جمعه 6 تیر 1404

یاران چه غریبانه...

خبرگزاری خبرنگاران جوان مشاهده در مرجع
یاران چه غریبانه...

باشگاه خبرنگاران جوان؛ نیره رضایی مطلق، الهام شهبازی، لیلا زاهدی - روز 26 خرداد ماه 1404در تقویم رسانه ملی به‌عنوان روز شرارت محض و شیطنت مجسم رژیم صهیونی در تجاوز به سازمان صداوسیما ثبت خواهد شد. روز تلخی که خانه دوم اهالی خبر رسانه ملی، در آتش ظلم و قساوت این رژیم سوخت و پس از چهار روز پی‌درپی تجاوز به خاک ایران، اعلان جنگی آشکار علیه جریان صحیح اطلاع‌رسانی، تبیین و روشنگری شکل گرفت. غروب دوشنبه تلخی که با خون همکارانمان در رسانه ملی، رنگ سرخ به خود گرفت، آزمونی سخت برای رسانه ملی بود تا بار دیگر با قامت برافراشته در صف نخست جهاد تبیین پرده از رخ ذات شرور و شیطنت مجسم تاریخی این رژیم کودک‌کش بر‌دارد. نیما رجب‌پور، سردبیر خبر شبکه خبر دو، سلاحی جز کاغذ و قلم نداشت و با دست‌های خالی، تنها برای بیان حقیقت و افشای جنایات رژیم صهیونیستی به وظیفه حرفه‌ای خود عمل کرد. معصومه عظیمی، کارمند دبیرخانه حوزه ریاست با تعهدی که به کارش داشت تا آخرین لحظات در ساختمان شیشه‌ای ماند. از این حادثه تلخ، آنچه در قاب خاطرات فرزندان رسانه ملی باقی خواهد ماند، حضور هوشیارانه و مقتدرانه با وجود تهدیدهای پیاپی و استمرار فعالیت اطلاع‌رسانی این دو عزیز پس از حمله دشمن است. این دو همکار عزیز به 177 شهید رسانه ملی پیوستند و نامشان با قهرمانی و رشادت همراه خواهد بود و چه توفیقی بالاتر از اینکه در جوار شهدای رسانه ملی نامشان تا ابد جاودانه شده است.

پیش از آنکه وارد گزارش اصلی شویم، روایتی کوتاه از مهدی شکریان، همکار اداره نظارت و ارزیابی اخبار معاونت سیاسی خواهیم خواند که در لحظه وقوقع انفجارها در ساختمان شیشه‌ای حضور داشته است: «من شاهد لحظاتی بودم که دود بود و آتش و موج انفجاری که خوی وحشی‌گری رژیم منحوس و جنایتکار صهیونیستی را زنده و مستقیم روی آنتن صداوسیما و همه رسانه‌های جهان مخابره کرد.

ساعت 18:30 (دوشنبه 26 خرداد) با اندک همکاران مانده در طبقه اول ساختمان شیشه‌ای خداحافظی کردم. وقتی روبه‌روی دستگاه ثبت ساعت در طبقه همکف ایستادم، 18:32 را نشان می‌داد. پس از حدود 20 ثانیه تلاش نافرجام برای ثبت ساعت خروج، ناگهان با صدای انفجاری مهیب، خود را در میان خرده‌شیشه‌های درب ساختمان یافتم. تازه فهمیدم آنچه هشدارش را می‌دادند، اتفاق افتاده است. موج انفجار مرا نقش زمین کرده بود، اما سریع برخاستم و بلافاصله راه پله‌های طبقه زیر همکف را در پیش گرفتم. در حین تلاش برای یافتن مکانی امن بودم که (حدود 20 ثانیه پس از حمله موشکی اول) صدای مهیب انفجار دوم، مرا در میان تلی از گردوخاک گرفتار کرد. در تلاش برای یافتن مکانی امن‌تر، خودم را از پلکان زیرزمین به کنار ستونی در زیرزمین دوم (ساختمان شهید رهبر) رساندم. 20 دقیقه‌ای در آنجا محبوس و البته مشغول ذکر و دعا بودم تا اینکه با شنیدن سروصدای مأموران حفاظت و آتش‌نشانی، با کمک آن‌ها از ساختمان خارج شدم. پس از خروج آنچه دیدم، شعله‌های آتشی بود که هم ساختمان را می‌سوزاند، هم دل مرا از دیدن سوختن خانه دومم.»

