بازیگری را به خاطر معلمی کنار گذاشت
بیست و اندی سال پیش جوان اول فیلم «دل و دشنه» تکلیف خود را مشخص کرد؛ بازیگری را کنار گذاشت و معلمی را انتخاب کرد.
شهرام زرگر که خیلی زود وارد حوزه تدریس شد، حالا یکی از محبوبترین استادان دانشگاه است.
او همزمان با روز معلم در گفتگو با ایسنا از لذتهای معلمی میگوید و توضیح میدهد که چرا بازیگری را به خاطر معلمی کنار گذاشت.
او سال 73 جوان اول فیلم «دل و دشنه» مسعود جعفری جوزانی بوده که تماما در محل اسکان قشقاییها ضبط شده است.
این زندگی راز و رمزی داشت
او معتقد است شاید همین حضور در ایل قشقایی با آن پوشاک و اسبها و شیوه زندگی، سببساز علاقه او به فرهنگ عامه شده است. درسی که حالا با اشتیاق در دانشگاه تدریسش میکند.
زرگر میگوید: دیدم در این شیوه زندگی رمز و رازی هست. بازیها، عروسی، خاکسپاری، درمان حیوانات، تیمار کودکان مصدوم و... دیدم هواشناسی را چگونه پیشبینی میکنند. آنان زندگی را با زندگی کردن آموختهاند، هوا را از روی هوا پیش بینی میکنند نه با مراجعه به اپلیکشنهای هواشناسی.
او پس از آن در پروژههای دیگری هم نقشآفرینی کرده است؛ «دشت ارغوانی» کار نادر مقدس، مجموعه «تنهاترین سردار» مهدی فخیمزاده، فیلمهای «عقرب» و «ارابه مرگ» رضا قهرمانی، مجموعه تلویزیونی با محمد صالح علاء و... اما بازیگری، هرگز مورد علاقه او نبوده و نیست و مدتی بعد این دانشجوی جوان راه خود را پیدا میکند؛ معلمی، شغلی که همچنان عاشقانه دوستش میدارد.
شاگردی فرهاد ناظرزاده کرمانی را کردهام
زرگر سخنش را با مرور دوره دانشجویی آغاز میکند: معلمی را با استشمام عطر این کسوت از معدود معلمان خوب خودم تجربه کردم، من شاگردی استاد فرهاد ناظرزاده کرمانی را کردهام که نمونه سلامت، صداقت و احترام و دانش به معنای واقعی بوده و هست.
او ادامه میدهد: معلمان خوب دیگری هم داشتهام که بردن نامشان اطاله کلام است و با اینکه بعدا با برخی از آنان همکار شدم ولی همیشه آنان را به عنوان معلم نگریستهام. بخشی از زندگی ما تقلید است یا اینکه خود را جای الگوهایمان قرار دادهایم هرچند اطممینان دارم نتوانستم ادایشان را در بیاورم.
اما ورود او به حوزه تدریس چنین داستانی دارد: «به طور تصادفی وارد وادی تدریس شدم. کسانی هستند که ما را به ادامه راه تشویق میکنند و از سختی راه نمیترسانند. بابت پای آبله یا کفش پارهمان تحقیرمان نمیکنند. تلاشم بر این بوده که ادای آنان را در بیاورم. نمیدانم موفق بودهام.»
تکلیف خود را مشخص کردم
او که شیفته ادبیات بوده، درباره ورود خود به تئاتر هم میگوید: «به ادبیات علاقه داشتم و در تئاتر هم به دنبال علاقهام در ادبیات بودم. انتخاب مدیران گروه و هیات انتخاب مرا به بازیگری کشاند. به بازیگری علاقه نداشتم و ندارم شاید به دلیل کمرویی که آن زمان داشتم و خود را در آن جایگاه، بجا نمیدانم. چند سالی بازیگری کردم ولی جایی تکلیف خود را مشخص کردم.»
