطب خود است یا اساسا حق دارد چیزی به او یاد بدهد. بلکه همیشه معنای اثر خود را واقعا در «به زور قرار دادن تماشاگر در موقعیت خودش»، «بیان» اندیشه‌هایی درباره آن و برانگیختنش به تجربه کردن عمیق‌تر آن دیده است. هاول نامه 71 را روز 13 مارس 1981 نوشته و به‌جز نمایشنامه‌نویسی در آن، به هنر تئاتر هم پرداخته است. در این‌نامه او هنر را به‌طور کلی به بازی‌کردن با آتش تشبیه کرده و نوشته هنرمند به چیزی می‌پردازد که دقیقا نمی‌داند چیست و چیزی را خلق می‌کند که نمی‌داند مفهوم آن چه خواهد بود. به نظر هاول اثر هنری هم همواره باید قدری هوشمندتر از نویسنده‌اش باشد.

مساله آشنایی با بازیگران تئاتر و تلویزیون، موضوعی است که هاول در نامه شصت‌ویکم به آن پرداخته است. او می‌گوید این‌مساله که بازیگران تلویزیون و تئاتر را از نزدیک می‌شناسد، باعث احترام زندانی‌ها نسبت به او می‌شود. نامه 61 در تاریخ 26 دسامبر نوشته شده و هاول در آن نوشته: «از این که پشت سر آن‌ها (بازیگران) حرف نمی‌زنم نیز همین‌قدر تعجب می‌کنند. در واقع، زیاد دری‌وری بلد نیستم و اگر بلد هم باشم، از این‌گونه حرف زدن حالم به هم می‌خورد. بنابراین با گفتن او آدم خوبی است یا یک همچو چیزی قال قضیه را می‌کنم.» (صفحه 219)

واسلاو هاول در هشتادویکمین نامه خود به اولگا، چند خبر می‌دهد؛ یکی این‌که در سال جاری (1981) چهل‌وپنج‌ساله می‌شود و دیگر این‌که ابلاغیه‌ای دریافت کرده که از اقدام‌های جزایی علیه او به اتهام براندازی که از سال 1970 شروع شده بود، صرف‌نظر شده است. هاول این‌نامه را در 23 مه سال 1981 نوشته و در آن اشاره کرده نوع مربوط به آینده حالات خوشش، از قرار معلوم پدیده ناگزیر زندگی در زندان است و فکر می‌کند هرکسی اینجا بوده، این‌حالت را می‌شناسد؛ این‌که آدم از انتظار رسیدن به لذت‌های زندگی در آزادی دست نشسته است. هاول می‌گوید هنوز پیوند حیاتی خود را با جهان خارج از دست نداده و این، اساسا فقط یکی از جنبه‌های ایمان و امید به زندگی است.

در هشتادوششمین‌نامه که به‌عنوان آخرین نامه بخش مربوط به حضور هاول در زندان هرمانتیس چاپ شده، هاول می‌گوید پس از 30 سال سیگارکشیدن، یک‌هفته است سیگار نکشیده و غیر از بواسیر تقریبا بزرگ بیرونی، عارضه زیان‌آور دیگری هم در داخل دارد و بهترین کار این است که همه‌چیز را درآورند، به‌خصوص که هنوز بیش از دوسال از محکومیتش باقی مانده است. این‌نامه در 26 ژوئیه 1981 نوشته شده است.

