الگوی توسعه چینی: چیدن میوه آزادی، بدون داشتن آزادی

گویا چین به فرمولی دست یافته است که با آن میتوان آزادیهای فردی مندرج در لیبرالیسم را نداشت، ولی میوههای آن آزادی را به دست آورد. باید گفت که حتی این هم آرزوی تازهای نیست.
در سالهای اخیر کم نیستند گردشگران، فعالین اقتصادی، روشنفکران و سیاستمدارانی که با بازدید شهرهای بزرگ و نواحی صنعتی شرق آسیا، بهویژه کشور چین، و سپس مقایسه آنها با شهرهای اروپایی و آمریکایی افول غرب و حتی افول و شکست مناسبات مبتنی بر دمکراسی لیبرال را نتیجه بگیرند. روشن است که هدف آگاهانه یا ناخودآگاه این نتیجهگیری میتواند نوعی تجویز نسخه برای آینده ایران باشد. بحث پیرامون این موضوع ابعاد اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و حقوقی بسیار پیچیدهای پیدا میکند که درعینحال به یکدیگر گره خوردهاند و در چهارچوب یک یادداشت نمیگنجند. در یک بعد ژرفتر مسئله به جهانبینی ما و نوع نگاهمان به انسان و زندگی اجتماعی او باز میگردد. ما در اینجا بیشتر بر روی ابعاد اقتصادی قضیه متمرکز میشویم، با این توضیح که هیچ تحلیل اقتصادی نمیتواند پیشفرضهای اخلاقی و حقوقی نداشته باشد.
از جنبه تاریخی باید گفت که مقایسههایی از این دست بههیچعنوان تازه نیستند. حتی مقایسه اروپا با چین تازه نیست و پیشینهای تا 300 سال یا بیشتر دارد. زمانی بعضی روشنفکران اروپایی عصر روشنگری بوروکراسیِ بهزعم آنان عقبمانده و غیرعقلانی دولتهای اروپایی را با بوروکراسی پیشرفته و عقلانی چین در عصر دودمان چینگ مقایسه میکردند و حسرت کارآمدی دومی را میخوردند. «ماندارین» که در اصل واژهای چینی است اصطلاحی بود که در اروپای قرن نوزدهم، بهویژه در پروس و سپس امپراتوری آلمان، فراگیر شد و اشاره به نخبگانِ در استخدام دولت یا متمایل به کار برای دولت داشت که هدفشان اداره امور بر پایه معیارهای غیرشخصی، عینی و علمی بود. البته همزمان با این تحسینها منتقدانی مانند منتسکیو در قرن هجدهم و لیبرالهای کلاسیک قرن نوزدهمی هم بودند که نسبت به ناسازگاری این نوع خاص از سازماندهی امور اجتماعی با آزادیهای فردی هشدار میدانند.
کشور چین در طول قرن نوزدهم و از آن بدتر قرن بیستم رویدادهای بسیار تلخی را با دهها میلیون قربانی پشت سر گذاشت که بهاندازه کافی پیرامون آنها نوشته شده است. آنچه برای ما اهمیت دارد گردش سیاسی بزرگی بود که پس از مرگ مائو در سال 1976 و روی کار آمدن دنگ شیائو پینگ در آن کشور اتفاق افتاد. تا پیشازاین سرانه تولید ناخالص داخلی چین، و بهطورکلی شرق آسیا، پایینتر از کشورهای آفریقای جنوب صحرا بود. امروز چین ازلحاظ تولید ناخالص داخلی (GDP) پس از ایالات متحد دومین قدرت اقتصادی جهان به شمار میآید و با اقتصادهای سوم و چهارم در این ردهبندی فاصله زیادی دارد. البته با توجه به جمعیت 1.4 میلیارد نفری آن کشور اگر درآمد سرانه تولید ناخالص داخلی را در نظر بگیریم متوجه میشویم که باید در اغراق پیرامون موفقیت این کشور احتیاط کنیم. بهغیراز ایالات متحد، حجم اقتصاد چین هنوز از اتحادیه 450 میلیون نفری اروپا هم کوچکتر است و از سوی دیگر کشور هند با جمعیت قدری بیشتر از چین در حال تجربه رشد اقتصادی نسبتاً سریعی است. بااینوجود نمیتوان انکار کرد که چین موفق شده است صدها میلیون انسان را ظرف کمتر از چهل سال از زیر خط فقر بیرون بیاورد. نواحی اقتصادی و صنعتی چین در طول خط ساحلی شرقی این کشور یا در امتداد رودخانه عظیم یانگتسه نوعی کارخانه جهان به شمار میآیند. بدون این نواحی صنعتی دسترسیِ نهتنها چینیها بلکه تمام مردم جهان به شمار بسیار زیادی از کالاها محدودتر و گرانتر تمام میشد. از این بابت حتماً رشد اقتصادی چین و خاور دور به سود همگان تمام شده است. در حالت کلی نظریه اقتصادی به ما میآموزد که رشد اقتصادی هر کشوری همزمان به سود مردمان دیگر کشورها نیز هست.
