10 شب 10 منبر | پناهیان: اگر طالب رهایی و آزادی نباشی در جنایت سلطهطلبها شریک میشوی + صوت
به گزارش خبرنگار حوزه مسجد و هیأت خبرگزاری فارس، مراسم عزاداری دهه اول محرم هیأت میثاق با شهدا با سخنرانی حجتالاسلام علیرضا پناهیان و مرثیهخوانی امیر عباسی و فرید بذرافشان در دانشگاه امام صادق (ع) برگزار میشود.
حجتالاسلام علیرضا پناهیان استاد حوزه و دانشگاه در این مراسم درباره آخرین گام برای رسیدن به رهایی در تاریخ حیات بشر، به سخنرانی میپردازد. در ادامه گزیدهای از چهارمین جلسه این مبحث را میخوانید:
کسی که رهاییطلب نباشد و اسارت را بپذیرد، سلاطین جور را تقویت کرده
یکی از درسهای مهم کربلا این است که مردم کوفه یک مقدار اسارت یزید را قبول کردند، یک مقدار اسارت عبیداللهبن زیاد را قبول کردند و بعد کارشان به جایی رسید که قاتل أباعبداللهالحسین (ع) شدند. این گلدرشتترین نمونه تاریخی است برای اینکه به ما نشان بدهد پذیرش اسارت چه جنایتهایی را به دنبال خواهد داشت. اینجور نیست که شما وقتی اسارت را بپذیری فقط از حقوق خودت گذشتهای. نه، یک جریانی را تقویت میکنی که آن جریان هرچه جنایت از دستش بر بیاید انجام خواهد داد.
پس رهایی از اسارت سلاطین و سلطهطلبها و ظلمهای بیرونی یک امر بسیار مهم است و پذیرش اسارت و صرفنظر کردن از رهایی در ظلمهای اجتماعی، جنایت بزرگی است. چرا پذیرش اسارت یک جنایت بسیار بزرگ است؟ چون هر یک نفری که اسارت را بپذیرد، در واقع سلاطین جور را تقویت کرده است. خیلیها اینطور تلقی نمیکنند، مثلاً میگویند: «من ضعیف هستم و او به من زور گفت، من هم نمیتوانستم کاری بکنم» به این سادگیها نیست، أباعبداللهالحسین (ع) نشان داد که خیلی وقتها آدم میتواند محکم بایستد و این حریت را نشان بدهد.
هرکسی به «انقلابی نبودن» وجاهت و آبرو بدهد به اسارت رضایت داده است
از طرف دیگر، مثلاً اگر شما به کسی که دشمن سلطه است انقلابی میگویید، انقلابی نبودن معنایش چه میشود؟ میشود سلطهپذیری، میشود رضایت دادن به اسارت، بعضیها انقلابی نیستند یک کلاسی هم برای انقلابی نبودن خودشان میگذارند، انقلابی نبودن یک پوزیشنی پیدا کرده است، این را باید چهکار کرد؟
خدا نابود کند کسانی را که در این چهل و پنج سال کار کردند برای اینکه انقلابی بودن از وجاهت بیفتد و انقلابی نبودن وجاهت پیدا کند. هرکسی به انقلابی نبودن، آبرو و عزت بدهد یعنی به اسارت رضایت داده و دشمن اسارت نیست یعنی عاشق رهایی نیست. مهمترین فایده انقلاب و نظاممان این است که برای ما رهایی از سلطه را به ارمغان آورده و این حرف هیچوقت کهنه نمیشود. متاسفانه سرودهای انقلابی با موضوع رهاییطلبی دیگر زیاد تولید نمیشود. خدا لعنت کند کسانی را که به بهانههای مختلف، عشق به رهایی را کاستند و به اسارت، وجاهت دادند.
این انقلاب چهکار کرده؟ نود و نُه درصد کاری که باید انجام میداده را انجام داده و آن رهایی از سلطه است، یک درصدش مانده است که آن هم حل مشکلات است. اما بعضیها این مسئله مهم را درک نمیکنند. برخی از کسانی که سابقاً انقلابی بودند و ظاهراً مذهبی و به اصطلاح روشنفکر هم هستند، دچار این بلیه میشوند.