زندان روژینه در پراگ که هاول دوران حبس موقت و پیش از محاکمه را در آن گذراند

* خدا، هستی و پدیده‌شناسی هاول

در نامه چهل‌ویکم، هاول از اولگا می‌خواهد بیش از هرچیز برایش سیگار، چای و شکلات بفرستد. او ضمن این‌که می‌گوید بسیار حساس شده، به این‌مساله اشاره کرده که حال‌وهوایش متغیر است و افسردگی جای خود را به نشاط می‌دهد. همچنین یک‌احساسش فقط چندساعت دوام دارد و تا یک‌اتفاق مبتذل رخ می‌دهد، ناگهان چنان سرشار از شادی می‌شود که احساس‌های پیشین را به‌کل فراموش می‌کند. نامه چهل‌ویکم، تاریخ پست 8 اوت 1980 را بر خود دارد که هاول در آن گفته هروقت می‌شنود از راهرو یا جای دیگری، نامش را فریاد می‌زنند، قلبش به تپش افتد که اعتراف، ناظر به همان‌مساله حساس‌شدن اوست. او خدا را یار مطلق خود می‌داند که گاهی وجدان، گاهی امید و گاهی آزادی و رمزوراز جهان است. هاول در بحث خداشناسی خود می‌گوید از کودکی همیشه احساس کرده اگر با این‌افق مرئی یعنی منشا معنا و امید در یک‌تنش دائمی و چندوجهی نباشد، موجودی انسانی نخواهد بود. او می‌گوید با انجیل عیسی (ع) به‌مثابه چالشی برای رفتن به راه خودش اعتقاد دارد. همچنین اضافه می‌کند فرزند عصر مفاهیم است نه عصر عرفان. به‌همین‌دلیل هم خدایش باید چیزی به‌شدت انتزاعی، مبهم و فاقد جاذبه به نظر بیاید؛ بیشتر از این‌جهت که اثبات پیوند هاول با او، بسیار دشوار است. هاول خدای خود را استاد صبر و انتظار معرفی می‌کند که امکانات را اطراف او فراهم می‌کند و بعد در گوشه‌ای در سکوت منتظر می‌ماند تا ببیند هاول چه می‌کند. خدای هاول، اغلب او را با تردیدهایش تنها می‌گذارد. به‌همین‌جهت است که در نامه چهل‌ویکم می‌گوید محکوم شده تا آخر زمان با خودش بماند. در بحث جستجوی معنا هم هاول می‌گوید وقتی انسان در زندان است، خواه‌ناخواه باید این‌پرسش را مطرح کند که آیا این‌همه (زندگی) معنا و مفهومی دارد یا نه؟ و اگر دارد، چه معنایی؟ به زعم او، قرار نیست پاسخ نهایی با عوامل بیرونی و اطلاعات تجربی به دست آید. بلکه پاسخ قطعی را فقط می‌توان با ایمان و درون پیدا کرد. او در این‌نامه سوال‌های معرفی مختلفی درباره وجود و ذات خدا مطرح کرده که به برخی اشارات آن پرداختیم. هاول می‌گوید مانند بسیاری از دوستان خوبش، یک‌مسیحی و کاتولیک واقعی نیست اما به قائم‌به‌ذاتی خدا اشاره می‌کند که او هرچه که هست، به‌واسطه ذات مطلق خودش وجود دارد و هاول هم فکر نمی‌کند با روش‌های باب روز پرستش خدا، دنیا موفق به اصلاح خود شود. هاول به انتخاب‌های خود اشاره کرده و می‌گوید پاسخ نهایی این‌سوال را که «این‌همه چه‌معنایی دارد؟» فقط می‌تواند در درون خود بیابد. اما تنها از طریق دنیا و زندگی‌کردن است که می‌شود به این‌افق متعالی رسید.

در نامه هفتادوششم، هم هاول درباره برهان نظم در آفرینش صحبت کرده و دومین‌خلقت جهان را هم، وجود بشر عنوان کرده است. او نظم زندگی را فرزند حلال‌زاده نظم وجود می‌داند و می‌گوید در مقابل، فرزند حرامزاده وجود، منشا بی‌تفاوتی نسبت به معنای هستی و ترس کینه‌جویانه از رمزوراز آن است که به‌عنوان پندار شیطانی مدام تکرار می‌شود. این‌نامه در ششم آوریل 1981 نوشته شده است. هاول در نامه هشتادودوم می‌گوید اجبار به قرارگرفتن در مسیر تعیین‌شده، همیشه برایش دشوار بوده است. اگر دقت داشته باشیم، هاول در حال گلایه از تقدیر است. او در همین‌نامه که مربوط به ماه مه 1981 است، از این‌که هنوز زنده است و زندگی‌اش به رغم همه‌چیز معنا و مفهوم دارد، اظهار خوشحالی می‌کند. هاول این‌تجربه را تجلی یک خرد پنهان یعنی حضور زنده می‌داند و می‌گوید بعد به تمامی تعیین‌کننده روح، یعنی حضور ایمان، امید و اعتقاد عمیق به این‌مساله است که معنایی وجود دارد. ادامه صحبت هاول در آن‌نامه در آن بازه زمانی این است که هدفش متواضعانه‌تر شده است؛ بازگشت به جهان بیرون با کم‌ترین آسیب ممکن؛ یعنی همان‌طور که به زندان آمده به محیط بیرون برگردد.

