یک‌شنبه 4 آذر 1403

گام به گام تاریخ انقلاب با محسن رفیق‌دوست / لقب شک‌برانگیز منافقین برای «پدر طالقانی» از کجا شکل گرفت؟

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
گام به گام تاریخ انقلاب با محسن رفیق‌دوست / لقب شک‌برانگیز منافقین برای «پدر طالقانی» از کجا شکل گرفت؟

محسن رفیق‌دوست در جلد نخست کتاب «برای تاریخ می‌گویم»، روزهای انقلاب را به صورت جزء به جز روایت کرده است؛ از دستگیری سران رژیم پهلوی تا نقش گروه‌های سیاسی.

- اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، انقلاب اسلامی را می‌توان از دریچه صدها عنوان کتابی که طی چهار دهه گذشته نوشته و منتشر شده است، دید و به چرایی قیام مردم ایران علیه رژیم پهلوی پی برد. توصیف اوضاع اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مردم در طول دوره حکومت پدر و پسر پهلوی از لابه‌لای روایت‌های شاهدان عینی، پرده از حقیقتی کتمان‌نشدنی برمی‌دارد؛ حقیقتی که هر چند برخی رسانه‌ها تلاش دارند چهره‌ای دیگر و بزک‌شده از آن را نشان دهند.

کتاب «برای تاریخ می‌گویم» نوشته سعید علامیان، نویسنده و پژوهشگر، است که در جلد نخست آن خاطرات محسن رفیق‌دوست از مقطع ورود حضرت امام (ره) در 12 بهمن سال 57 آغاز می‌شود؛ یعنی زمانی که رفیق‌دوست راننده امام (ره) بود و مسئولیت رساندن ایشان از فرودگاه به بهشت زهرا (س) برای آن سخنرانی معروف و تاریخی را برعهده داشت. خاطرات رفیق‌دوست در جلد نخست تا سال 1368 ادامه می‌یابد. جلد نخست «برای تاریخ می‌گویم» روایتی است جزء به جز از روزهای پر فراز و نشیب انقلاب در دهه نخست، گروه‌های مختلف، افراد تأثیرگذار، اتفاقاتی که همراه با پیروزی انقلاب در کشور رخ داده است و....

رفیق‌دوست یکی از چهره‌های برجسته در تاریخ جنگ و انقلاب است که نمی‌توان سهم او را در جهت‌دهی فعالیت‌های تاریخ انقلاب نادیده گرفت. او از جمله افراد تصمیم‌گیرنده در ماجرای ورود تاریخی امام (ره) به کشور پس از سال‌ها تبعید بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز نام رفیق‌دوست را می‌توان در بخش‌های مختلفی از تاریخ شنید. همه این‌ها سبب می‌شود کتاب «برای تاریخ می‌گویم» یکی از کتاب‌های خواندنی به جهت آشنایی با تاریخ انقلاب به روایت کسی باشد که نقشی کلیدی در برخی از تصمیمات داشت.

سعید علامیان نگارش این خاطرات را از سال 87 آغاز کرده و ساختار کتاب براساس پرسش‌هایی است که نویسنده از رفیق‌دوست پرسیده است. این سؤالات بر اساس توالی زمانی انتخاب شده است. بسیاری از ناگفته‌ها در این اثر بازگو شده است. بسیاری از پرسش‌هایی که در آن زمان وجود داشته و تاکنون حل نشده است، در گفت‌وگو با رفیق‌دوست مطرح شده و او نیز به این پرسش‌ها پاسخ می‌گوید.

نظر رهبر معظم انقلاب درباره کتاب «برای تاریخ می‌گویم»

یکی از نکات جالب کتاب «برای تاریخ می‌گویم»، روایت دقیق رفیق‌دوست از خاطرات و وقایع است. انتشار این اثر بازتاب‌های مختلفی در میان اهل فرهنگ و سیاست داشت. به گفته رفیق‌دوست؛ بخش زیادی از این خاطرات برای بسیاری از کسانی که در جنگ حضور داشتند و یا فرمانده بودند، جدید بود. در دیداری که با رهبر معظم انقلاب داشتم، ایشان به کتاب «برای تاریخ می‌گویم» اشاره فرمودند و گفتند من معمولاً کتاب‌های فقهی، تاریخی و علمی زیاد می‌خوانم. اکثر خاطرات را تورق می‌کنم، اما کتاب شما را خواندم. برای من که به شما نزدیک بودم، 70 درصد خاطرات تازه بود.