خدا پذیرش کمترین اسارت را هم از ما نمیپذیرد
عشق به رهایی و جان دادن برای رهایی و بدست آوردن رهایی، باید تقویت بشود. پذیرش کوچکترین اسارت را هم خدا تقبیح میکند، حتی در این حد که پیش یک ثروتمند صدایت را نازک کنی و پایین بیاوری از ترس اینکه مثلاً منافع و داراییات کم بشود. خدا میگوید چرا بین ثروتمند و فقیر فرق گذاشتی؟ چرا صدایت فرق میکند؟ میگویی: خب این پولدار است، یکدفعهای میزند همه هستی آدم را به باد میدهد! نباید در این حد هم اسیر او بشوی. حتی ثروتمند خوب و بد هم در اینجا مطرح نیست.
پذیرش ظلم که دیگر هیچ! یک ذره هم نباید اتفاق بیفتد. شما میدانید که حضرت امام چقدر دلسوز انقلاب بود، علاقه امام به انقلاب از این باب نبود که این انقلاب را چون ما انجام دادهایم باید به آن علاقه داشته باشیم و باید آن را حفظ کنیم. تعلق خاطر ایشان به انقلاب به دلیل حریتی بود که این انقلاب آورده که اصل ماجرای انقلاب است، انقلابی که همه دارند علیه آن تلاش میکنند تا بتوانند این ملت و این مملکت را به اسارت بکشانند، این موضوعی است فراتر از همه موضوعات و فراتر از همه مشکلات و گرسنگیها و تشنگیها.
بیحرمتی به رهایی بیحرمتی به خون شهیدان است
خائنترین یا نادانترین افراد، قبیحترین سخنی که میتوانند بر زبان جاری کنند و جاری میکنند این است که بگویند «انقلاب به ما چه داد؟ آیا توانست به ما آب و نان بدهد؟» اصل انقلاب برای این بود که ما از سلطه رهایی پیدا کنیم. بعد از رهایی، طبیعتاً باید تلاش کنیم و برنامه داشته باشیم و کشورمان را آباد کنیم.
رهایی از ستم، ناموس خلقت و ناموس دین است، «أَنِ اعبُدُوا اللَهَ وَ اجتَنِبُوا الطَاغُوتَ» (نحل، 36) دعوت به عبادت خدا همسنگ رهایی از سلطه طاغوت است. این دوتا در کنار همدیگر، دو روی یک سکه است. به رهایی باید عشق ورزید، رهایی را باید خواست، رهایی را باید قدر دانست و امام (ره) قدر میدانست. این موضوع رهایی هیچوقت کهنه نمیشود، ما با هیچ کشوری در جهان قابل مقایسه نیستیم، چون رهایی ملت ما و رهایی کشور ما از سلطه، زبانزد خاص و عام در همه جهان است و بیتردید هیچ کشوری مثل ما استقلال ندارد. ما عضو یک چنین کشوری هستیم و برای این، خیلی باید سرود تولید بشود.
بله، مشکلات هم هست، مدیران باید لیاقت داشته باشند و مشکلات را برطرف کنند اما شهیدان ما همه برای این رهایی به شهادت رسیدند، بیحرمتی کردن به این رهایی بیحرمتی کردن به خون همه شهیدان است. نگوییم که فرد بیحجاب به خون شهید، بیحرمتی کرده است، شاید او اصلاً قصدش این نیست و معمولاً هم اینطور نیست. اما بیحرمتی کردن به این رهایی، به این استقلال، بیحرمتی کردن و پایمال کردن خون شهیدان است. شهدا برای این رهایی رفتند و مدیران هم باید به اندازه خوندادن شهیدان در قدردانی از این رهایی بمیرند و زنده بشوند و کار کنند و از این فرصت رهایی استفاده کنند و مشکلات را حل کنند.
اگر رهاییطلب نباشی در جنایت سلطهطلبها شریک میشوی
اصل رهایی باید حرمت داشته باشد. مواظب باشید کسی انقلابیگری را که اصلش پایداری روی این رهایی است، خدشهدار نکند. خدا لعنت کند هرکسی که وجاهت و آبرو میدهد به سلطهپذیری و بیتوجهی به رهایی و به رهاییبخش نبودن و رهاییطلب نبودن. اینکه ما مسئول ضعیف یا قوی داریم، مسئول صادق یا دروغگو داریم، مسئول بیعرضه و باعرضه داریم، یک بحث دیگری است.
