آتشی که نمیمیرد
شیراز - ایرنا - پاییز رنگ به رنگ، آغازش با مهر است و آنگاه که این فصل شیدا به بیستمین روز می رسد، فرخنده روزی است که حافظ روزگاران را بر تارک خویش مینشاند.
در این روز و هنگام خزان، نسیم ادب از جانب شیراز به جهان وزان است و بیستمین روز از آغاز پاییز از آن حافظ و گرامیداشت یاد اوست و غوغای کرونا نیز نمی تواند رندان جهان را به زندان خانه نشینی برخاسته از وجود سرکش این ویروس بنشاند. کووید 19 سایه ای شوم بر جهان افکنده و میخ ناملایمات را بر دیوار زندگی کوبیده اما آتشی که نمی میرد و همیشه در دل ماست، حافظ شیراز را به دیرمغان و دردل شیفتگانش عزیز می دارد.
بار ملامت صدای خنده سلیم، امسال از پشت ماسک آبی رنگی که به چهره زده، رساتر است و می گوید: می شنوی دوست گرامی، ما از کرونا صدایمان بلندتر است؛ ما حافظ داریم. سلیم چند سال بود که بیستم مهر یادی از حافظ می کرد و دوستان را کنار مزار این شاعر گردهم می آورد و محفل حافظ خوانی برپا می کرد. امسال او این مراسم را با عده ای محدود به صورت حضوری در باغ ملی (رو به روی آرامگاه حافظ) و با عده ای دیگر در فضای مجازی برگزار کرد و هیچکس را از نظر نینداخت. سلیم امسال هم با خنده پرطنین خود در جمع حضوری دوستان، خاطره ای از شیفتگی خود به حافظ بیان کرد. «10 سال پیش، داشتم دیوان حافظ را می خواندم و حالم چندان خوش نبود و به صورت سرسری به غزل های حافظ نگاهی می انداختم. به هر بیت می رسیدم کنارش چیزی مینوشتم. نمی دانم چقدر طول کشید به گمانم سه ساعتی شد. حالم خوب شده بود. دیوان حافظ را کنار گذاشتم و رفتم بیرون منزل. آن روز گذشت و فردایش دوباره رفتم سراغ حافظ. از یادداشت هایی که نوشته بودم تعجب کردم. نوشته ها را به همسرم وفرزندانم نشان دادم. آن ها هم شگفت زده شدند. آن موقع هنوز دیپلم هم نداشتم و به قول بعضی ها سوادم زیاد نبود ولی همیشه عاشق شعرهای حافظ بودم و هستم». سلیم، یادداشت های کنارغزل های حافظ را به یک ناشر نشان داد. ناشر قول چاپ این یادداشت ها را داد و گفت که این کتاب همراه با مقدمه ای از یک استاد دانشگاه چاپ می شود. کتاب بعد از حدود شش ماه آماده چاپ شد و ناشر، سلیم را سراغ استاد دانشگاه برای گرفتن مقدمه کتاب فرستاد. سلیم با استاد دانشگاه دیدار کرد. سلیم گفت: استاد دانشگاه رفتاری با من کرد که یاد ضرب المثل «عطایش را به لقایش بخشیدم» افتادم. استاد دانشگاه اول خیلی از حاشیه های من بر غزل های حافظ خوشش آمد اما تا فهمید من دیپلم ندارم با من با کنایه، طعنه، پرخاش و تندخویی صحبت کرد. خلاصه با دلشکستگی نزد ناشر آمدم. ناشر کتاب را چاپ کرد اما با مقدمه ویراستار که در این مقدمه از کار من و همه شیفتگان حافظ با هر سن، تحصیلات، نژاد و زبان تقدیر شده است. وقتی یاد رفتار استاد دانشگاه می افتم، این بیت حافظ را زمزمه می کنم: عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت.
این یعنی فال سال 1371 زمانی که رحمان نبیاف رئیس جمهوری تاجیکستان بود، در سفری که به ایران داشت از آرامگاه حافظ شیراز نیز دیدن کرد. نبی اف و هیات همراه او با شنیدن غزل های حافظ که شخصی با همین نام یعنی حافظ برایشان می خواند، لذت می بردند. یکی از اعضای این هیات، دیوان اهدایی حافظ را در دست داشت و با شوق، آن را ورق می زد. دیوان را به حافظ حاضر در محل داد و گفت: برایم یک غزل از همین کتاب بخوان. حافظ گفت: میخواهی برایت فال بگیرم؟ شخص تاجیک گفت: یعنی چه؟ حافظ چیزی نگفت و دیوان حافظ را بست و با گذاشتن انگشت سبابه لای برگ ها، دیوان را باز کرد و غزلی آورد و خواند. غزل با این بیت به پایان رسید: غبار غم برود حال خوش شود حافظ / تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار. تاجیک، تکه ای کاغذ همان جایی که این غزل آمده بود گذاشت و گفت: زمانی که خط فارسی آموختم همین غزل را با خط خود خواهم نوشت. حافظ به تاجیک گفت: این یعنی فال.
گنجینه محبت همان سال (1371) یک گروه فرهنگی از گرجستان به آرامگاه حافظ آمده بودند و یکی از آنان برایشان غزل های حافظ را به زبان فارسی می خواند و بعد ترجمه می کرد. از مترجم که گرجستانی بود پرسیدم چرا فقط ترجمه غزل ها را بیان نمی کنی و غزل را به زبان فارسی هم می خوانی؟ گفت: اعضای گروه از آهنگ و هماهنگی درونی گفتار که در شعر حافظ است، لذت می برند و درخواست خود آنان است که غزل را به زبان فارسی بخوانم. او خواندن شعرهای حافظ را همسنگ با خواندن اشعار شاعر نامی گرجستان یعنی شوتا روستاولی دانست و گفت مردم گرجستان نام حافظ را با شاعر حماسی خود یعنی شوتا روستاولی ملازم و پیوسته می دانند و ناخودآگاه خواندن شعرهریک، یاد دیگری را به ذهن می آورد.
شوتا روستاولی از شاعران قرن دوازدهم میلادی، سراینده حماسه منظومه پلنگینهپوش یا پهلوان در پوست پلنگ است که درباره آرمان های انسانی و به زبان گرجی است اما مکان وقوع اتفاقات داستان پلنگینهپوش منحصر به گرجستان نیست و از سرزمینهای عربی، فلات ایران، شبه جزیره هندوستان و همچنین فلات تبت نیز در آن سخن رفته است.
فقر ظاهر مبین که حافظ را / سینه، گنجینه محبت اوست آن فرد گرجی این بیت را در پایان سخنان خود خطاب به من خواند.
دیوارهای روشن بر آستان جانان، چند قدم مانده به سراپرده مهر، بیداد زمان، نغمه خوان شهرآشوب دل را از مشتاقان گرفت و سیاوش در ذهن آتشین عشق مردم جاودانه شد. دلبستگان حافظ و شجریان بر دیوارهای آرامگاه غزلسرای جاودان دوران ها تصویر و نقش کسی را آویختند که با آواز خود ترانه های ماندگار از حافظ به مردم هدیه کرد. دیوارهای حافظیه با شمع یادبود استاد روش شد تا همیشه به یادآوریم این فرموده حافظ را: از آن به دیر مغانم عزیز میدارند / که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست.
به قلم غلامرضا مالکزاده، دبیر خبرگزاری جمهوری اسلامی استان فارس
*س_برچسبها_س*