دوشنبه 5 آذر 1403

چرا مردم به توصیه‌های مسوولان گوش نمی‌کنند؟ | بحران ناهمراهی

وب‌گاه 55 آنلاین مشاهده در مرجع
چرا مردم به توصیه‌های مسوولان گوش نمی‌کنند؟ | بحران ناهمراهی

ناهمراهی مردم با دولتمردان، دیگر به داستانی تکراری تبدیل شده است. زمستان سال 96 را به خاطر دارید؟ برف سنگینی بارید و در حالی که سیستم خدمات عمومی شهرداری زمین‌گیر شده بود، کمتر شهروندی برای کمک به حل بحران قدم پیش گذاشت.

ناهمراهی مردم با دولتمردان، دیگر به داستانی تکراری تبدیل شده است. زمستان سال 96 را به خاطر دارید؟ برف سنگینی بارید و در حالی که سیستم خدمات عمومی شهرداری زمین‌گیر شده بود، کمتر شهروندی برای کمک به حل بحران قدم پیش گذاشت. بی‌حسی جامعه سرانجام صدای مسوولان را درآورد؛ که مردم حتی حاضر نیستند درخت مقابل خانه‌شان را از بار سنگین برف بتکانند یا پیاده‌روی مقابل منزلشان را برف‌روبی کنند! همان سال تحلیلگران بسیاری کوشیدند این انفعال کم‌سابقه در جامعه را آسیب‌شناسی کنند و دریابند چرا مردم نسبت به مشارکت در ابتدایی‌ترین مسائلی که خیر عمومی دارد تا این اندازه بی‌حس شده‌اند. این تجربه اما، تنها چشمه کوچکی از ماجراست. در یک دهه گذشته هر بار آلودگی هوا، شهرها و مردمانش را تا مرز خفگی پیش برده، عز و التماس مسوولان برای تردد کمتر خودروهای شخصی و استفاده از وسایل نقلیه عمومی راه به جایی نبرده است. در کوتاه‌ترین زمان ممکن پس از بارندگی‌های جانانه، همه دست در دست وارونگی هوا، خودروسوار به میدان آمده‌اند تا با سیاه کردن آسمان شهرها، حماسه دیگری را رقم بزنند! مصرف انرژی هم که خودش مثنوی هفتادمن است. چه هنگام کمبودهای تابستانه آب و برق، چه بنزین، و چه مصرف سربه‌فلک‌کشیده گاز در این روزهای سرد، هیچ گوشی بدهکار تقاضای مسوولان برای صرفه‌جویی نبوده و نیست. احتمالاً مردم با شنیدن هر توصیه و تذکر، یاد ریخت‌وپاش‌های دهک‌های بالا می‌افتند، یا بذل و بخشش انرژی به کشورهای دوست و همسایه را به خاطر می‌آورند و ترجیح می‌دهند دمای پکیج خانه‌شان همچنان روی 60 باقی بماند تا اینکه ناچار شوند لباس گرم‌تر بپوشند. لج‌و‌لجبازی ادامه دارد. اما چرا؟ در زمستان یخ‌زده سال 96 برخی جامعه‌شناسان مقاومت مردم در برابر اصلاح رفتار و سقوط آزاد مسوولیت و مشارکت اجتماعی را به عوامل مختلفی نسبت دادند. برخی نوشتند مسوولیت‌پذیری و مشارکت با اختیار رابطه مستقیمی دارد در حالی که تجربه چند قرن حکومت‌های اقتدارگرا و خودکامه سبب شده مردم در امور شخصی و اجتماعی خود، از حداقل اختیارات لازم بهره‌مند باشند. در طول زمان، جامعه‌ای شکل گرفته که مسبب و مسوول همه چیز را دولت می‌داند و انتظار دارد خودش هم، همه مشکلات را حل کند. برخی دیگر نیز افزایش خودخواهی و ارزش‌های فردگرایانه را عامل کاهش همراهی مردم با خیر عمومی معرفی کرده‌اند. نبود قوانین بازدارنده که جامعه را به حذف یا کاهش رفتارهای آسیب‌زا وادارد هم در این فهرست دیده می‌شد.

