چهارشنبه 1 اسفند 1403

افغان‌ها می‌توانند طالبان را نرم کنند یا این هنر، نزد ایرانیان است و بس؟!

وب‌گاه عصر ایران مشاهده در مرجع

اگر افغانستان را با ریشه ایران بشناسیم می‌توانند آرام آرام طالبان را تغییر دهند اگرچه به تعبیر حافظ «گویند سنگ، لعل شود در مقام صبر / آری شود و لیک به خون جگر شود» اما اگر افغانستان را جدا شده بدانیم هنری نیست که از آنها برآید و شاید مصداق «هنر، نزد ایرانیان است و بس» همین باشد: «هنر به شکل خود درآوردن حاکمان»

عصر ایران؛ مهرداد خدیر - «افغانستان یک راه دارد: طالبان بر این کشور حاکم باشد و سکولارها تدریجا اخلاق طالبان را اصلاح کنند. یعنی آن‌ها را از تندروی بیرون بیاورند.» این سخن را آقای دکتر احمد بخشایش اردستانی استاد روابط بین‌الملل در گفت و گو با عصر ایران به عنوان راهکار میان مدت و بلندمدت بحران جاری در افغانستان بیان کرده است. نکته قابل تأملی است و به احتمال زیاد ناظر و معطوف به رفتار ایرانیان در طول تاریخ و این‌که اگر چه حسب ظاهر تسلیم می‌شدند اما فرهنگ خود را رسوخ می‌دادند و حتی به مرور حاکمان را به شکل خود درمی‌آوردند.

در واقع آنان گمان می‌کردند مردم ایران را مطیع و تحت انقیاد خود ساخته‌اند حال آن که به مرور روشن می‌شد که این فرهنگ ایرانی است که چیره شده و حاکمان را به شکل خود درآورده است! اگر افغانستان را با همین ریشه بشناسیم، بله، افغان‌ها هم می‌توانند آرام آرام طالبان را از این خوی غارنشینی، زشت پسندی، زن ستیزی و زیبایی نشناسی به درآورند. هر چند که سخن خواجه شیراز را می‌توان یادآور شد: گویند سنگ، لعل شود در مقام صبر آری شود و لیک به خون جگر شود اما اگر افغانستان را جدا شده بدانیم و خصوصا پشتون‌ها را که از ابتدا آب آنان با ایرانیان مناطق دیگر به یک جو نمی‌رفت و سرانجام پس از عصر نادر جدا شدند، این رسوخ دادن و رام و آرام کردن، هنری نیست که از افغان‌ها برآید و شاید مصداق «هنر، نزد ایرانیان است و بس» همین باشد: «هنر تغییر ماهیت دادن حاکمان و به شکل خود درآوردن و تلفیق فرهنگی» و گرنه اگر مراد، هفت هنر مشهور باشد که نمی شود ادعا کرد موسیقی و مجسمه سازی و نقاشی و رقص و معمای و هنرهای دیگر خاص ایران است و بین خودمان باشد جز شعر در کدام هنر دیگری می توانیم لاف قله‌نشینی بزنیم؟! مهم‌ترین پیشینه تاریخی درباره تأثیر ایرانیان بر فرهنگ قوم مهاجم در عهد «ایلخانان مغول» رخ داد به گونه‌ای که عملا به ارتقای فرهنگ ایران و بر انداختن دو قدرت مذهبی مسلط بر ایران از بیرون (‌خلفای فاطمی در مصر و خلفای عباسی در بغداد) پایان دادند. در کتاب «ایران در عهد ایلخانان مغول، رنسانس ایرانی» - نوشته جورج لین با برگردان فارسی ابوالفضل رضوی - آمده است: موج اول حمله مغولان به سلطنت خوارزم‌شاهیان بر ایران پایان داد و ایران را به ویرانی کشاند اما در موج دوم - هجوم هولاکوخان - حاکمان مغول کوشیدند تا به جای ویرانی و قتل عام مردم بر آنان حکومت کنند وبه عمر دو قدرت پیش گفته پایان داد. ایلخانان مغول اداره مناطق تصرف شده خود را به دیوان‌سالاران ایرانی سپردند و از مشورت نخبگان و برجستگانی در اندازه و آوازه خواجه نصیرالدین طوسی، شمس‌الدین جوینی، عطاالملک جوینی و خواجه رشیدالدین همدانی بهره گرفتند وآنان را به مدیریت دیوان‌سالاری خود برگماردند.

