گفتوگو با خالق «ساختمان کیانپارس»؛ قصه اصلی را در کتابم نیاوردم!
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، کتاب «ساختمان کیانپارس» روایت ساکنان ساختمان کیانپارس اهواز است؛ روایت همسران فرماندهان جنگ، روایت زنانی که سالهای 1364 تا 1367 قسمتی از جوانی خود را در ساختمان کیانپارس زیستهاند، در محلهای در غرب اهواز به موازات کارون و ساختمانی که همسران و فرزندان فرماندهان لشگر 41 ثارالله را در خود جای داده بود.
«ساختمان کیانپارس» به قلم زهرا حیدری است که چاپ اول آن در سال 1399 توسط انتشارات خط مقدم صورت گرفته است. در ادامه گفتوگوی ما با زهرا حیدری را میخوانید.
زهرا حیدری نویسنده کتاب ساختمان کیانپارس با اشاره به علت نوشتن از همسران فرماندهان دوران دفاع مقدس بیان کرد: این دغدغه الزماً مربوط به همسران فرماندهان نبوده است؛ بلکه خاطرات آنها به عنوان بخشی از مجموعه بزرگتر تاریخ شفاهی زنان مد نظر بوده است. در یکی دو دهه گذشته، در خاطرات جنگ، صدای زنان به عنوان بخشی از تاریخ و حافظه غیرنظامی جنگ، مجال بیشتری برای ثبت یافته است. قسمتی از آن مربوط به زنانی است که در جنگ حضور داشتهاند.
وی در ادامه افزود: مانند خاطرات مریم کاظمزاده. آنها در جنگ به عنوان خبرنگار، عکاس، پرستار، نیروهای خدماتی پشت جبهه و... بودهاند. قسمت دیگر زنانی هستند که با واسطه به جنگ مربوط هستند و خاطراتشان به عنوان همسر و مادر شهدا یا فرماندهان ثبت شده است. با نگاه مردمشناسی به جنگ، در هر دوی این روایتها، نقطهی مشترکی وجود دارد؛ اینکه اغلب روایتشان با اشاره به جزئیات و جلوههای انسانی جنگ، متفاوت از روایتهای کلان و رسمی جنگ است و از این رو و بنا بر کهنالگوی شهرزاد، گاه شنیدنیتر است.
چند زن کرمانی که در سالهای پایانی جنگ به اهواز رفتند
نویسنده کتاب «تک درختی در کویر» درخصوص آشنایی خود با این سوژه گفت: ابتدا صوت چندین ساعت مصاحبه در اختیارم قرار گرفت که حدود 10 سال از ضبط آنها میگذشت؛ مصاحبه با چند زن کرمانی که در سالهای پایانی جنگ، به واسطه حضور همسرانشان در جنگ، به اهواز رفته و در ساختمان کیانپارس ساکن شده بودند تا همسرانشان که از فرماندهان لشکر بودند، ناچار به تردد بین کرمان و اهواز نباشند. خوب، این موضوع در بعد نظامی میتواند توجیه داشته باشد؛ اما این پرسش را همراه دارد که ثبت خاطرات این زنان که حضورشان نه مستقل و نه به عنوان نیروی داوطلب درمانی و نظامی و... بوده، از چه روست و آنها از چه چیز خواهند گفت.
وی در ادامه افزود: قبل از شنیدن فایلها، تصورم این بود که قرار است رنجنامهای گوش کنم که به تلخیهای جنگ و زندگی در شهر جنگی و دور از خانه پرداخته است. اما وقتی مصاحبهها را کامل گوش کردم، روایات آنها را تجربه زیستهای ساده و ملموس و شنیدنی دیدم که از کلیشههای معمول بازگویی خاطرات دور بود و در فرصتی کوتاه، مجال بیان یافته بود. مصاحبهها اما نیمبند بود و بهرغم تلاش مصاحبهگر، به نظر میرسید مصاحبهشوندهها اغلب در خاطراتشان خودسانسوری داشتهاند یا فقط مهمترین خاطراتشان را انتخاب کردهاند تا در فرصتی اندک بازگو کنند.
حیدری در خصوص نحوه مصاحبه با همسران شهدا و فرماندهان جنگ ساکن در ساختمان کیانپارس اظهارداشت: تصمیم گرفتم برای رسیدن به جزئیات بیشتر و خاطرات دیگر، مصاحبه را از سر بگیرم. روشی در مصاحبه دارم و اجازه میدهم مصاحبهشونده تا دلش بخواهد به جاده خاکی بزند، از هر دری حرف بزند و حتی ساعتها در مورد چیزهایی که مربوط به موضوع مصاحبه نیست و یا هست، اما پتانسیل ثبت در کتاب را ندارد، بگوید. اینگونه، سوال و جوابهایمان و جلسات مصاحبه مسیر خودش را پیدا میکند.
حیدری در ادامه گفت: ضمن اینکه تمرکز و احتیاطی که اغلب مصاحبهشوندهها نسبت به دستگاه ریکوردر و بازتاب عمومی حرفهایشان دارند، فرومیریزد. از آن طرف، موقع تدوین و نگارش مطالب، خاطرات او را به مسیر اسطورهای و سانتیمانتال نمیکشانم و با تخیل نابجایی که در برخی کتابهای ژانر دفاع مقدس باب شده، در هم نمیآمیزم و قدردان اعتماد او به خودم هستم.
روایت راویان پارادوکسی از لحظات عادی و غمانگیز و طنز بود
در پایان زهرا حیدی در خصوص تلخترین و شیرینترین خاطرهای که از راویان شنیده بود بیان کرد: برای من لذتی در گوش سپردن بیواسطه به روایات و تاریخ شفاهی وجود دارد. زندگی در ساختمان کیانپارس برای راویان این کتاب، پارادوکسی از لحظات عادی و غمانگیز و طنز بوده. طبیعتاً گوش سپردن به خاطرات طنز، شیرین است و شنیدن بیواسطه خاطرات غمانگیز مربوط به رسیدن خبر مجروحیت و اسارت و شهادت همسران زنان این ساختمان، تلخ است. اما یکی از شیرینترین و خواندنیترین روایات ساختمان کیانپارس، همانی است که متأسفانه در کتاب نیست.
در نیمهراه مصاحبه از من خواست گفتوگو را ادامه ندهیم
وی افزود: روایت همسر یکی از شهدای لشکر 41 ثارالله که با وجود خاطرات ناب و شنیدنی که از کودکی تا زندگی با همسرش در کیانپارس برایم گفته بود، در نیمهراه مصاحبه ازم خواست گفتوگو را ادامه ندهیم؛ چون بازگویی خاطراتش برای او یادآور زندگی کوتاه و تراژیکی بود که با همسرش داشته و حال روحی او را پس از اینهمه سال منقلب کرده بود. به نوعی ازم خواسته بود اجازه دهم خاطراتش برای همیشه در دلش باقی بماند. اگرچه از دست دادن چنین روایت بکری، جای افسوس داشت؛ اما رنجیدگی روحی او مرا بیشتر متأثر میکرد. من، آن راوی را یکی از هزاران صدا و روایت خاموشی میدانم که از جنگ وجود دارد.
پایان پیام /