بخشی از جلد نخست کتاب حاضر، به وقایعی اختصاص دارد که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کشور رخ داد؛ از تصمیم برای اسکان امام (ره)، تا نقش گروه‌ها و جریان‌های سیاسی مختلف در روزهای ابتدایی انقلاب، دستگیری سران رژیم پهلوی، روز تاریخی 22 بهمن و.... یکی از بخش‌های خواندنی کتاب به ماجرای دستگیری امیرعباس هویدا اختصاص دارد که می‌توانید در ادامه بخوانید:

*ابتدا چه کسانی دستگیر شدند؟

مردم غروب 21 بهمن، سپهبد (مهدی) رحیمی، فرماندار نظامی تهران را دستگیر کردند. او را آوردند و تحویل ما دادند. اولین نفر رحیمی بود. از صبح 22 بهمن هم کم‌کم همه سران نظام دستگیر شدند. ما بلافاصله چند اتاق را در طبقه سوم مدرسه رفاه به زندان تبدیل کردیم؛ جای دیگری نداشتیم. چهار - پنج خط تلفن داشتیم، پای هر تلفن یک نفر نشسته بود و مرحوم شهید حقانی و یک روحانی دیگر به نام مهدوی یک روز در میان مسئول تلفن‌خانه بودند. آن روز نوبت آقای حقانی بود. ایشان درگیر و دار دستگیری‌ها مرا صدا کرد و گفت: «حاج محسن، کسی می‌گوید از باغ شیان زنگ می‌زند و می‌خواهد راجع به هویدا صحبت کند».

ماجرای دستگیری امیر عباس هویدا و نظر او درباره انقلاب

گوشی را گرفتم. آقایی به نام عباس رضائیان، که کارمند سازمان آب بود و خانه‌اش در همسایگی باغ شیان، گفت: «من از باغ شیان زنگ می‌زنم، آقای هویدا می‌خواهد صحبت کند». هویدا گوشی را گرفت و گفت: «من امیرعباس هویدا هستم، بیایید مرا ببرید».

سریع به شیان و باغ شیان رفتیم. این باغ متعلق به ساواک بود و هفت - هشت هکتار مساحت داشت. در یک طرف باغ شیان، خانه‌ای سه طبقه به عنوان خانه سازمانی برای رئیس ساواک ساخته بودند که موقع انقلاب خانواده تیمسار مقدم در آن زندگی می‌کردند. در طرف دیگر باغ هم ساختمان دو طبقه خیلی شیکی بود که به عنوان مهمانسرای ساواک از آن استفاده می‌شد.

نزدیک آنجا 12 سوئیت مجهز هم قرار داشت. زندان هویدا اتاقی در همان مهمانسرا بود. توی اتاق تعداد زیادی بطری پر و خالی مشروب بود. 10-15 تا پیپ و پنج - شش تا کتاب هم داشت که دو - سه تایش کتاب‌های سکسی و عشقی بود. او را برداشتیم و به مدرسه آوردیم. هویدا را به اتاق بقیه نبردیم؛ در یک اتاق دیگر نگهش داشتیم.

*شما با هویدا صحبتی داشتید؟

آن رزو، نه. چند روز که گذشت زندان قصر را آماده کردیم و آقای حاج اصغر رخ‌صفت را به عنوان رئیس زندان قصر گذاشتیم. هویدا به آنجا منتقل شده بود که مرحوم محمد - برادر اصغر رخ‌صفت - که مدیر داخلی زندان بود، به من زنگ زد و گفت: «هویدا می‌گوید می‌خواهم آقای رفیق‌دوست را ببینم».

به زندان قصر و سلول هویدا رفتم. گفت: «مرا از اینجا بیرون ببر. برویم با هم توی حیاط قدم بزنیم، می‌خواهم با شما صحبت بکنم». آمدیم توی حیاط و نیم ساعتی با هم قدم زدیم. اولین حرفی که زد، گفت: «وقتی که انقلاب شد، فکر نمی‌کردم شما دوام بیاورید، اما الآن که می‌بینم این زندان توسط چند بازاری با این نظم اداره می‌شود، مملکت را هم می‌توانید اداره کنید».

به او گفتم: «سرنوشت حکومت شما که جدای از مردم بود، به اینجا ختم می‌شد». گفت: «بله، من قبول دارم که قدرت مردم وقتی جمع بشود، در اختیار هر کس که باشد او حاکم است».

1315 روز در زندان‌های ساواک به روایت «عزت‌شاهی مشهد»/ کتابی که ادعای خاندان پهلوی را زیر سؤال می‌برد خاطره سردار سلیمانی از اولین دیدارش با امام (ره) و روزی که «انقلابی دو آتیشه» شد

هویدا آن روز دو خواسته داشت؛ گفت خانه‌ای در برج آ اس پ یوسف‌آباد هست که من پولش را نداده‌ام و مال من نیست. اسم کسی را آورد و گفت خانه مال آن شخص است. به او بدهید. بعد گفت من خیلی حرف دارم، اگر می‌خواهید اعدامم کنید، دیرتر اعدام کنید تا حرف‌هایم را بگویم یا بنویسم که متأسفانه عجله کردند.

از دیگر بخش‌های خواندنی کتاب محسن رفیق‌دوست به نقش جریان‌ها و گروه‌های مختلف سیاسی پس از انقلاب اسلامی اختصاص داشت. رفیق‌دوست در این خاطرات می‌گوید که ماهیت سازمان مجاهدین خلق برای آنها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی روشن شده بود و افرادی مانند شهید رجایی وقتی در زندان بود، با آنها مخالف بود. رفیق‌دوست در این بخش از خاطرات به زمینه‌های تغییر ایدئولوژی سازمان اشاره می‌کند و می‌گوید که این تغییر، سبب شده بود تا زندانیان سیاسی در زندان‌های پهلوی که مقلد و طرفدار امام (ره) بودند، راه خود را از زندانیان سازمان جدا کنند: آن‌ها بعد از سال 1354 و تغییر مواضع، افراد مشهور داخل سازمان، مثل مرتضی صمدیه لباف و مجید شریف واقفی را که قبول نکرده بودند کمونیست بشوند، ترور کردند.