درباره مرام و مسلک فکری، هاول در نامه هفتادوهشتم خود که اول مه 1981 نوشته شده، می‌گوید مشکل بتوان نتیجه گرفت او به جهان‌بینی خاص یا مسلک شسته‌رفته‌ای تعلق دارد. این‌متفکر چک در این‌نامه تلاش برای آشتی‌دادن اندیشه‌های داروین با مسیح، مارکس با هایدگر و افلاطون با بودا را احمقانه، غیرممکن و بی‌نهایت بیهوده می‌خواند و می‌گوید فقط در نوعی تقارن یا جمع‌گرایی در معرفت طرفداری می‌کند. او معتقد است انسان هرچه بنده‌صفت و متعصبانه‌تر شیفته یک نظام ایدئولوژیک ساخته و پرداخته یا یک جهان‌بینی شود، به‌گونه‌ای محتوم‌تر، تمام فرصت‌ها برای اندیشیدن، آزادی و روشن‌شدن درباره آن‌چه را که می‌داند، دفن می‌کند. هاول در نامه هفتادونهم هم که 13 مارس 1981 نوشته شده، می‌گوید شیوه یهودی - مسیحی نسبت به سنت فلسفه اروپایی که از فلسفه کلاسیک ناشی شده، به شیوه فکری خودش نزدیک‌تر است. او اضافه می‌کند این‌شیوه با احترامی که برای دنیای معانی قائل است، به او نزدیک تر است اما کمترین اجباری برای تطبیق‌دادن خود با آن احساس نمی‌کند و احساس هم نمی‌کند سنت کلاسیک چیزی برای گفتن به او نداشته باشد. چون به نظرش رویکردهای متفاوت، فقط ناشی از تجربیات متفاوت از دنیا و چشم‌اندازهای آن هستند. نکته قابل ذکر دیگر درباره این‌نامه هاول این است که از بی‌میلی و بی‌رغبتی فزاینده خود نسبت به شوخی‌های جنسی و عاشقانه یا تمایل خود به فراموش‌کردن برخی واقعیت‌های خاص صحبت کرده است. او همچنین برای اولگا می‌نویسد دو هفته است نامه‌ای از او نداشته که چنین‌رفتاری، راه خوبی برای سخت‌کردن دوران محکومیت هاول است. چون در لجنزار بی‌خبری غوطه می‌خورد و در نتیجه یتیمی‌اش عمیق‌تر می‌شود.

در ادامه بحث نگاه‌های فلسفی هاول، باید به اگزیستانسیالیسم اشاره کنیم که صحبت‌های صریح و مستقیم هاول در نامه‌ها درباره این‌مکتب، از نامه پنجاه‌ودوم شروع می‌شود. او می‌گوید بین تمام فلسفه‌هایی که از جوانی خوانده، اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی همیشه بیش از بقیه، او را برانگیخته و بر او تاثیر گذاشته‌اند. با این‌حال، دانش‌اش از آن‌ها همیشه مقداری سطحی بوده و بیش از آن‌که تحت تاثیر فرضیه‌ها، مفاهیم و نتایج بوده باشد، تحت تاثیر جو تفکرآمیز آن‌ها بوده است که به نظر می‌رسد، منظور حال و هوای روشنفکری این‌جریانات باشد. به‌هرحال این‌مطلب هم گروه در اعترافات هاول در نامه‌ها جا دارد. او نامه پنجاه‌ودوم را 27 اکتبر نوشته و در آن گفته مفاهیم فلسفه‌های اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی را بیش از آن‌که به‌خاطر آموزش، مطالعه و بررسی بخواند، به‌خاطر شادی و هیجانی که در آن‌ها می‌یافته، می‌خوانده است. به‌همین‌دلیل هم برای مدتی، به‌همان‌شیوه‌ای که به هنر نزدیک می‌شویم، به‌سمت فلسفه رفته است. او در این‌نامه اشاره‌ای هم به پدیده «خانه» در اندیشه یان پاتوتچکا دارد.