جهان اما، سال‌هاست به این نتیجه رسیده که منشأ تغییرات بزرگ و جدی اجتماعی، نه سازمان‌ها و دولت‌ها، بلکه خود مردم هستند. شهروندان آگاه می‌دانند برای بهبود شرایط زندگی دیگر نمی‌توانند منتظر دیگران، به ویژه دولت‌ها بنشینند. هر یک از ما در بهبود حال جهان نقش غیرقابل انکاری داریم؛ از گرمایش زمین گرفته تا آلودگی آب‌وهوا یا کمبود منابع تجدیدناپذیر، از توسعه اقتصادی گرفته تا بهبود شرایط فرهنگی جامعه. دوران نشستن و نگاه کردن به دستان ناکارآمد دولت‌ها به سر آمده است. آنها برای حل معضلات یا بودجه کافی ندارند، یا درگیر مشکلات جدی‌تری هستند یا اگر دغدغه‌ای برای اصلاح وجود دارد به تنهایی و بدون مشارکت تک‌تک شهروندانشان اساساً نمی‌توانند از پس حل مسائل بربیایند. مسوولیت اجتماعی فردی، یعنی بدانیم رفتار ما روی زندگی دیگران نیز تاثیر می‌گذارد، پس ناگزیریم در فرآیند تصمیم‌گیری و در هر رفتار اجتماعی منافع جامعه را نیز در نظر بگیریم.

هر شهروند باید بداند و درک کند که نمی‌تواند در قبال پدیده‌هایی که زندگی او و دیگران را تهدید می‌کند خودخواهانه رفتار کند. قدم بعدی، عمل کردن در راستای این اندیشه دگرخواهانه است. وقتی هر شهروند بداند و بپذیرد استفاده از وسیله نقلیه شخصی علاوه بر مصرف بیشتر انرژی سبب آلودگی هوا می‌شود و زندگی را نه‌تنها برای خود او بلکه برای هموطنانش سخت می‌کند این مسوولیت اجتماعی است که او را وامی‌دارد با ترک خودخواهی از وسیله نقلیه عمومی استفاده کند. به همین ترتیب، شهروندی که از وظایف و مسوولیت‌های اجتماعی خود آگاه است در استفاده از منابع طبیعی دقت به خرج می‌دهد، به محیط زیست آسیب نمی‌زند، کمک به نیازمندان جامعه را از خاطر نمی‌برد، و در فعالیت‌های اقتصادی خود با در نظر گرفتن منافع جامعه، نهایت درستکاری و صداقت را پیشه می‌کند.

در کنار این همه اما، درک تقابل جدی مردم با توصیه‌های دولتمردان دشوار نیست. حتی اگر مسوولیت اجتماعی در جامعه زنده باشد، به نظر می‌رسد این «مقاومت در برابر همراهی با دولتمردان» است که اجازه نمی‌دهد حتی خیرخواهانه‌ترین توصیه‌ها و درخواست‌های دولت پاسخ مناسبی دریافت کند. اما چرا حتی در شرایط بحرانی، کلید اقناع دولت هیچ دری را به سمت مشارکت مردمی نمی‌گشاید و چرا مردم انگیزه‌ای برای همکاری با دولت ندارند؟

معجزه اعتماد و رضایت

بی‌مسوولیتی شهروندان، تنها عامل انفعال آنها نیست. برخی استدلال می‌کنند که «اعتماد سیاسی و رضایت از دولت» نیز در پذیرش و همراهی با سیاست‌ها نقش بسیار مهمی دارند. در عصر ریاضت دائمی، اولین سوالی که مردم از خود می‌پرسند احتمالاً این است که اصلاً چرا باید به حرف دولتی گوش بدهم که منافع را برای خود و هزینه‌ها را برای من می‌خواهد؟ اعتماد اینجا نقشی کلیدی دارد؛ جایی که پیشنهادهای سیاستی بر منافع شخصی شهروندان تاثیر می‌گذارد (بیش از منافع، بر آنها هزینه تحمیل کند). برخی شواهد نیز حاکی از آن است که هزینه‌های مادی به تنهایی مهم نیست بلکه هزینه‌های ایدئولوژیک نیز اهمیت دارد. ساده‌تر بگوییم هنگامی که هزینه‌ها و منافع آشکار و قابل مشاهده است و زمانی که شهروندان مایل نیستند «کاری برای هیچ» انجام دهند، اعتماد کلیدی خواهد بود.