جورج لین در کتاب «ایران در عهد ایلخانان» به همین اشاره بسنده نمی‌کند و پا را از این فراتر می‌گذارد و بر این باور است که مغولان از هلاکوخان به بعد به مروجان و مشوقان توسعه و ارتقای معماری، نقاشی، نجوم، طب، ریاضیات و تاریخ نویسی بدل شدند؛ نظام مالیاتی و اداری را اصلاح کردند و دوران نوینی را در رشد و توسعه تمدن و فرهنگ ایرانی پدید آورند به گونه‌ای که حتی می‌توان از آن دوره به عنوان نوعی نوزایی یا رنسانس ایرانی هم تعبیر کرد. البته در همین دوران بود که مالیات‌ها و خراج های کمرشکن و سنگینی علیه مردم وضع شد و حاکمان مغول جنبش‌های بزرگ مردمی از جمله جنبش سربداران، قیام سمرقند و نهضت عامه را با خشونت سرکوب کردند. بنا‌بر این قصد تطهیر ایلخانان در میان نیست. غرض این است که نتوانستند مردم ایران را به شکلی که می‌خواستند درآورند و حتی برخی معتقدند از این فرصت برای رواج تشیع هم استفاده شد. تازه این درباره هجوم مغول است که هیچ پایگاهی در ایران نداشت و تنها با زور و به خاطر بی تدبیری خوارزم‌شاهیان در موج نخست ایران را به آتش کشیدند. حال آن که در قبال هجوم اعراب در دوران خلیفه دوم و ورود اسلام زمینه فرهنگی و میل به عدالت موجود بود و آمادگی شورش حاشیه بر متن همواره وجود دارد. خاصه این که از نظام طبقاتی خسته شده بودند. ایرانیان، مسلمان شدند اما نه به سبک اعراب. زبان فارسی را حفظ کردند و آیین های ملی را فرو نگذاشتند و به مرور به آن بخش از اسلام گرایش بیشتر یافتند که در مقابل خلفا می‌ایستاد و پیوند عاطفی ایرانیان با امام حسین‌ع چنان است که او را داماد یزگرد سوم خواندند در حالی که مرحوم مطهری داستان بی‌بی‌شهربانو را ساخته و پرداخته ذهن کسانی می‌داند که به دنبال تقویت این پیوند بودند هر چند دکتر مهدوی دامغانی درست می داند. در تاریخ معاصر و در روزگار خودمان، هر چند انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران در سال 1357 یکی از مردمی‌ترین انقلابات کلاسیک جهان است و تعداد کم کشته های آن (2500 نفر در طول 15 سال) و سرعت اوج گیری و پیروزی آن (7 ماه) و حضور طبقات مختلف تا جایی که کارمندان ساواک هم به دنبال دریافت حقوق و مزایای خود بودند، هیچ شباهتی با تغییر حکومت در هیچ دوره دیگر ندارد و برای اولین بار رهبر حکومت با ابراز تمایل میلیون ها نفر در خیابان ها به قدرت رسید، اما گرایش هایی بعد انقلاب درصدد تحمیل قرائت های خود بودند و باز هنر ایرانی به کار آمد. نمونه واضح و پیش چشم همه نوع پوشش زنان و دختران ایرانی است. مطلوب حاکمان جمهوری اسلامی البته چادر مشکی بود. چنان که پوشش دختران و همسران تمام آنان چنین است ولی در جامعه اکثریت با زنان و دختران چادری نیست و مانتو پوش اند. کافی است به سریال های تلویزیونی که از شبکه آی فیلم پخش می شود نگاه کنید تا ببینید سلیقه روز به صدا وسیمای حکومتی هم تحمیل شد. وضع فعلی نه چادر مطلوب و ایده‌آل حکومت است نه بی حجابی سابق و حاصل این چالش یا تلفیق وضعیتی است که برای مردم عین «عرف» است ولی نزد آقای احمد راستینه هفشجانی نماینده شهرکرد و بن با پشتوانه 36 هزار و 800 رأی لباس دختران شاداب عضو تیم ملی فوتبال زنان ایران نامتعارف است. در اولین فیلم سینمایی مهم بعد از انقلاب (سفیر با بازی فرامرز قریبیان) اصلا بازیگر زن نداریم چون نمی‌دانستند زنان را چگونه جلوی دوربین ببرند اما حضور خانم مهین شهابی در یک سریال تلویزیونی نشان داد چگونه می شود. به بیان دیگر ایرانیان منتظر نماندند و تلفیق کردند. در همین تلویزیون سیزده به در را به سخره می‌گرفتند و به جای عید نوروز می گفتند بهار! مردم اما عید را نگاه داشتند. خدا رحمت کند مرحوم رجایی را که در مقام کفیل وزارت آموزش و پرورش می‌خواست تعطیلات نوروزی محصلین را از 13 روز به 4 روز تقلیل دهد و در این فقره به دوره رضاشاه استناد می کرد اما نه تنها تعطیلات دانش آموزان 4 روز نشد که تعطیلات دیگران هم 13 روز شد و در بعضی سال ها به 18 روز هم رسید! بنا بر این اصل سخن استاد روابط بین‌الملل درست است و افغان‌ها می‌توانند طالبان را تغییر دهند چرا که اگر نزد برخی چون قوم بیگانه باشند از مغول‌ها بدتر نیستند و نزد پشتون های معقول‌تر اگر هم مثل خودشان ولی تندتر باز تجربه‌های پیش گفته هست اما آیا این هنر را دارند یا این هنر خاص نزد ایرانیان است و بس؟!

لینک کوتاه: asriran.com/003NAW