زرگر میافزاید: اولین بار استادم عطا کوپال زمینه تدریس را برایم فراهم کرد. آموزش واحد درس دشواری را به من سپرد که پیش از من استاد کاربلدی هم داشت. اگر ذهنیت امروز را میداشتم، به احتمال قوی نمیپذیرفتم ولی حال و هوای جوانی متفاوت است و این گونه بود که تیر ماه فارغالتحصیل شدم و مهر به تدریس مشغول شدم. با اعتمادی که او به من داد، جسارت پیدا کردم.
قرار نیست دانش احتمالی خود را بر سر دانشجو چماق کنیم
این استاد دانشگاه به شرایط امروز روز اشاره میکند، اینکه به راحتی میتوان در دهکده جهانی، دانش را از سراسر جهان دریافت کرد.
او توضیح میدهد: امروزه تنها با یک کیبورد و اینترنت پر سرعت میتوان به تمام دانش انسانی دست پیدا کرد. شاید به نظر برسد معلمی، دیگر جایگاه پیشین را ندارد ولی باور دارم چیزی هست که نمیتوان آن را ازمیان دانش انباشته شده از هاردهای کامپیوتر دریافت کرد. مانند همین نگاه محترم به دانشجو، دادن اعتماد به نفس به او. ما نیامدهایم دانش احتمالی خود را همچون چماق بر سر کسی بزنیم که هنوز به آن دانش احتمالی دست نیافته. ما آمدهایم پلکانی برای بالا رفتن او باشیم.
ببنید معلم اصغر فرهادی چه حسی دارد!
زرگر از نکته دیگری هم یاد میکند؛ تصادفی بودن حضور یک استاد در یک کلاس: «ممکن است دانشجویان به ضرورت یا تصادف چند واحد درسی با ما باشند. نام این موقعیت را تقارن وقت میگذارم و بخت خود میدانم و موفقیتشان برایم دلگرمکننده است. در یک دو سال اخیر رتبه یک دکتری دانشجوی عزیز من بودند. همچنانکه رتبههای برگزیده از میان دانشجویان من بودند و این برایم بسیار شوقانگیز است. وقتی من به همدانشگاهی بودن با اصغر فرهادی میبالم، فکر کنید معلمش چه حسی دارد!»
از روزهایی یاد میکند که تازه تدریس را آغاز کرده بود: «باور کنید برای کلاسی که 8 صبح داشتم تا ساعت 6 مشغول مطالعه بودم. معلمی، ادامه یاد گرفتن است. اغلب چیزهایی را که در دوران تحصیل نخوانده بودم، در دوره تدریس خواندم مثل «فن شعر» ارسطو.
زمانی که مدیر گروه بودم، استاد نازنینی به نام بهزاد قادری را برای تدریس دعوت کردم. پشت پنجره اتاقی که رو به روی کلاس او بود، خود را به کاری مشغول میکردم تا بتوانم صدای ایشان را که نقد ادبی درس میداد، بشنوم. آرزو داشتم این ملاحظات نبود و میتوانستم سر کلاس ایشان بنشینم و بیاموزم.»
زرگر تاکید دارد که آموختن و دانشجو بودن نه نیازمند جغرافیایی به نام کلاس است و نه عنوانهایی مانند استاد. اگر گوش تیزی داشته باشید و انگیزهای برای قاپیدن، میتوان از هر کسی آموخت.
او اگرچه واحدهای درسی مختلفی را تدریس میکند، دلبسته فرهنگ عامه است. درسی که به او فرصت آموختن از هر پیرزن و پیرمرد موی سپید کردهای را میدهد. او میگوید: میتوانید از اینان چیزهایی بیاموزید که در هیچ دانشکده و پژوهشکدهای یافت نمیشود. همچنانکه از پیرزنی در اقوام واژگانی شنیدهام که در فرهنگ دهخدا یا فرهنگ علامه ابوالحسن نجفی هم نیست و متاسفانه با مرگ هر یک از این انسانها، بخشی از فرهنگ عامهمان هم نابود میشود. همانطور که در اصناف گوناگون باورهای عامیانه مخصوص خودشان وجود دارد که برای خودش دنیایی است.