شواهد نشان می‌دهد به ویژه در شرایط بحرانی مانند بلایای طبیعی، بحران اقتصادی یا ناآرامی‌های سیاسی، اعتماد به دولت نقشی حیاتی ایفا می‌کند. به دنبال بلایا یا بحران‌های بزرگ، عدم اعتماد مردم می‌تواند روندهای خروج از بحران را مختل کند، به جامعه آسیب بزند و از ظرفیت دولت برای اقدام اضطراری بکاهد. اعتماد به نهادهای دولتی بر رفتار فرد هم تاثیر می‌گذارد؛ به گونه‌ای که می‌تواند از نتایج مطلوب سیاست پشتیبانی کند. این تاثیر ممکن است از سیاست‌ها و برنامه‌های تعریف‌شده نسبتاً محدود (مانند مشارکت در کمپین‌های واکسیناسیون) تا اصلاحات سیاستی گسترده‌تر (مانند مقررات زیست‌محیطی یا اصلاحات یارانه‌ای) متغیر باشد. اعتماد مهم است زیرا بسیاری از برنامه‌های عمومی فرصتی برای رفتارهای فرصت‌طلبانه ایجاد می‌کند. اعتماد می‌تواند خطر چنین رفتاری را تا حدی کاهش دهد و مردم را آماده کند تا - چه در سطح شخصی و چه با کمک به خیر عمومی - برخی از منافع شخصی را قربانی منافع جمع کنند.

از سوی دیگر، در محیطی با اعتماد بالا اصلاحات نه‌تنها ممکن است به درستی اعمال و اجرا شوند بلکه می‌توانند به اندازه کافی نیز ادامه یابند تا ثمرات خود را به‌بار آورند. این، چارچوب زمانی برای تصمیم‌گیری‌های سیاستی را افزایش می‌دهد. در یک فضای کم‌اعتماد، شهروندان، هم منافع فوری و جزئی را در اولویت قرار می‌دهند و هم سیاستمداران را وادار می‌کنند تا از طریق نگرش‌های پوپولیستی به دنبال دستاوردهای کوتاه‌مدت و فرصت‌طلبانه باشند.

نکته دیگر آنکه، اگرچه هر اصلاح سیاستی با برخی نااطمینانی‌ها و خطرات برای شهروندان همراه است، این امر به ویژه برای اصلاحات آینده‌نگر بیشتر صدق می‌کند؛ یعنی اصلاحاتی که انتظار می‌رود پیامدهای اصلی آنها در آینده‌ای دورتر تحقق یابد اما هزینه‌های آنها ممکن است همین حالا ظاهر شود. اگر به مثال کاهش مصرف انرژی توجه کنید احتمالاً این نکته را بهتر درک خواهید کرد. دیگر آنکه، برخی اصلاحات ممکن است نامطمئن به نظر برسند زیرا در طولانی‌مدت، دولت‌ها تغییر خواهند کرد و این ابهام وجود دارد که دولت‌های آینده چه خوابی برای مردم خواهند دید!

رضایت از دولت و اعتماد به آن دو پدیده متمایز و بسیار مرتبط هستند. شهروندانی که به دولت اعتماد دارند و از آن راضی هستند، باور خواهند داشت که دولت کنونی و دولت‌های بالقوه آینده، بهترین اصلاحات ممکن را انجام خواهند داد و به نمایندگی از آنها عمل خواهند کرد. به عبارت دیگر هنگامی که افراد باید در مورد مسائل پیچیده سیاستی در شرایط نااطمینانی تصمیم بگیرند، اعتماد و رضایت از دولت به عنوان روش‌های «اکتشافی» فعال می‌شود.

افراد اغلب برای تسهیل و سرعت بخشیدن به فرآیند چالش‌برانگیز تصمیم‌گیری - به ویژه در موقعیت‌هایی که حاوی پیچیدگی، نااطمینانی، خطر و اطلاعات ناقص است - به اکتشافات خود تکیه می‌کنند. وقتی احساس افراد نسبت به یک فعالیت مطلوب است، آنها تمایل دارند خطرات را کم و منافع را زیاد ارزیابی کنند. به این معنا که وقتی شهروندان ارزیابی و احساس مثبتی نسبت به دولت خود دارند احتمال بیشتری وجود دارد که اقدامات آنها را بپذیرند حتی اگر در کوتاه‌مدت هزینه‌های قابل توجهی به همراه داشته باشد. خلاصه بگوییم، وقتی مردم از دولت راضی‌اند و به آن اطمینان دارند، حمایت آنها از اقدامات یا توصیه‌های سیاستی افزایش پیدا می‌کند.