در شصتمین‌نامه، هاول درباره فناناپذیری حرف می‌زند. این‌نامه 21 دسامبر 1980 نوشته شده است؛ یعنی روزهایی که برای سومین‌بار نامه‌ای از اولگا به زندان رسید و آن را به هاول تحویل ندادند. او در این‌نامه به این‌مساله فکر می‌کند که حضور بشر در فضا و زمان چگونه است؟ همچنین به هویت بشر می‌اندیشد که از نظر او مجموعه بزرگی از امکانات، استعدادها، نظرها، مناسبات، نیازها، عقاید و واکنش‌های پیش‌بینی شده است. هاول معتقد است ارتباط ما با فرد دیگر، مطلقا وابسته به حضور مادی او نیست. چون ممکن است با کسی نزدیک باشیم بی‌آن‌که هرگز هویت او را تجربه کنیم. به این‌ترتیب وجود بشر نه‌تنها فراتر از حضور مادی حامل آن است بلکه به‌وضوح حتی از وجود مادی تجربه آن به وسیله دیگران فراتر می‌رود. اما درباره فناناپذیری، هاول معتقد است هیچ‌یک از آن‌چه یک‌بار اتفاق افتاده، نمی‌تواند روی‌ندادنی شود. به این‌معنی که هر آن‌چه زمانی بوده، به هرصورت هنوز وجود دارد و برای ابد در حافظه وجود جای می‌گیرد. حتی وقتی فردی می‌میرد و حتی وقتی آخرین انسانی که هیچ‌وقت او را نمی‌شناخته یا نمی‌دانسته آدمی چون او وجود داشته، او را فراموش کند یا بمیرد، از بین نمی‌رود. هیچ‌چیز نمی‌تواند تاریخ و سابقه هویت انسانی را که زمانی وجود داشته، محو کند و خلاصه آن‌که آن هویت همواره در تاریخ باقی می‌ماند. او در ادامه همین‌بحث، این‌جمله را هم در گروه جملات پیچیده و مبهم خود (برای ماموران امینی که نامه‌ها را می‌خواندند) دارد که چیزی جدا و منحصر به فرد نیست که در درون خود، محصور و به خودش محدود باشد، بلکه به‌گونه‌ای تکرارشونده، تمام دنیاست. به‌هرحال در همین‌نامه است که هاول، مهم‌ترین چیز را از دست‌ندادن امید و ایمان به خود زندگی می‌خواند. او می‌گوید هرکس امیدش را از دست دهد، از دست رفته است و حتی مهم نیست در نهایت سرنوشت خوبی داشته باشد. با بیان این‌مفاهیم، هاول به اولگا می‌گوید امید، ایمان و توان شادی‌اش را در زندگی دنیا از دست ندهد، حتی اگر دنیا طوری باشد که در زمانه هاول هست. او معتقد است اگر انسان، از پس انجام این‌کار بر بیاید، تمام مسائل دیگر اصلاح می‌شوند.

در نامه شصت‌ودوم، هاول مساله هویت انسان را موضوع مرکزی افکارش عنوان می‌کند و می‌گوید تمام نمایشنامه‌هایش در واقع تغییرشکل‌یافته موضوع بحران هویت بشر هستند. همچنین اندیشیدن درباره مسئولیت بشر در نامه‌هایش اهمیت بیشتری پیدا کرده است. هاول در این‌نامه که نوشتن‌اش از 2 تا 6 ژانویه ادامه پیدا کرده، می‌گوید انسان معاصر، به‌میزانی که اعتقاد ندراد و مسئولیت را به‌عنوان نوعی ارتباط با خدا درک نمی‌کند، برای این‌مساله، پاسخ‌های واقعی بسیاری دارد. او به دیدگاه‌های مختلف هم در این‌زمینه اشاره کرده و می‌نویسد: «از نظر من عیب بنیادی بسیاری از توضیحات پوزیتویستی گوناگون در این واقعیت نهفته است که تعهد بشر را تا حد ارتباط صرف چیزی نسبی، ناپایدار و محدود با یک چیز نسبی، ناپایدار و محدود دیگر تنزل می‌دهد (برای مثال، ارتباط یک شهروند با قوانین حقوقی، یا ارتباط ناخودآگاه با "من برتر")» (صفحه 222) هاول با تلفیق فلسفه و فیزیک، و البته تذکر این‌که فیلسوف نیست و جاه‌طلبی ساختن یک‌نظام ثابت تصوری را هم ندارد، می‌گوید درست همان‌طور که هیچ‌ماده‌ای بدون فضا و هیچ‌فضایی بدون ماده نمی‌تواند وجود داشته باشد، وجود فانی بشر هم نمی‌تواند بدون افقی دائمی که در برابر آن توسعه می‌یابد و - چه بداند و چه نداند - مدام به آن پیوسته است، وجود داشته باشد. البته هاول این‌نکته را هم تذکر داده که اولگا نباید این‌مطالب و اندیشه‌های مشابه‌اش را زیاد جدی بگیرد و هاول همیشه با خودش تضاد دارد. به‌هرحال این‌تذکر شاید در حکم به در گفتن و دیوار شنیدن باشد. یعنی امکان دارد هاول برای جلوگیری از سانسور ماموران امنیتی چنین‌مساله را مطرح کرده باشد! او در نامه شصت‌پنجم (24 ژانویه) هم نوشته نباید تفکرات نامه‌هایش را زیاد جدی گرفت چون بیشتر به هنر یا شعر تعلق دارند تا فلسفه.