در ادامه دلنوشته‌ها و گفت‌وگوهای کوتاه دوستان و همکاران شهدای گران‌قدر سازمان از نظرتان می‌گذرد:

محمدحسین صادقی، مدیر خبرگزاری ایران‌پرس اشتیاق و اصرار برای همکاری

ساختمان شیشه‌ای سازمان صداوسیما عصر دوشنبه، 26 خرداد هدف حمله رژیم صهیونیستی قرار گرفت. هرچند از ساعاتی قبل به همکاران مستقر در ساختمان هشدار داده بودند که در اسرع وقت ساختمان را ترک کنند، اما مگر خبر و آنتن ترک کردن و تعطیلی می‌شناسد. با دوست عزیزم نیما رجب‌پور از سال 1398 زمانی که سردبیر بخش‌های صبحگاهی و شبانگاهی شبکه خبر بود، آشنا شدم. می‌دانستم که به هیچ قیمتی در سخت‌ترین مواقع هم جایگاهش را ترک نخواهد کرد و این احساس مسئولیت بود که نوبت کاری او را در همه این سال‌ها از همه شلوغ‌تر کرده بود. بهتر است دنبال دلیل برای این شلوغی و علاقه‌مندی به همکاری با رجب‌پور نباشید، چراکه نام او همواره با مهربانی، آرامش و سعه‌صدر گره خورده بود. کارش را خیلی دوست داشت و گاهی با اشتیاق دو نوبت کاری را می‌پذیرفت. احساس مسئولیت او زبانزد بود و این تعهد و همراهی او را به این مرحله رساند که در روز حادثه تا آخرین دقایق در استودیوی پخش ماند و پس از اصرار برای خروج همه همکارانش، خودش آخرین نفر بود که استودیو را ترک کرد و همین تعلل و فداکاری در آخرین لحظات، شهادت را نصیبش کرد. اتفاقی که منجر به قطع برنامه‌های این رسانه نشد و تمام شبکه‌ها از همان دقایق نخست پس از حمله، به پخش برنامه‌ها ادامه دادند. او می‌دانست که در نبود او همکارانش جریان رسانه‌ای حق‌طلبی را ادامه خواهند داد و یادش را فراموش نخواهند کرد.

مهدی عدالت‌منش، همکار همکاری باصفا، پدری مهربان

نیما رجب‌پور را باید از مصادیق جمله معروف «شهادت هنر مردان خداست» نامید. نیما همکاری باسواد و باتجربه در کار تخصصی‌اش بود و البته بی‌ادعا و بی‌تکلف که این دو خصیصه را هم باید ازجمله هنر مردان خدا دانست. انسانی شریف، باصفا و بامعرفت. با وجود مسئولیت سخت و پردلهره‌ای که داشت، خنده از چهره‌اش محو نمی‌شد.

نکته بسیار مهم دیگر درباره شهید رجب‌پور تسلط او علاوه بر محتوای شبکه به امور رژی بود، کاری که افراد معدودی هستند که بتوانند هر دو مسئولیت را با هم برعهده بگیرند. خانواده‌دوستی و عشق به دو دخترش را باید از دیگر زیبایی‌های زندگی این شهید عزیز دانست که بارها از آن صحبت می‌کرد و اهتمام ویژه‌ای به تحصیل و... آن‌ها داشت و هرگاه در این باره صحبتی می‌کردیم با خنده می‌گفت من در خانه کارمندی هستم که هم‌زمان سه رئیس دارم. دعا می‌کنیم تقدیر این مرد بزرگ و مسئولیت‌شناس با توجه به درگذشت با عزتش، هم‌نشینی با شهدا و صالحان باشد، ان‌شاءالله.