ما فکر می‌کردیم سرانشان، مسعود رجوی و موسی خیابانی، که در زندان بودند، از آن قماش نیستند. تا اینکه سال 1354 به زندان افتادم و در مدت کوتاهی دانستم که حقیقت این‌ها با هم خیلی فرق ندارند. آنها سال 1350 به زندان رفته بودند و به تدریج بعضی‌ها مثل آقای هاشمی، آقای طالقانی، آقای منتظری، آقای ربانی شیرازی و آقای حقانی به زندان رفتند. آقایان براساس حکم ثانویه گفته بودند که هم‌زیستی در زندان با چپی‌ها که در مبارزه با شاه بودند، اشکالی ندارد. بعد که داستان تغییر مواضع پیش آمد، آقایان گفتند ما سدی را شکستیم که به ما ضرر زده و اگر این کار را نمی‌کردیم، امروز قبح این مطلب از بین نمی‌رفت. بنابراین فتوایی در زندان صادر کردند که حق ندارید با چپی‌ها و تغییر موضع‌داده‌ها، به قول خود آنها، اپورتونیست‌ها، هم‌غذا بشوید....

پیشنهاد جالب سازمان منافقین به کمیته استقبال از امام (ره)

رفیق‌دوست در این خاطرات به دندان تیز کردن سازمان برای کشور نیز اشاره می‌کند: اواخر دی‌ماه سال 57 سران مجاهدین می‌بینند دارد اتفاقاتی می‌افتد و انقلاب پیروز می‌شود، پیش آقای طالقانی و آقای منتظری می‌روند و می‌گویند شما که نمی‌توانید مملکت را اداره کنید، بدهید ما اداره کنیم. با شنیدن این مطلب برای ما بیشتر جا افتاد که این‌ها دنبال قدرت هستند نه دنبال نجات خلق. خود من هم در داستان ورود امام (ره) با آنها برخورد داشتم. ظاهراً آنها به پاریس رفته بودند و معلوم نیست چه گفته بودند که از پاریس به کمیته استقبال از امام (ره) تلفن شد که حفاظت از حضرت امام (ره) را به مجاهدین خلق بدهید. من جلوی این کار ایستادم و نگذاشتم این تصمیم عملی شود....

در ادامه علامیان از رفیق‌دوست می‌پرسد که «مجاهدین خلق آیت‌الله طالقانی را پدر طالقانی می‌خواندند. چرا چنین لقبی داده بودند؟» و او چنین پاسخ می‌دهد:

می‌خواستند آقای طالقانی را در برابر امام عَلَم کنند. یادم هست از زندان که آزاده شده بودم، سه چهار تا دستگاه تکثیر داشم و اعلامیه‌های امام را توزیع می‌کردم. یکی از بازاری‌ها به نام شانه‌چی، دو پسر داشت که عضو سازمان چریک‌های فدایی خلق بودند. ما با هم زندان بودیم و آنها را کاملاً می‌شناختم؛ از آن لامذهب‌های نمره یک.

در خیابان ایران، کوچه روحی، به همین آقای شانه‌چی برخوردم. گفتم: «اعلامیه امام می‌خواهی؟» گفت: «اگر اعلامیه آقای طالقانی داری به من بده»(خنده) دیدم که کار از آنجا خراب است. آقای طالقانی بعد از اینکه تماس ما با ایشان افزایش پیدا کرد، نظرش درباره آنها عوض شد و آنها هم دورش را خلوت کردند....

داستانی درباره داعشی‌های دهه 60؛ از ترور 17 هزار ایرانی تا کاسه‌لیسی صدام

کتاب «برای تاریخ می‌گویم»، ناگفته‌هایی است از هزاران روایت ناشنیده از انقلاب اسلامی و حوادثی که طی چهار دهه آن رخ داده است. این کتاب را می‌توانید از انتشارات سوره مهر تهیه کنید.

گام به گام تاریخ انقلاب با محسن رفیق‌دوست / لقب شک‌برانگیز منافقین برای «پدر طالقانی» از کجا شکل گرفت؟ 2
گام به گام تاریخ انقلاب با محسن رفیق‌دوست / لقب شک‌برانگیز منافقین برای «پدر طالقانی» از کجا شکل گرفت؟ 3
گام به گام تاریخ انقلاب با محسن رفیق‌دوست / لقب شک‌برانگیز منافقین برای «پدر طالقانی» از کجا شکل گرفت؟ 4
گام به گام تاریخ انقلاب با محسن رفیق‌دوست / لقب شک‌برانگیز منافقین برای «پدر طالقانی» از کجا شکل گرفت؟ 5