چرا لیبرالها نمیتوانند انقلاب کنند؟
یکی از بنیادهای کمتر دیدهشده در فلسفه لیبرالیسم، اصل «خودیاری» (Self-help) است؛ اصلی که بر اساس آن، فرد باید صرفاً بر تواناییها و منابع شخصی خود تکیه کند و «کمک گرفتن» یا «یاری رساندن» در سطح جمعی، امری نامطلوب و حتی ضدپیشرفت معرفی میشود. این اصل در ظاهر، تشویق به استقلال و خودآیینی فردی است، اما در عمق، نوعی بیتفاوتی ساختاری و ترس از دیگری را تولید میکند.
دولت لیبرال بر فرض «ترس» بنا میشود: ترس انسان از انسان. توماس هابز جامعه را بیپناه و هرکس را گرگ دیگری میدانست. لیبرالیسم از دل همین تصور سربرآورد و گفت فرد باید از طریق قرارداد و قانون، از دیگری در امان بماند. به بیان دیگر، نه برای دوستی با او، بلکه برای مصونیت از او. در چنین چارچوبی، امر جمعی نه یک فضیلت، بلکه تهدیدی علیه آزادی فردی تلقی میشود. نتیجه آنکه جامعه نه «ما» که مجموعهای از «من»های جدا از هم میگردد. این همان راز تنهایی انسان مدرن است.
جان استوارت میل، که از بنیانگذاران لیبرالیسم است، در کتاب «انقیاد زنان» (1863)، زنان را به سبب مشارکت گسترده در فعالیتهای خیریه و نهادهای یاریرسان سرزنش میکند؛ زیرا این فعالیتها، به زعم او، وابستگی و اتکای متقابل را تشویق میکرد. حال آنکه دقیقاً همین یاری و همیاری یکی از بنیادیترین ریشههای اخلاق انسانی و پایداری اجتماعی است. لیبرالیسم با حذف یا تقلیل امر جمعی، امکان انقلاب را نیز از میان برمیدارد. انقلاب بدون جماعت و همبستگی ممکن نیست. جماعت یعنی مسجد، پایگاه، حسینیه، هیئت و خاطره مشترک. از این رو مخالفان خشن و برانداز جمهوری اسلامی اگر خود از حیث ارزشها و سبک زندگی، لیبرال باشند، حتی اگر بخواهند، نمیتوانند انقلاب کنند. زیرا «استخوانشان هم فردی است.» در برابر آن، گفتمان انقلابی اسلامی هنوز امر جمعی زنده دارد؛ از محرم و اربعین تا بسیج، از مسجد تا آیینهای گفتوگو و برادری.