یکی از دیگر کشف‌های هاول در مقوله انسان‌شناسی و شناخت خود، در نامه شصت‌وسوم‌اش به اولگا آمده که به این‌نتیجه رسیده بدن انسان می‌طلبد هرازگاهی عصبانی شده و خشم خود را نشان بدهد. این‌نامه تاریخ 11 ژانویه را با خود دارد و هاول در آن گفته نیاز دارد گاهی برای سلامتی خود هم که شده، سر کسی فریاد بزند اما بیم آن را دارد که این‌گونه به نظر بیاید که زندان، باعث بیدارشدن تمایلات تجاوزکارانه در او شده است. کشف دیگر هاول این است که همه‌چیز می‌گذرد. او این‌مساله را یک‌کشف مهم می‌داند و در تشریح آن گفته همه‌چیز می‌گذرد و هربحران یا چیز ناراحت‌کننده، مدت محدودی دارد و مهم نیست در زمان خود، چه‌قدر بعید به نظر می‌رسد. چون در نهایت به پایان می‌رسد. او در آن‌روزها مشغول تفکر درباره مرگ جان لنون بود. هاول با فاصله زیاد از نامه‌های پیشین، در این‌نامه هم صحبت تاثیرگذاری زندان را به‌طور صریح مطرح می‌کند و می‌گوید اگر زندان بخواهد رویش تاثیر بگذارد، این‌تاثیرگذاری فقط این‌گونه خواهد بود: «از سویی دایره چیزهایی که می‌توانم درک کنم به نحو چشمگیری گسترش می‌یابد اما از سوی دیگردایره چیزهایی که می‌توانم به آن‌ها احترام بگذارم به نحو قابل ملاحظه‌ای تنگ‌تر می‌شود.» (صفحه 226) او در نامه شصت‌وچهارم از ایمان حقیقی صحبت کرده و این‌تذکر را داده که صحبت خیلی‌کلی و عمومی از ایمان و امید، فریب خطرناکی است. در همین‌زمینه است که هاول، نیاز به خیال بیهوده برای زندگی را علامت ضعف می‌داند نه قدرت! واسلاو هاول ایمان حقیقی را بکر، اصیل و واقعی می‌داند و بر مراد انسان تقدم دارد. او معتقد است ایمان اصیل، چیزی نیست که یک‌ماده مخدر به انسان القا کرده باشد بلکه بیشتر یک‌وضعیت روحی درونی، یک بعد وجودی عمیق و یک هدایت درونی است. ایمان به معنا، هم حس سودجویی نسبی انسان را متعالی می‌کند و به‌همین‌دلیل مستقل از نتیجه امور است. این‌حرف هاول را می‌توان به زبان ساده، این‌گونه تفسیر کرد که ایمان به‌یک‌مفهوم والا موجب شود انسان بگوید: «تکلیف مهم است و نتیجه اهمیتی ندارد.» اما جالب است که هاول، ایمان را بیش از هرچیز، در هنر پوچی می‌بیند و این‌گونه هنر را فریادی نومیدانه علیه از بین‌رفتن معناومفهوم می‌بیند. در برابر هنر پوچی، هنر تجاری، تنها هنری است که از نظر هاول احتمالا می‌تواند بدون ایمان پیش برود.

