یاد بگیریم از اُزبکها!
این بوعلی ما در همدان غریب افتاده است! خدا پدر انجمن آثار ملی را بیامرزد که با احداث آن بنای شکوهمند گور او را از خطر ناشناختگی نجات داد که اگر نبود یقین دارم حالا کسی گورجای بوعلی را نمیدانست و او هم حالا مثل بسیاری دیگر گوربهگور بود.
این بوعلی ما در همدان غریب افتاده است! خدا پدر انجمن آثار ملی را بیامرزد که با احداث آن بنای شکوهمند گور او را از خطر ناشناختگی نجات داد که اگر نبود یقین دارم حالا کسی گورجای بوعلی را نمیدانست و او هم حالا مثل بسیاری دیگر گوربهگور بود. این از قدرناشناسی و فرهنگناپروری ماست وگرنه تصویر شکوهمند او در کنار بزرگان علم جهان: لوئی پاستور و فرانسیس بیکن و استوارت میل و گالیله و کذا و کذا در بر دیوار سالن مطالعه کتابخانه بادلیان اکسفورد جبران فرهنگناشناسی ما را کرده است. همدان گورگاه ابنسیناست که عمر بارور خود را در جرجانیه و مرو و اصفهان گذرانید و کتابهایش را به عربی و فارسی نوشت و در این نقطه از شهر همدان سر برخاک پرآوازه ایران گذاشت.
و حالا بشنوید (و کاش می دیدید) از زادگاهش روستای نجیب و سرفراز «افشنه» در حوالی شهرک تاریخی خرمیثین یا رامتینا در چند فرسنگی بخارای شریف. وقتی در مسیر بخارا به سمرقند دست راست به جاده نجیب و فرحناکی میپیچی در دل مزارع پنبه و محصولات سرسبز محلی دلت میخواهد بگویی: آفرین بر این سرزمین حاصلخیز که حالا هم مثل گذشته پر محصول است با این تفاوت که در گذشته از آن علم میرویید و حالا پنبه و میوه و وسبزی و سرسبزی است که به خلق خدا تحفه میدهد و خدا برکت بدهد به اینجا که هم زمینش هم زرخیز است و هم دانشخیز. بوعلی کوچک در این روستا دیده به جهان گشود و با نبوغ ذاتی و حافظه و استعداد دانشاندوزی و طبابت حیرتانگیزش در هشت ده سالگی برق از چشم امیرنصر سامانی گرفت و او که جوهرشناس و فرهنگپرور بود راه را بر پیشرفت او گشاده کرد تا بدانجا رسید که میگفت: «معلومم شد که هیچ معلوم نشد».
و حالا این همولایتیهای او چه جانی فشاندهاند برای این فرزند برومند روستای خود که جهان را مسخر نام و دانایی خود کرده است: از مسیر جاده مرتب تابلوها تو را به سوی این روستا که از راه اصلی دور افتاده است هدایت میکند، وقتی به محاذات روستا میرسی دست راست تابلو بزرگ و مشخصی ورود شما را به زادگاه نابغه شرق خوشآمد میگوید، مسیر عریض و پهن و مصفایی به عرض 50 تا 60 متر تو را به پابوس تندیس شکوهمند ابوعلی سینا هدایت میکند. نرسیده به تندیس دست راست ساختمان موزه ابنسینا با استانداردی جهانی و اشیای متعدد پزشکی و انواع تصویرها و نگارهها و کتابها و یادداشتهای مرتبط با طبابت و نجوم و ریاضی قدیم ساعتها می تواند تو را جلو این و آن ویترین میخکوب کند. تا برسی به پای تندیس شکوه مسیر و میدان اصلی تو را به خود سرگرم میکند و آن سوی تندیس بر پیشانی بنایی با خط طلائی: «مرکز آموزش افزارهای تکنیکی دانش پزشکی» با کلی آموزشیار سپیدپوش در کلاسها و کارگاهها مشغول فراگیری فنونی در خدمت پزشکی منطقه. و همه اینها به شما میگوید که ابنسینا در این دیار بالیده است. هویت روستا و بناهای متعدد مرتبط با طبابت ونجوم کلاً صدای فرهنگ و حقشناسی و قدردانی همروستاییها و اگر نیک بنگریم و نکو هم بشنویم صدای بوعلی است که از همهجا بلند است که سپاس و حقشناسی اهالی ازبکستان و نظام حاکم بر این کشور آن را تایید میکند.
به یاد می آورم دور از وطن ناگاه زادگاه و گورگاه فردوسی و غزالی و شیخ ابوجعفر و نظامالملک و خواجه نصیر و اسدی و قانعی و دقیقی و پانصد و هفتاد و چند چهره خورد و ریز طوسی دیگر را، که نام و یادشان را در کتاب نامآوران طوس آوردهایم، و دریغ از یادی و برای آنها سنگی برگوری! باز هم خدا پدر انجمن آثار ملی را بیامرزد که در زمان آن لعین آلاشتی بنایی بر گور این ابوالقاسم فردوسی گذاشتند وگرنه امروز او هم در زمره صدها گوربهگور طوسی دیگر میبود که تنها در کتابها میتوانستی ببینی که ما هم فردوسی داشتهایم.
اگر پدر من سر از گور برمیداشت و امروز به او میگفتم که ما باید از ازبکها بیاموزیم که چگونه قدر داشتههایمان را بدانیم، با خاطرههایی که او از ازبکتازیها برای من تعریف کرده بود، یقینا بهصورت من تف میاندخت!
تا کجا میبرد این غفلت بیدار مرا؟
محمدجعفر یاحقی
سمرقند