مهدی ناصری، همکار همراهیِ نیمه‌تمام

صبح دوشنبه بود، شهید رجب‌پور مثل همیشه منظم و سر وقت و باز هم مثل همیشه با لبی خندان وارد رژی شد. کار آغاز شد و تا عصر ادامه داشت. از حدود ساعت 4:00 یا شاید 5:00 بود که زمزمه حمله به سازمان شروع شد. البته دو سه روزی بود که حرف حمله به سازمان مطرح بود، ولی عصر دوشنبه این موضوع خیلی جدی شد. کم‌کم همکاران اقدام به رفتن کردند‌، حتی بخش خبری ساعت18:00 هم به همین دلیل به دستور مدیر شبکه خبر لغو شد. همکاران هنگام رفتن به ما گفتند شما هم بروید. شهید رجب‌پور به من گفت به خانم‌ها بگو بروند. همکاران خانم برخلاف میلشان و با اصرار زیاد از ساختمان خارج شدند. در ادامه شهید رجب‌پور با همان آرامشی که همیشه داشت، گفت ما می‌مانیم، اگر صدایی شنیدیم بلافاصله محل را ترک می‌کنیم. حدود ساعت 18:35 بود که صدای جنگنده آمد‌، شهید رجب‌پور گفت احتمالاً می‌خواهند سازمان را بزنند فرار کنید. در همین حین، انفجار اول رخ داد. من و همکارم میرشاه ولدی بلافاصله به سمت در خروج و راه پله فرار کردیم. در طبقه دوم بودیم که انفجار دوم اتفاق افتاد و ما به سمت همکف دویدیم و خودمان را به بیرون رساندیم‌، پس از آن هراسان پیگیر بقیه بچه‌ها ازجمله شهید رجب‌پور شدیم، اما پیدایش نکردیم، تلفن را هم جواب نمی‌داد، دقایقی به همین روال گذشت تا اینکه تلفن پاسخ داده شد. یکی از همکاران بود، گفت او را به بیمارستان رسانده‌ایم و حالش خوب است. پس از چند ساعت مطلع شدیم زیر عمل جراحی است، ولی حال عمومی‌اش به‌خاطر جراحات و خونریزی مساعد نیست. همه همکاران دست به دعا بلند کردیم و خدا را به خوبان درگاهش قسم دادیم و شفای نیمای عزیز را خواستار شدیم، اما تقدیر الهی بر شهادت او رقم خورده بود. ساعت حدود 4:00 صبح بود که روح بلند و سبکبال نیمای عزیز به ملکوت اعلی پیوست و ما را در غم فقدان خود فرو برد. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

زهره احمدی، همکار بازنشسته حوزه ریاست سازمان از حالت با خبرم کن، نگرانت هستم

زهره احمدی، همکار بازنشسته حوزه ریاست سازمان که سابقه دوستی دیرینه‌ای با شهید عظیمی دارد، هنوز در بهت و ناباوری است؛ او با صدای بغض‌آلود و کلماتی که به‌سختی ادا می‌شوند، می‌گوید: اصلاً رفتنش را باور نمی‌کنم. ما دوستان قدیمی بودیم و سابقه همکاری‌مان کم نبود. همین چند روز قبل تلفنی صحبت کردیم. معصومه از سادات بود. همین چند روز پیش برای تبریک عید غدیر با او تماس گرفتم و حالا باورم نمی‌شود که رفته است. به‌محض آنکه خبر را شنیدم به او زنگ زدم، ولی تماسم بی‌پاسخ ماند. پیام دادم که «از حالت با خبرم کن، نگرانت هستم!» این هم بی‌جواب ماند. خانم سادات، معصومه جانم، می‌دانم صدایم را می‌شنوی، دوست عزیزم سربلند رفتی، پاداش مهربانی‌ها و پیگیری‌های دلسوزانه و جدیت و خستگی‌ناپذیری‌ات را گرفتی. آن‌قدر عاشق کشورمان بودی که از وقتی به معاونت استان‌ها (قبل از فعالیت در حوزه ریاست) آمدی با جدیت مشغول انجام هر مسئولیتی شدی که بر عهده‌ات گذاشته می‌شد. با آن همه عشق و باوری که به سنگر دفاع از کیان این آب و خاک داشتی تا آخرین لحظه در صحنه ماندی، در سنگری که به تو سپرده شده بود؛ ماندی و برای حفظ آن جانت را فدا کردی. به دوستی و آشنایی‌مان افتخار می‌کنم. حالا که داغ دلتنگی‌ات را بر دلم گذاشتی، آخرین پیامم را فراموشش نکن: سیده معصومه خانم آن روی خندانت، آن لحن همیشه مهربانت، آن عشقی که به انجام دادن کارها داشتی هرگز از یاد هیچ‌کدام از ما نمی‌رود.