هاول در شصت‌ونهمین نامه خود به اولگا، نکته جالبی را مطرح کرده که خلاصه و چکیده آن، معادل با مفهوم این‌دو بیت از مولانا است: «هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر / آرام تر از آهو بی باک‌تر از شیرم / هر لحظه که می‌کوشم در کار کنم تدبیر / رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر» او در صفحه 249 کتاب «نامه‌هایی به اولگا» نوشته است: «همیشه هنگام افتتاح نمایشنامه، امتحان مدرسه، حضور در جامعه، هرگاه از من انتظاری داشته‌اند که در قابلیت خود برای انجام آن توقع تردید داشته‌ام، به گلوله‌ای عصبی تبدیل شده‌ام. اما وقتی اوضاع از کنترل من خارج بوده است و نمی‌توانسته‌ام هیچ تاثیری در جهت بهتر یا بدتر کردن آن داشته باشم، فارغ از سرنوشت شومی که در انتظارم بوده است، نسبتا آرام بوده‌ام.» هاول همچنین در نامه 69 می‌گوید بی‌تفاوتی، خطرناک‌ترین صورت تنزل بشر به هیچ‌بودن است. با رسیدن به نامه هفتادم که روز اول مارس 1981 نوشته شده، هاول دهه‌های پشت‌سرگذاشته را مرور می‌کند و می‌گوید با این‌احساس نمی‌توان کاری کرد که گلوله را واقعیت دهه هشتاد به‌سمت یکی از رویاهای روبه‌زوال آتش کرد؛ رویای دهه شصت برای صلح، آزادی و برادری؛ رویای بچه‌های گل، کمون‌ها، خلسه با LSD و «عشق بورز، جنگ نکن» سیلی‌ای بر صورت انقلاب اگزیستانسیالیستی «حس آگاهی سوم» و «آلودگی‌زدایی آمریکایی». هاول می‌گوید برایش عجیب است که چنین‌تنش‌ها و هیجان‌های ناشی از آن‌ها، به‌خاطر عدم اعتمادبه‌نفس مطلق و نفرت از خود پیش می‌آیند، برایش ناخوشایند نیستند و در مواجهه با آن‌ها اصلا زجر نمی‌کشد و خود را عذاب نمی‌دهد.

یکی از اشارات جالب هاول، مربوط به دل‌گرفتگی روزهای تعطیل است که او نامش را «افسردگی یکشنبه‌ها» گذاشته و در نامه هفتادودوم خود به اولگا از زندان هرمانتیس به آن پرداخته است. او می‌گوید چنین‌حالتی، بی‌تردید وقتی که آزاد هم بود وجود داشته اما در زندان، شکل خاصی گرفته که با شرایط مکانی ارتباط نزدیک دارد. هاول می‌گوید وقتی تعطیلات آخر هفته که زیاد منتظرش بوده، فرا می‌رسد، آن‌قدر زود می‌گذرد که نمی‌تواند کارهایی را که در انتظارشان بوده، انجام دهد. در بازه زمانی افسردگی یکشنبه‌ها، هاول دچار نومیدی می‌شد و خودش این‌حالت را ناشی از چگونگی گذشت زمان، نحوه‌ای که اطرافیان آن را می‌گذراندند و روش خودش برای گذراندن آن می‌دانست. چنین‌موقعیتی، باعث می‌شد موسیقی نسبتا دلپذیری که در اوقاتی خاص در زندان پخش می‌شد، افسردگی هاول را عمیق‌تر کند. این‌مساله در حالی بوده که دیگر همبندی‌های هاول پای بلندگوهای زندان ایستاده و مشغول شادی و رقص می‌شدند. همین‌مساله باعث شرح و تفسیرهای هاول در نامه 72 شده است؛ این‌که «انسان نوین ارتباط با مبدا، معنای رمزی و مفهوم مناسبت‌های جشن‌های دسته‌جمعی را از دست داده است و یگانه چیزی که باقی مانده، پوچی و خلا است. شاید افسردگی یکشنبه‌های من در زندان فقط مشکل افراطی یا بازتاب تحریف‌شده آن شکل عمومی تمدن است که یکشنبه نامیده می‌شود.» (صفحه 264) هاول می‌گوید به این‌حال‌وهوای افسردگی به‌عنوان یکی از شکاف‌های نوعی نگاه می‌کند که پوچی به‌عنوان چهره مدرن شیطان از طریق آن، به زندگی مردم نفوذ می‌کند. نامه هفتادودوم هاول مربوط به 14 مارس 1981 است.

