وقتی ابوخالد امام برحق زمان خود را شناخت
ابوخالد بلافاصله راهی خانه امام (ع) شد. هنگامی که ابوخالد با امام (ع) رو به رو شد، آنحضرت به او خوشآمد گفت و فرمود: ای کنکر، هیچگاه به سراغ ما نمیآمدی، چهچیزی تو را به اینکار وا داشت؟
ابوخالد بلافاصله راهی خانه امام (ع) شد. هنگامی که ابوخالد با امام (ع) رو به رو شد، آنحضرت به او خوشآمد گفت و فرمود: ای کنکر، هیچگاه به سراغ ما نمیآمدی، چهچیزی تو را به اینکار وا داشت؟
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: یکی از آثار مربوط به امام علیبنالحسین (ع) کتاب «آفتاب در زنجیر» نوشته سعید روحافزا است که مروری تحلیلی بر زندگی امام سجاد (ع) را در بر میگیرد.
اینکتاب سال 1390 با شمارگان 2 هزار نسخه چاپ شد و سال 95 هم به چاپ دوم رسید. دوازدهم محرم سالروز شهادت امام سجاد (ع) بهانه خوبی است تا نگاهی به اینکتاب داشته باشیم و آن را مرور کنیم. نویسنده کتاب پیشرو به شرح زندگی و مهمترین حوادث زندگی امام سجاد (ع) و واکاوی برخی از صفات ویژه منسوب به ایشان پرداخته است.
روحافزا میگوید امام سجاد (ع) ویژگیهایی داشت که در روزگار او، هیچکس نداشت. خلقوخوی اینشخصیت، مهربانی و بزرگواریاش و علموعبادتش چنان بود که میتوانست هرفردی را جذب کند. اما اینامام نخواست از اینویژگیها برای گردآوردن مردم و مریدپروری استفاده کند؛ همانطور که هیچیک از امامان و معصومین نخواستند تعداد طرفداران خود را بیشتر کنند.
کتاب «آفتاب در زنجیر؛ مروری تحلیلی بر زندگی امام سجاد (ع)» 21 فصل دارد که عناوینشان به ترتیب زیر است:
دختران اسیر، دشمنان دور و نزدیک، بیوفایی، جوانی و جنگ، بازمانده، شهر میزبانان، اسیران شام، دیدار با شیطان، پشیمانی، به سوی خدا، مهمتر از انتقام، بهترین پناه، الگوی عابدان، پیشوای بر حق، مرد مناجات، معلم بردبار، آغاز نهضت، حکومت قورباغهها، یاور ناشناس، یاد پدربزرگ، سرای دیگر.
در قسمتهایی از اینکتاب میخوانیم:
***
سخن امام بر مردم کوفه گران آمد. یکصدا ناله زدند و بر حال خود گریستند. برخی از آنان به فرزند امام حسین (ع) رو کردند و گفتند: «ما همگی پیرو تو هستیم و حاضریم همراه تو با هرکسی حتی یزید بجنگیم!»
امام علی بن الحسین (ع) از شنیدن اینحرف خوشحال نشد. او میدانست که در کوفیان اثری از پایداری و استواری نیست. بنابراین رو به ایشان کرد و گفت: «آیا میخواهید آنگونه که با پدرم رفتار کردید، با من نیز رفتار کنید؟... همین دیروز بود که پدرم با اهل بیتش به شهادت رسیدند. مصیبت پیامبر خدا، پدرم و برادرانم را از یاد نبردهام و هنوز تلخی آن را در کام خود احساس میکنم... پس، از این به بعد نه با ما باشید و نه با دشمنان ما!»
امام علیبنالحسین (ع) به مردم کوفه فهماند که به یاری آنها نمیتوان امید داشت و از آن سود برد. بنابراین بهتر است مراقب باشند که به خاندان رسالت و امامت ضربه نزنند و بازیچه دشمنان نشوند.
ماموران اجازه ندادند که گفتوگو بیش از این ادامه یابد. آنها مسافران را به حرکت وادار کردند و از میان گذرها به سوی مقر حکومت (دارالاماره) پیش بردند.
***
محمد حنفیه در مدینه مورد احترام مردم بود و از مومنان آنروزگار به شمار میآمد.
ابوخالد در میان افراد خاندان رسالت، بیش از همه به محمد، ارادت داشت. این ارادت به حدی بود که او را بهعنوان امام میشناخت و اطاعت از وی را بر خود لازم میشمرد.
مدتی بعد از آنکه امام علیبنالحسین (ع) به مدینه بازگشت و علم و اخلاق و پرهیزکاری و عبادتش زبانزد مردم شد، ابوخالد درباره امامت محمد به تردید افتاد. او هرچه فکر کرد، نتوانست بر تردید خود غلبه کند.
ابوخالد که تشنه شناخت حقیقت بود و تردید درباره امام رهایش نمیکرد، چاره را در آن دید که به سراغ محمد برود و پاسخ سوال خود را از او بخواهد. او اطمینان داشت که محمد به او دروغ نخواهد گفت و او را به گمراهی نخواهد انداخت. به همین خاطر روزی نزد او رفت و گفت: «شما از دوستی و علاقه من نسبت به خاندان رسالت آگاه هستید، اینک شما را به حرمت رسول خدا (ص) و امیر مومنان علی (ع) سوگند میدهم که بفرمایید آیا امامی که پیروی از او واجب است، شما هستید؟»
محمد گفت: «ای ابوخالد، مرا با سوگند بزرگی رو به رو کردی، پس بدان که امام من و تو و هر مسلمانی، کسی جز علیبنالحسین (ع) نیست.»
ابوخالد پس از شنیدن اینسخن لحظهای درنگ نکرد. او بلافاصله راهی خانه امام علیبنالحسین (ع) شد تا با مولای خود ملاقات کند.
هنگامی که ابوخالد با امام علیبنالحسین (ع) رو به رو شد، آنحضرت به او خوشآمد گفت و فرمود: «ای کنکر، هیچگاه به سراغ ما نمیآمدی، چهچیزی تو را به اینکار وا داشت؟»
ابوخالد از شنیدن سخن امام علیبنالحسین (ع) دچار حیرت شد. پس در دم به سجده افتاد و شکر خدا را به جا آورد. آنگاه در برابر امام نشست و درباره علت تعجب خود توضیح داد. او گفت که چگونه درباره امامت محمد به تردید افتاد و چه چیزی باعث شد که به خانه امام علیبنالحسین (ع) پناه بیاورد. اما تعجب او مربوط به وقتی بود که امام علیبنالحسین (ع) او را به نام کنکر صدا زد. ایننام را مادر ابوخالد برای او انتخاب کرده بود و کسی از آن خبر نداشت. وقتی که امام علیبنالحسین (ع) ابوخالد را به ایننام خواند، او فهمید که امام از علم الهی بهرهمند است و با استفاده از اینعلم، نه نام پنهان او دست یافته است. اینواقعه باعث شد که ابوخالد به آن حضرت بیش از پیش ارادت پیدا کند و بهخاطر پیدا کردن حقیقت، خداوند را سپاس بگوید.
ابوخالد از آنروز به بعد، هرگز از امام علیبنالحسین (ع) جدا نشد. سالها در کنار او باقی ماند و از درخت دانش امام خوشههای پربار چید.
نام ابوخالد کابلی بهعنوان یکی از دانشمندان بزرگ که همواره مورد توجه و اطمینان امام بود، در تاریخ باقی ماند.
***