این دستاوردها عدهای را به برگرفتن «الگوی چینی» در دیگر کشورها اغوا کرده است. گویا چین به فرمولی دست یافته است که با آن میتوان آزادیهای فردی مندرج در لیبرالیسم را نداشت، ولی میوههای آن آزادی را به دست آورد. باید گفت که حتی این هم آرزوی تازهای نیست. یک زمانی در توجیه کیفیت پایینتر زندگی شهروندان اتحاد شوروی در مقایسه با شهروندان غربی چنین استدلال میشد که چون کمونیستهای حاکم بر مسکو میراثدار عقبماندگی دوره تزاری هستند نباید انتظار داشت که این شکاف بهسرعت پر گردد، ولی در آینده نهچندان دور این شکاف پر خواهد شد و سرانجام اقتصاد اتحاد شوروی از ایالات متحد پیشی خواهد گرفت. البته شکاف مذکور پس از هفتاد سال پر نشد و به جایش طومار شوروی درهمپیچیده شد.
در طول قرن بیستم کشورهای فراوانی در تمامی قارهها کوشیدند راه شوروی یا نمونههای قدری متفاوت از آن را در پیش بگیرند. به مدت چند دهه عمر صدها میلیون نفر و چهبسا میلیاردها نفر در سراسر جهان تلف شد تا غلط بودن این راه در عمل اثبات گردد. کیفیت زندگی در اغلب این کشورها از خود اتحاد شوروی هم پایینتر بود. اما آیا چارهای جز از سر گذراندن این تجربه نبود؟ باید چند دهه سوسیالیسم و کنترل دولتی اقتصاد تجربه میشد تا «الگوی شوروی» از اعتبار بیفتد؟ پاسخ منفی است. درک شکست الگوی شوروی نیاز به هفتاد سال زمان نداشت. از همان قرن هجدهم که اندیشمندانی همچون ریچارد کانتیلون، آدام اسمیت، ژاک تورگو، دیوید هیوم و جان لاک علیه تفکر مرکانتیلیستی در اقتصاد و نظریه دولت مطلقه در سیاست استدلال میکردند، تا ابتدای قرن بیستم که لودویگ فون میزس با استدلال روشن سوسیالیسم را با نوشیدن اسید مقایسه میکرد، برای کسی که فارغ از فضای حاکم بر روشنفکری آن دوران بهراستی خواهان درک واقعیتها بود بهاندازه کافی مطلب برای آموختن وجود داشت. بهای عدم توجه به آموزههای علم اقتصاد و سیاست لیبرالی را بیش از همه شهروندان کشورهای فقیر با فقیر ماندن خود پرداختند.
البته تجربه چین امروز با شوروی تفاوتهای مهمی هم دارد. رشد اقتصادی چین پس از مرگ مائو محصول آزادسازی در بعضی حوزهها بود و این اتفاق «علیرغم» اقتدارگرایی در بعضی حوزههای دیگر اتفاق افتاد. این درواقع یک مشکل رایج در روششناسی علم اقتصاد است که «علیرغمِ» را با «به علتِ» جابهجا میکنند. این اشتباه نهفقط در مورد چین که در مورد کره جنوبی - از جمله از سوی کسانی که خود را هوادار «سیاست صنعتی» میدانند - نیز تکرار میشود. کره جنوبی صنعتی نشد چون چند دهه نظامیهای دست راستی بر آن حکومت کردند. نظامیهای دست راستی در طول قرن بیستم در بسیاری از کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین دیگر هم به حکومت رسیدند، ولی هیچیک از این کشورها صاحب صنایع قابلمقایسه با صنعت الکترونیکی یا خودروسازی کره جنوبی نشدند. یک نمونه برجسته این ادعا کشور اندونزی در همان منطقه شرق آسیاست که تجربه سرکوب شدید و حکومت طولانیمدت نظامیهای دست راستی را داشت، ولی مردم آن تا همین چند سال پیش بسیار فقیر بودند. کره جنوبی به پیشرفت دست یافت چون در مقایسه با بسیاری از کشورهای همطراز خود از حد بسیار بیشتری از آزادی برخوردار بود و در مقاطعی در رابطه با تولید بعضی از فناوریهای پیشرفته مانند نیمههادیها به دلایل سیاسی از حمایتهای ویژه آمریکا برخوردار گشت.
البته ما چیزی به نام الگوی آمریکایی، اروپایی یا غربی هم نداریم. آنچه داریم سه قرن یافتههای علمیِ نظریه لیبرالیسم در اقتصاد و سیاست است. پیش کشیدن «الگوی چینی» به معنی نادیده گرفتن این یافتههاست. انگار امکان دارد که در کشوری سرمایهداران ناگهان «مفقود» شوند، ولی باز هم انگیزه برای سرمایهگذاری و تولید ثروت وجود داشته باشد. انگار میتوان با پیشرفتهترین تجهیزات بهگونهای سادیسمی زندگی روزمره شهروندان را تحت نظر گرفت، ولی باز هم استعدادهای فردی و خلاقیتها شکوفا شود. انگار میتوان مناسبات حقوقی و سیاسی حاکم بر یک کشور را از مناسبات اجتماعی و اقتصادی آن تفکیک کرد.
بنابراین در پاسخ به این پرسش که آیا میتوان الگوی چینی را اتخاذ کرد چنین خواهیم گفت که چیزی به نام الگوی چینی وجود ندارد که قابل تقلید و پیادهسازی در جای دیگری باشد. کشوری علیرغم اقتدارگرایی در بعضی حوزهها به دلایل گوناگون تاریخی توانسته به رشد اقتصادی نسبتاً قابل قبولی برسد. هیچ دلیلی وجود ندارد که این رشد ادامه یابد و هیچ الزامی وجود ندارد که مردمان کشورهای دیگر مانند تجربه سوسیالیسم در قرن بیستم چند دهه معطل این شوند که گذر زمان یک تجربه دیگر از شکست آرزوی قدیمیِ چیدن میوه آزادی بدون آزادی را ارائه دهد.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