علاوه بر این، هزینه‌ها و منافع درک‌شده و همچنین نااطمینانی اصلاحات برای همه شهروندان یکسان نیست بلکه به وضعیت آنها به عنوان دریافت‌کنندگان بستگی دارد. اقتصاد رفتاری به ما می‌گوید وزن ضرر برای افراد بیش از سود است، تمایل به ریسک‌گریزی دارند و از روش‌های اکتشافی برای تصمیم‌گیری در شرایط نااطمینانی استفاده می‌کنند. بنابراین می‌توان انتظار داشت که اعتماد و رضایت از دولت به ویژه برای کسانی که از اصلاحات خاص ضررهای زیادی می‌بینند، مهم‌تر است. حتی بازنده‌های یک سیاست جدید، که به دولت اعتماد دارند، ممکن است تصور کنند که سیاستمداران بالاخره راهی برای برآورده کردن نیازهای آنها پیدا خواهد کرد تا در نهایت همه، از جمله خودشان، وضعیت بهتری پیدا کنند. این یعنی، اعتماد و رضایت از دولت، حمایت و همراهی را حتی در میان گروه‌هایی که از شرایط جدید ضرر می‌کنند، افزایش می‌دهد.

تلنگر به جای تحمیل

در سال 2008 درست زمانی که سقوط مالی جهان را به سمت رکود سوق داد، دو استاد دانشگاه شیکاگو، ریچارد تالر و کاس سانستاین کتابی درباره «معماری انتخاب» منتشر کردند؛ «تلنگر: تصمیماتی درباره سلامتی، ثروت و خوشبختی»1 به کتابی بی‌بدیل تبدیل شد. نویسندگان این ایده را جا انداختند که چالش‌های بزرگ جهانی مانند صرفه‌جویی در انرژی یا حتی مقابله با چاقی را می‌توان از طریق مداخلات کوچک و هدفمند (که دریافت‌کنندگان نهایی، به سختی متوجه آن می‌شوند) برطرف کرد. تلنگرها کسی را مجبور به انجام کاری نمی‌کنند. آنها صرفاً تصمیمات را تغییر می‌دهند؛ همان‌طور که جی‌پی‌اس ما را راهنمایی می‌کند اما کسی را به تبعیت از مسیر وادار نمی‌کند. تلنگر به سرعت به الگوی سریعی در حوزه اقتصاد رفتاری بدل شد. حتی در کاخ سفیدِ اوباما، تیمی از کارشناسان علوم اجتماعی و رفتاری با عنوان «واحد تلنگر» شکل گرفت و پیشران تغییرات بسیاری شد که فراتر از «تلنگر» بود.

پژوهشگران علوم رفتاری برای شیوه تاثیر و نفوذ بر تصمیمات افراد، واژه «معماری انتخاب» (choice architecture) را به‌کار می‌برند و می‌گویند مداخله دولت در معماری انتخاب، کارکردی مانند «تلنگر» یا «سقلمه» (nudges) دارد. در سال‌های اخیر دولت‌ها با استفاده از همین تلنگرها، شروع به هدایت مردم به سمت انتخاب‌های بهتر - برای خود و جامعه - کرده‌اند. برای مثال از سال 2010 یک تیم بینش رفتاری در بریتانیا (واحد تلنگر) صرفاً با اعلام و یادآوری آمار بالای شهروندانی که مالیات خود را پرداخت کرده بودند، توانست پرداخت‌های به‌موقع مالیاتی را افزایش دهد. در ایالات متحده، کانادا، هلند و بسیاری دیگر از کشورها هم مقامات برای اجرای سیاست‌های عمومی از تلنگر استفاده می‌کنند. دلیل این روند رو به افزایش روشن است: اگر دولت‌ها بتوانند با ابزارهایی که هزینه‌های بالایی تحمیل نمی‌کنند و حق انتخاب شهروندان را به رسمیت می‌شناسند، به اهداف خود دست یابند، موفقیت بی‌سابقه‌ای در عملی کردن سیاست‌های اصلاحی به دست خواهند آورد.