اگر رهاییطلب نباشی در عداد جنایتهای سلطهطلبها قرار میگیری. مردم کوفه خواستند رهاییبخش نباشند، قاتل أباعبداللهالحسین (ع) شدند. این در عرصه اجتماعی بود، در عرصه فردی چطور؟
در عرصه فردی اگر دنبال رهایی نباشی زمینه گناه و نابودی دلت را فراهم کردهای
در عرصه فردی هم اگر دنبال رهایی نباشی خودت زمینه گناه و کجفهمی و نابودی دلت را فراهم کردهای، اصلاً این دل دیگر مرده است، دیگر زنده نیست، این عقل دیگر کار نمیکند. اگر دنبال رهایی نباشی و با این غمهای پست و پلشت دنیا خو بکنی و با این استرسها، سر کنی و با آنها زندگی کنی، این هم موجب جنایتها و خباثت های بزرگ میشود، خباثت از کجا شروع میشود؟ خباثت از اینجا شروع میشود که رهایی نخواهی. هیچکس بد به دنیا نمی آید، این نظر اسلام و این نظر انسانی ما است. ما انسانگرا و اومانیست حقیقی هستیم، غربیها و فیلسوفانشان در واقع اومانیست نیستند، چون نظرشان درباره انسان غالباً این است که انسان، خبیث به دنیا می آید، مگر اینکه آدم خوبی بشود. ولی ما معتقد هستیم انسان خوب به دنیا میآید و مفطور به فطرت الهی است.
خُب، یک آدم خوب چگونه خراب میشود؟ چگونه رذل میشود و جهنمی میشود؟ قدم اول این است که از بلندهمتی دست برمیدارد. یعنی به آن استعدادی که خدا داده است میگوید «حالا همه اینها را بهطور کامل نمیخواهیم!» اصطلاح دینیاش را بگویم: قدم اول، ناشکری است، یعنی شکر نمیکند از اینکه انسان است و بلندهمت است. ابلیس چهکار میکند؟ طبق آیه قرآن، ابلیس میگوید: من از چپ و راست و از جلو و عقب به انسان حمله میکنم تا شکر نکند و از شاکرین نباشد (ثُمَ لَآتِیَنَهُم مِن بَینِ أَیدیهِم وَ مِن خَلفِهِم وَ عَن أَیمانِهِم وَ عَن شَمائِلِهِم وَ لا تَجِدُ أَکثَرَهُم شاکِرینَ، اعراف، 17)
خود ابلیس فلسفه کارش را گفته است، اینکه ما شکر نکنیم یعنی چه؟ مرتبه اول شکر نکردن این است که نمیخواهم آنقدر هم هیچ خوفی نداشته باشم، هیچ حزنی نداشته باشم، هیچ غمی نداشته باشم و رهایِ رها باشم! یعنی نمیخواهم آنچنان هم آرامش داشته باشم، همین مقدار آرامش کافی است! درحالیکه این چیزی که تو داری اصلاً آرامش نیست، تو الان خیلی متلاطم هستی! میگوید: خُب همه متلاطم هستند!
اگر با توحید و نبوت به رهایی نرسی، اصول عقاید به دردت نمیخورد
خوب بودن و متقی بودن یعنی چه؟ مؤمن بودن یعنی چه؟ یعنی طالب رهایی بودن، و الا انگیزه ایمان نداری. پس ایمان به چه دردی میخورد؟ شمر هم ایمان و اعتقاد داشت، موقع آن جنایت بزرگ به امام حسین (ع) گفت من یقین دارم جد تو پیغمبر است وروز قیامت، حساب مرا میرسند... پس هم به توحید قائل بود، هم به نبوت قائل بود هم به معاد. پس اصول عقائد هم اگر درس بدهی هیچ فایده ندارد اگر رهایی نخواهی و اگر با توحید و نبوت، به رهایی نرسی.
«کیست مولا، آن که آزادت کند، بند رقیت ز پایت بر کَند» اگر از نبوت، آزادی نخواهی چه فایدهای دارد؟ میفرماید اکثر مردم ایمان هم بیاورند، مشرک هستند «وَ ما یُؤمِنُ أَکثَرُهُم بِاللهِ اِلاَ وَ هُم مُشرِکُونَ» (یوسف، 106) مؤمنین هم اکثراً مشرک هستند. چرا اکثراً مشرک هستند؟ چون واقعاً رها نشدهاند. اگر رها شده بودی که دیگر چیزی نباید تو را خائف و محزون کند. چیزی نباید تو را دچار استرس و نگرانی کند.