قرار نیست مدالی به سینهام بزنند
او تاکید میکند: شعار نمیدهم و قرار هم نیست بابت این حرفها، مدالی به سینهام بزنند ولی شما همواره میتوانید از محیط پیرامون خود بیاموزید.
این مترجم تئاتر که دروسی مانند متون کهن، تاریخ تئاتر، فرهنگ عامه و... را تدریس میکند، میگوید: طبیعی است آبشخورهای اینها متفاوت است. زندگی مانند یک رود جاری است. از هر جای آن به فراخور انتظار بهره میبرید. هر کس متناسب با انتظاری که دارد، از آن بهرهمند میشود. یکی در این رودخانه، خستگی در میکند، یکی به مرکوبش آب میدهد، یکی هم ممکن است با دیدن آب رود، شعر بگوید هر کس با درک و دریافت خود با پدیدهها برخورد میکند.
هر یک چاه نفتی در خانه داریم
زرگر با بیان اینکه یک تلقی از جهان وجود ندارد، خاطرنشان میکند: منابع فرهنگ عامه ما محلی است. هر کس باید فرهنگ محله خود را کاوش کند. سر کلاس هر یک از بچهها باور عمومی جغرافیای خود را مثلا درباره چشمزخم میگویند. تبادل این گونه دانش مثل این است که هر یک چاه نفتی در خانه داریم که همان بزرگترهای یکی دو نسل قبل هستند. همانطور که از رانندههای تاکسی هم میتوان یاد گرفت. هرچند این روزها مردم کمتر حرف میزنند چون کمحوصله شدهاند و بیشتر غر میزنند ولی اگر حوصله باشد، همیشه کسانی هستند برای آموختن.
به باور او، معلم همیشه دانشجوست. عنوانهای دانشآموخته، فارغالتحصیل و... کاربرد واقعی ندارد چراکه آموختن دانش، راهی است بیپایان.
این استاد دانشگاه معلمی را این چنین توصیف میکند: هر ترم یک دوره بارداری است. امیدی داری و انتظاری. کم کم متوجه یک زندگی میشوی که در وجود تو شکل میگیرد. پایان ترم گویی انتظار به پایان رسیده و حاصلی را که مدتی دغدغهاش را داشتهای و به خاطر وجود او سبک زندگیات را عوض کردهای، میبینی. امسال بیستمین سال تدریس من است، شروع هر جلسه میدانم هم نگاه من به آن مقوله تغییر کرده، هم منابعم و هم دانشجویانم.
بخش پایانی صحبت ما به کمبودهایی برمیگردد که لذت معلمی را تحتالشعاع قرار میدهد؛ کمبودهایی همچون ضعف پژوهش و درآمدهای ناچیز معلمان.
هفتم پژوهش نه هفته پژوهش!
زرگر در این زمینه هم توضیح میدهد: در بخش پژوهش بسیار ضعیفیم. فقط کمینگری میکنیم. اصلا به کیفیت توجه نداریم. آن چنان بر سر یک استاد کار میریزیم که او فقط مانند ماشین کار کند. چنین استادی به یک ماشین مکانیکی تبدیل میشود. درحالیکه یک استاد باید برای خواندن فرصت داشته باشد و دایم در حال مطالعه و بازسازی خود باشد و دانش خود را ارتقا دهد. ولی ما چنین زمینهای فراهم نمیکنیم. ارتباطمان با فضاهای فرهنگی جهان قطع است. کتابخانههای خوب ما کمشمار هستند. هفته پژوهش گویی مراسم هفتم پژوهش است. همه چیز در شتاب میگذرد، چند سخنرانی 15 دقیقهای در سالنهای خالی تدارک میبینند، جوایزی میدهند و همه چیز به پایان میرسد و تا 51 هفته دیگر خبری از پژوهش نیست.
شهرام زرگر در پایان تاکید میکند: با تمام این مشکلات و تنگناهای مالی، کسوت معلمی را انتخاب کردهام و کم فروشی نمیکنم همانطور که بازیگر نمیتواند بگوید امروز بد بازی میکنم چون از چیزی در کار ناراحتم. معلم هم همین است.
انتهای پیام