محمدتقی کریمی، همکار بازنشسته حوزه ریاست غزلواره مهربانی بود

متأسفانه در حمله وحشیانه رژیم صیهونیستی به ساختمان مرکزی صداوسیما که نهادی غیرنظامی بود یکی از بهترین و شایسته‌ترین همکاران رسانه‌ای ما «سرکارخانم سیدمعصومه عظیمی» به درجه رفیع شهادت نایل آمد. خواهری مهربان که در کارش بسیار جدی و دقیق بود. او محرم اسرار بود و مسئولیت محرمانه‌های نظام رسانه‌ای را به مدت مدیدی به او سپرده بودند، چون می‌دانستند در حفاظت از این اسناد حاضر است جانش را هم فدا کند و نتیجه این شد که در حین انجام وظیفه در محل کارش در دفتر دبیرخانه محرمانه حوزه ریاست در حمله ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.

از مهربانی و جدیت او که بگذریم، بسیار صبور بود و برای انجام کارهایش، به زمان اداری در نظر گرفته‌شده اکتفا نمی‌کرد و تا کار به پایان نمی‌رسید، از محل کارش خارج نمی‌شد. شجاعت در گفتار و صداقت در رفتار داشت. مصداق این بیت بود: به وقت سخن نترس بگو آنچه گفتنی است / شمشیر روز معرکه زشت است در نیام / در کار، با کسی تعارف نداشت، حریم دوستی و کار را رعایت می‌کرد. غزلواره مهربانی بود و در روزهای سخت می‌شد به همراهی صبورانه‌اش در تحمل دردها و رنج‌ها تکیه کرد. روحش شاد و یادش گرامی.

نسرین ابری، همکار بازنشسته حوزه ریاست جانش را گذاشت و خدمتش تمام شد

از روز اول که وارد سازمان شد، می‌شناختمش. خودش را معرفی کرد: سیده معصومه عظیمی هستم. چهره‌ای معصومانه و مهربان. دغدغه‌اش کار بود و خدمت. متعهد بود و سختکوش، دلش پاک و بی‌آلایش بود. همیشه بعد از نماز اول وقتشف سر سفره همنشین هم بودیم. با هم سفر می‌رفتیم و در جشنواره استانی در کرمان و یزد همسفر شدیم و روز‌های خوب جوانی را در کنار هم می‌گذراندیم.

از زمانی که در دبیرخانه محرمانه سازمان مشغول شد، کارش خیلی زیاد بود. به او می‌گفتم «تمام جانت را گذاشتی برای سازمان معصومه جان». می‌خندید و می‌گفت: «دیگه آخرای خدمته» تا آخرین لحظه کار کرد و جانش را گذاشت و خدمتش تمام شد. روحت شاد دوست عزیزم.

بتول احسانی، اداره کل بازرسی شهادت برازنده‌ات

باورش سخت است دیگر صدای کسی را که تا دو ساعت پیش با او هم‌صحبت بوده‌ای را نشنوی. باورش سخت است انسان شریفی چون خانم عظیمی که همواره با تلاش و پشتکار روزانه پاسخگوی مشکلات هم‌وطنانش بود را نبینی، دیگر نه صدایی و نه دیداری و.... خوشا به حالت معصومه جان که چنین جایگاهی برایت رقم خورد.

مهدی ترابی، همکار سابق شهید پرتلاش و مردم‌دار

شش سالی با هم همکار بودیم و اتاقمان فقط یک دیوار فاصله داشت. هر وقت کارمان گیر می‌کرد و پیگیر سابقه مکاتبه‌ای بودیم، فقط کافی بود گوشی تلفن را برداریم و دبیرخانه محرمانه حوزه ریاست را بگیریم. آن‌سوی خط تلفن با صدا و گفتاری صمیمی توأم با نشاط، از اینکه می‌توانستی مشکلی را حل کنی، سلامی گرم می‌کردی و همان لحظه سابقه را از حافظه برخط خودت یادآور می‌شدی یا می‌گفتی: «پنج دقیقه فرصت بدهید، عرض می‌کنم» و ما چقدر خوشحال و مطمئن بودیم از اینکه همیشه می‌دانستیم دست پر خواهیم بود؛ چون سیده خانم حوزه ریاست با طرح سوابق مکاتبات در سریع‌ترین زمان ما روسفیدمان می‌کند.

خواهرم، خبر شهادتت دردناک و ناباورانه بود و خدا می‌داند چقدر برایت اشک ریختم. امیدوارم با حضرت معصومه (س) هم‌نشین باشی. یادت همیشه زنده است.

منبع: هفته نامه صداوسیما

یاران چه غریبانه... 2