شنبه 3 آذر 1403

پیش‌بینی غریبی که در دوران کرونا به وقوع پیوست

خبرگزاری ایسنا مشاهده در مرجع
پیش‌بینی غریبی که در دوران کرونا به وقوع پیوست

سحرگاه 22 تیر ماه سال 1391 که حمید سمندریان برای همیشه چشمان خود را بر دنیا و هر آنچه در آن بود بست، هرگز تصور نمی‌کرد تنها چند سال بعد پیش‌بینی عجیبی که برای تئاتر کرده بود، محقق شود.

او که مدتی با بیماری دست و پنجه نرم می‌کرد، همه آرزوهای محقق نشده، رویاهای ناتمام و نمایشنامه‌های نیمه کاره‌اش را کنار گذاشت و به جای هر گونه تردیدی، دستان فرشته مرگ را فشرد و سبک‌بار و سبکبال رفت تا لب هیچ.

به گزارش ایسنا، حالا 8 سال از درگذشت این هنرمند می‌گذرد. در این مدت، تئاتر ایران، فراز و فرودهای بسیاری به خود دیده اما آنچه بیش از همه غریب می‌نماید، پیش‌بینی است که سمندریان درباره تئاتر کرده بود؛ وضعیتی که در این دوران کرونایی بیش از هر زمان دیگری می‌توان مصداق آن را یافت.

این روزها که در بسیاری از نقاط جهان، به دلیل وجود ویروس هولناک کرونا، سالن‌های تئاتر تعطیل شده‌اند وعده‌ای با جایگزین کردن فیلم تئاتر و تئاتر آنلاین و روی آوردن به تکنولوژی سعی در جبران این خلاء دارند، پیش‌بینی سمندریان از آینده تئاتر، عجیب می‌نماید. هرچند او و هیچ کس دیگری تصور نمی‌کرد تنها چند سال بعد ویروسی میکروسکوپی کل جهان را تحت سیطره خود درآورد، با این حال پیش بینی سمندریان در این روزها همچنان کاربرد دارد.

او سال‌ها پیش در کتاب زندگی‌نامه و گفتگوهایش با نام «این صحنه خانه من است» که به همت افسانه ماهیان منتشر شده است، گفته بود در آینده، جو بشر به قدری عوض و انسان آنقدر تابع تکنولوژی می‌شود و زیر بار آن کمر خم می‌کند که ماهیت هنری بودن کار نمایشی از تئاتر گرفته می‌شود.

و از چارلی چاپلین نقل قول کرده بود که بعد از ناطق شدن سینما گفته بود تکنولوژی مانند درختی می‌ماند که اگر به رشد آن بی اعتنایی کنید، روی سرتان رشد می‌کند و شما را در خود می‌پیچد و می‌خشکاند.

سمندریان باور داشت آنچه بر سر هنر خواهد آمد آن گونه خواهد بود که هولناک‌ترین اتفاق در دنیای نمایش به وجود می‌آید یعنی هنر نمایش از بعد داشتن نام هنر و یدک کشدین آن خارج می‌شود. یعنی تئاتر کنسل می‌شود!

او معتقد بود حتی دلتنگی بشر برای گذشته و نوستالژی‌های بشری هم راه به جایی نخواهد برد. همچنانکه امروز نمی‌توانیم سوار الاغ بشویم و سفر کنیم. دلتنگ روستا هستیم ولی نمی‌توانیم در روستا زندگی کنیم زیرا سرعت مدرنیته اجازه این کار را به ما نمی‌دهد. کل زندگی در جریان یک روند قرار می‌گیرد و همه چیز را شامل می‌شود و شما نمی‌توانید بخشی به نام تئاتر را ثابت نگاه دارید. وقتی فصل‌های دیگر زندگی با حرکت سرسام‌آوری پیش برود، تئاتر دیگر در آن سرعت جایی نخواهد داشت. این امر به اجبار اتفاق می‌افتد و کسی هم نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد. تئاتر به امری موزه‌ای تبدیل می‌شود و فقط گاهی ممکن است اجتماع بشری در فاصله‌ای طولانی در جایی جمع شود و گونه‌ای عمل نمایشی انجام دهد و بگوید پیشینیان ما این گونه قصه‌ها را اجرا می‌کردند.

و اما او خود که در کودکی با دیدن نمایش‌های تخت‌حوضی مجذوب تئاتر شده بود، در طول هشت دهه زندگی‌اش، قصه‌های بسیاری در سالن‌های تئاتر ما به یادگار گذاشت. اجرای نمایش‌هایی مانند «مرده‌های بی کفن ودفن» اثر ژان پل سارتر، «مرغ دریایی» نوشته چخوف «دایره گچی قفقازی» اثر برشت، «آندورا» نوشته ماکس فریش، «لئوکادیا» نوشته ژان آنوی، «باغ وحش شیشه‌ای» نوشته تنسی ویلیامز، «کرگدن» نوشته اوژن یونسکو،«ملاقات بانوی سالخورده»، «ازدواج آقای می سی سی پی»، «بازی استریندبرگ» نوشته‌های دورنمات، «طبیب اجباری» نوشته مولیر و... بخشی از کارنامه هنری اوست.

سمندریان نمایشنامه‌های گوناگونی ترجمه کرد و بزرگترین درام نویسان جهان را به جامعه هنری ما معرفی کرد. شاگردان بسیاری در نسل‌های گوناگون پروراند. در اجرای آثارش نه تنها بازیگرانی مانند محمد علی کشاورز، عزت‌الله انتظامی، جمیله شیخی، اکبر زنجان‌پور، آذر فخر، شهلا ریاحی، پرویز فنی‌زاده، پرویز پورحسینی، سعید پور صمیمی، اسماعیل شنگله، هما روستا، حمید لبخنده، منوچهر فرید، آتش تقی پور، رضا کیانیان، احمد آقالو، میکاییل شهرستانی، شهین علیزاده، آرمان امید و... در کنارش بودند که شاید کمتر کسی بداند فروغ فرخزاد نیز از جمله کسانی بوده که در نمایش‌های گوناگون سمندریان با سرایش شعرها و حتی با بازی روی صحنه، او را همراهی کرده است. اما سحرگاه 22 تیر سال 1391 حمید سمندریان، پاسخ یکی از پرسش‌های اساسی‌اش را گرفت. او با کنجکاوی بسیاری که برای کشف مرگ داشت، می‌گفت: از مرگ نمی‌ترسم فقط کنجکاوم ببینم چگونه است. آنقدر کنجکاو که دلم می‌خواهد یک بار بیمرم و دوباره زنده شوم و ببینم چه اتفاقی می‌افتد. ما از ناشناخته‌ها می‌ترسیم و درعین حال کنجکاویم و این یکی از زیباترین صفات بشر است. کنجکاوی و تردید یکی از شکنجه‌آورترین حس‌ها است. مثل تردیدی که برای بودن یا نبودن به سراغ هملت می‌آید. او اما بر این تردید چیره شد و قطعی‌ترین رویداد زندگی را به آغوش کشید؛ مرگ.

انتهای پیام