معماری انتخاب در واقع می‌گوید شیوه‌ای که انتخاب‌ها به مردم ارائه می‌شود بر تصمیم آنها تاثیر می‌گذارد. همه ما تمایل داریم به تصمیمات و رفتارهای قبلی خود پایبند باشیم حتی اگر شواهد، راه دیگری را به ما نشان دهد. تصور می‌کنیم این موضوع ناشی از الگوها، عادات و احساس راحتی ماست، در حالی که روانشناسان از سوگیری تاییدی یا زیان‌گریزی سخن می‌گویند. در هر حال، تغییر چنین رفتارهای ایستایی از نظر روانشناسی نیازمند تلنگر است؛ و تغییرات رفتاری بزرگ به تلنگرهای گاه‌به‌گاه نیاز دارد. برای مثال برای مصرف کالاهای مضر مانند سیگار، مالیات وجود دارد، یا برای کارهای خوب مانند پنل‌های خورشیدی، یارانه پیش‌بینی شده است. دولت‌ها کالاهای عمومی، از واکسیناسیون گرفته تا سطل زباله را فراهم می‌کنند تا مردم از آنها استفاده کنند و در کنار آن از ارتباطات و اقناع برای شکل دادن به رفتار فردی و گروهی بهره می‌برند.

چیز جدیدی در تئوری تلنگر وجود ندارد؛ سیاستگذاران سال‌هاست که می‌دانند اگر می‌خواهند مردم در انرژی صرفه‌جویی کنند واکسن بزنند یا پس از مرگ اعضای خود را اهدا کنند باید این کار را انجام بدهند. دولت به جای مسدود کردن راه مصرف برای مثال، مردم را به سمت گزینه‌های کمتر بد هدایت می‌کند. مسوولیت اصلی بر عهده شهروندان است تا عاقلانه انتخاب کنند اما دولت کمک می‌کند تا این انتخاب کمی آسان‌تر شود. نکته مهم آن است که این «اقناعِ دولتی» زمانی موثر واقع می‌شود که دولت مقبول و مشروع باشد. از سوی دیگر، دولت‌ها اغلب تلنگر را با قلدری یا امر و نهی اشتباه می‌گیرند؛ آن هم در شرایطی که خودشان بدترین انتخاب‌ها را دارند. ضمن آنکه از این روش، برای مداخله در تمام تصمیمات سبک زندگی مردم استفاده می‌کنند و حتی سبب تحدید آزادی‌های فردی شهروندان و حق انتخاب آنان می‌شوند. مشابه وطنی این تلنگرهای تحمیلی را حتماً به خاطر دارید: طرح صیانت از کاربران در فضای مجازی!

دلیل ناهمراهی مردم با دولت - به ویژه در شرایط بحران - هرچه باشد یک چیز روشن است. آنها از داشتن برادر بزرگی که از مردم مسوولیت‌پذیری می‌خواهد اما خودش بی‌مسوولیت است و مقبول هم نیست، خسته شده‌اند. آنها دلشان نمی‌خواهد برده‌وار تصمیم‌گیری در مورد مسائل زندگی‌شان را به نخبگانی بسپارند که ظرفیت و توانمندی لازم برای مدیریت بحران‌ها را ندارند و دم‌دستی‌ترین راه‌حل برایشان، انداختن توپ به زمین مردم و تحمیل تغییر به جامعه است. مردم حرف دولتمردانی را می‌خوانند که توانایی تامین امنیت، رفاه و عدالت را داشته باشد. دولتی که می‌خواهد مردم را با خود همراه کند باید نخست خود مسوولیت‌پذیر باشد، قدرت حل بحران داشته باشد و خردمندانه و منصفانه رفتار کند. در گام بعدی باید آنقدر هوشمند باشد که بدون تحمیل و فشار، با تلنگرهای هوشمندانه جامعه را به سمت سبک زندگی درست هدایت کند. و مهم‌تر از آن به شهروندان نشان دهد قرار نیست هزینه تغییرات را گروهی بپردازند و گروه دیگر از منافع آن منتفع شوند.

دولت امرونهی‌کن، در بهترین حالت شهروندان را با تنش‌های مزمن بی‌پایانی روبه‌رو می‌کند، چراکه همواره باید مراقب باشند تصمیم‌ها، انتخاب‌ها و رفتارهایشان در چارچوب مقررات و دستورهای دولتی باشد. و در نهایت، مثل سایر حوزه‌ها، دستوراتی به جامعه داده می‌شود که جامعه خسته از دستور آنها را برنمی‌تابد و با آنها همراه نمی‌شود.

مولود پاکروان