توکل یعنی «رها باش و به خدا بسپار»
بسیاری از رفتارهای غلط در اثر نداشتن توکل است، توکل یعنی «رها باش و به من بسپار». توکل عالیترین صفت است و توکل صفتی است که قدم اول را باید با آن برداری. توکل در همه امتحانات الهی در وجود انسان امتحان میشود. و توکل یعنی رهایی، توکل یعنی خدایا رها کردم، بقیهاش با تو.
آدم خوب چگونه بد میشود؟ با نخواستنِ رهایی و با کم خواستنِ رهایی. تاریخ به کجا خواهد رسید؟ به جایی خواهد رسید که خداوند این انسانهایی که رهایی را کامل نمیخواهند اینقدر بلا بر سرشان میآورد تا خسته بشوند و ناله بزنند و بگویند «خدایا منجی را برسان، خدایا دیگر مردیم و له شدیم!» یعنی به جایی برسند که کوچکترین نشانهای از اسارت در زندگی فردی یا اجتماعی دیدند، فریاد بزنند که «نه، ما این اسارت را نمیخواهیم، ما آخرش را دیدهایم»
تمنای فرج یعنی تمنای رهایی
قوم بنیاسرائیل کِی به رهایی رسید؟ اینقدر مورد ظلم و شکنجه فرعون قرار گرفتند و اینقدر از آنها کشته شدند که دعا کردند خدا نجاتشان داد. البته بعد از اینکه خدا نجاتشان داد معلوم شد که ظرفیت آن نجات را نداشتند، بعد از مدتی گوسالهپرست شدند.
به دلائل مختلف، ملت ما خیلی شایستهاند که نجات پیدا کنند و خیلی تمناها داریم. فرج را باید تمنا کرد. فرج یعنی چه؟ یعنی رهایی. خیلی از ما، به آن معنا فرج را نمیخواهیم و میگوییم: «حالا چه عجلهای هست؟ ما با همین زندگیِ الان خودمان میسازیم!»
امام (ره): انسان با دو بال رهاییطلبی و راحتطلبی بهسوی قرب خدا پرواز میکند
حضرت امام (ره) یک بحثی دارد به نام تقریرات فلسفه، در آنجا میفرماید: «کمال انسانی که ذات وجود انسان به طوری صفا داشته باشد که از کدورات عاری شود با دو اصل حکمت و حریت محقق میشود...» یعنی ایشان کمال را ترجمه میکند و میگوید به کمال رسیدن انسان یعنی اینکه انسان صفا پیدا کند، هیچ کدورتی روی قلب انسان نباشد و این با دو اصل حکمت و حریت به دست میآید. حریت هم یعنی رهایی.
رهایی یک مفهوم اصیل است، ما متأسف هستیم که این تعلیمات عرفانی در جامعه ما رواج ندارد و ممکن است جدید جلوه بکند. حضرت امام (ره) در چهل حدیث، میفرماید: «جناح عشق به راحت و عشق به حریت، دو جناحی است که به حسب فطرت الله غیر متبدله در انسان ودیعه گذاشته شده که با آنها انسان طیران کند به عالم ملکوت اعلی و قرب الهی» به تعبیر امام، انسان دو بال دارد که با این دو بال به سوی قرب خدا پرواز میکند. این دو بال چیست؟ یکی راحتطلبی و یکی رهاییطلبی! راحتطلبی یعنی اینکه اصلاً تو چرا به سخت گذراندن راضی میشوی؟ چه کسی تو را به سخت گذراندن راضی کرد؟ حتماً بعدش هم میخواهی به خاطر این سختیها درِ خانه خدا ناله بزنی. یعنی انسان بخاطر گرفتاریهایی که خودش برای خودش درست کرده است ناله میزند.
اصلاً ما چرا راحتطلب نیستیم؟ میفرماید این جناح پرواز توست. من میخواهم راحت باشم از این اسارتها، من میخواهم راحت باشم از عوارض اسارتها. خداوند همهچیز دارد، امکانات دارد، قدرت دارد و به ما میفرماید: خُب از من کمک بخواهید تا شما را کمک کنم و شما را از این گرفتاریها و اسارتها رها کنم.
صوت کامل این سخنرانی را در ادامه بشنوید:
پایان پیام /