در نامه هفتادوپنجم که 21 آوریل 1981 نوشته شده، هاول می‌گوید وقتی درباره موضوعی تصمیم می‌گیرد یا چیزی او را برمی‌انگیزد، می‌تواند تمام زندگی و هستی خود را برای آن‌تصمیم هزینه کند. بهایی هم که شخصا باید برای آن بپردازد، اهمیت ندارد و آن را تا انتها دنبال می‌کند. او می‌گوید درباره شخصیتش نمی‌شود منکر دو چیز شد؛ درباره او منکر دو چیز نمی‌شود شد: اول این‌که جایی در پشت انحراف‌ها و تغییر جهت‌ها، تداومی مشخص و عمری وجود دارد و دوم این که حتی با این‌که بعضی‌وقت‌ها به هر دلیلی دریافته در مسیر اشتباه قرار گرفته، همیشه توانسته خود را آزاد کند. هاول در همین‌نامه می‌گوید «زندگی‌ام ناگزیر پر از تناقض‌هاست و یکی از بزرگ‌ترین آن‌ها این است که دائما با اشتیاق شدید خودم را درگیر تعهداتی می‌کنم که می‌دانم برایم مشکلاتی به بار خواهند آورد.» (صفحه 274)

در نامه هشتادم هاول هم که 16 مه 1981 نوشته شده، می‌توان بحث معنای زندگی را مشاهده کرد. هاول در این‌نامه می‌گوید احساسی وجود دارد که عمیق‌ترین منشا هر حال‌وهوای خوب، برای همه در همه‌زمان‌هاست. این‌احساس از نظر او، این است که زندگی آدم به‌گونه‌ای بنیادین، با معناست. او یک‌کشف جدید هم برای در این‌نامه دارد؛ این‌که راه جدیدی برای کوتاه‌کردن مدت محکومیتش پیدا کرده و آن، این است که خیلی راحت خیال می‌کند دوره محکومیتی که تا به حال طی کرده، اصلا وجود نداشته و تازه محکوم شده است.

* هاول خجالتی

واسلاو هاول در نامه بیست‌سوم توضیح مهمی درباره ویژگی رفتاری محافظه‌کارانه‌اش دارد: «وفاداری و نوعی از ثبات، کیفیت‌هایی هستند که همیشه بیش از هر چیز دیگری برایشان ارزش قائل بوده‌ام و باید بگویم که با گذشت سالیان، برای این کیفیت‌ها ارزش بیشتری قائل می‌شوم. این‌عشق محافظه‌کارانه نسبت به وضع موجود نیست، بلکه احترام به هویت و پیوستگی بشری است.» (صفحه 120)

همان‌طو که می‌دانیم خجالتی‌بودن هم ویژگی دیگر اخلاقی هاول است که درباره‌اش در نامه بیست‌وهفتم خود به اولگا در تاریخ 23 مارس 1980 می‌گوید زندان، جایی نیست که آدم، زیادی در آن ساکت باشد و اگر از بی‌پرده‌حرف‌زدن با دیگران خجالت نمی‌کشید، قاعدتا وضعیتش، چیزی نبود که هست. هاول در همین‌نامه می‌گوید درخواست کرده او را به کارگاهی منتقل کنند که با توانایی‌های جسمی‌اش همخوانی بیشتری داشته باشد. چون از او انتظار دارند با آدم‌های نیرومندتر از خودش همگام شود که 20 سال یا حتی بیشتر، از او جوان‌تر هستند.

در نامه شصت‌وهفتم هم که مربوط به 13 فوریه است، صحبت از نوشتن است؛ اما بحث درباره اکراه هاول از نوشتن درباره خود است. او در این‌نامه نوشته نفرت از برهنه‌شدن در ملا عام یکی از عوامل تصمیم برای کنار گذاشتن شاعری و آغاز نمایشنامه‌نویسی‌اش بود. چون نمایشنامه‌نویسی کاری است که در آن شخصیت نویسنده به بهترین وجه پنهان است. همچنین در ابتدا اشاره کرده که احتمالا، بزرگ‌ترین مانعش برای ابراز احساسات، عدم اعتمادبه‌نفسش و همان‌ویژگی خجالتی‌بودن است. راهکار هاول برای از بین‌بردن این‌ویژگی اخلاقی‌اش، سرکوب کمرویی و از بین‌بردن نفرتی است که نسبت به جدیت محتاطانه (محصول شرایط) و خردمندی نسبتا زشت خود احساس می‌کند. به‌هرحال، هاول در بخشی از نامه 56 دوباره امیدوار می‌شود و می‌گوید به‌زحمت می‌تواند خود را مجسم کند که غصه‌دار کنج اتاق نشسته است؛ چون ناگهان دستخوش هوس خلاقیت از دست‌رفته‌اش شده است.

او در نامه شصت‌ونهم هم که به آن خواهیم رسید، به مساله خجالتی‌بودنش اشاره کرده و نوشته هر از گاهی متوجه شده که به نظر بعضی‌ها آدمی کم‌رو و ترسو می‌آید. در هفتادمین‌نامه کتاب هم هاول، باز از عدم اعتماد به نفس‌اش صحبت کرده و گفته این فقدان اعتماد به نفس، فقط یک‌حال‌وهواست. همه آدم‌ها این‌حالت را کم‌وبیش تجربه کرده‌اند و او هم گهگاهی آن را تجربه کرده است. در نامه 70 او بر این‌باور است که می‌تواند بر این‌حال‌وهوا مسلط شود. در نامه 72 هم گفته همبندهایش او را آدمی مهربان و برون‌گرا می‌دانند که با خوش‌رویی با حرف‌هایشان گوش می‌کند، صمیمانه با همه گفتگو می‌کند و هیچ‌کس را سرزنش نمی‌کند.

بخش دیگری از اعترافات هاول درباره کمرویی، خجول‌بودن و نداشتن اعتمادبه‌نفس در نامه هفتادوچهارم او به‌تاریخ 4 آوریل 1981 آمده است. او در این‌نامه در پی بیان این‌که چرا اعتماد به نفس ندارد، به اولگا می‌نویسد تمام خصوصیات کمرویی، ادب نامعقول، به آسانی دستپاچه‌شدن، اضطراب، ملاحظه‌کاری‌های اغلب نابه‌جا و احترامش نسبت به قدرتمندان، ناشی از فقدان غریزی اعتماد به نفس و تردید دائمی راجع به این است که آیا از نظر اطرافیانش آدم قابل قبولی هست یا نه. هاول به‌تعبیر خودش به‌عنوان پسر یک‌ادم اصل‌ونسب‌دار، دوران کودکی تقریبا ممتاز و مزیت‌های زیادی داشت که تاثیر این‌تنعم بر او، دقیقا عکس انتظاری بود که از آن انتظار می‌رفت. در نتیجه، نه‌تنها نتوانست حس برتری را در هاول القا کند، در عمل نیز باعث شد هاول آن را نقص، تقصیر، اشتباه و بی‌عدالتی ببیند. او به مساله کنارگذاشته‌شدن افرادی که از نظر جسمی مناسب به نظر نمی‌آیند، اشاره می‌کند و می‌گوید در بچگی، کودکی چاق بوده و کنار گذاشته می‌شده است. زمانی هم سرگرمی موردعلاقه هم‌کلاسی‌هایش در مدرسه، ضربه‌زدن به بدن چاق او بوده است. هاول والدین‌اش را هم زندانی طبقه اجتماعی‌شان می‌داند و می‌گوید جمیع این‌مسائل باعث شد در هرکاری، احساس کند به‌گونه‌ای بینادین و اساسی، کمی خارج از نظم دنیا قرار دارد. هاول در نامه هفتادوپنجم هم می‌گوید اصل و نسب بورژوایی در تمام زندگی، چیزی جز مشکل برایش به وجود نیاورده است.

واسلاو هاول و شباهتش با شخصیت «بیگانه»/ علت دلگرفتگی روزهای تعطیل 2
واسلاو هاول و شباهتش با شخصیت «بیگانه»/ علت دلگرفتگی روزهای تعطیل 3
واسلاو هاول و شباهتش با شخصیت «بیگانه»/ علت دلگرفتگی روزهای تعطیل 4