سه‌شنبه 29 آبان 1403

جلد دوم یادداشت‌های رسانه‌ای محمد سرور رجایی منتشر شد

خبرگزاری دانشجو مشاهده در مرجع
جلد دوم یادداشت‌های رسانه‌ای محمد سرور رجایی منتشر شد

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، دفتر دوم کتاب «خون‌شریکی» با تحقیق و پژوهش علی اصغر مرتضایی راد، پژمان عرب و علی ناصری به‌تازگی توسط انتشارات راه یار منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب مجموعه یادداشت‌های رسانه‌ای محمدسرور رجایی، نویسنده و شاعر افغانستانی را شامل می‌شود. کتاب خاطرات «شهید دکتر سیدعلی شاه موسوی گردیزی» از فرماندهان جهادی افغانستان که به‌دست داعش ترور شد...

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، دفتر دوم کتاب «خون‌شریکی» با تحقیق و پژوهش علی اصغر مرتضایی راد، پژمان عرب و علی ناصری به‌تازگی توسط انتشارات راه یار منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب مجموعه یادداشت‌های رسانه‌ای محمدسرور رجایی، نویسنده و شاعر افغانستانی را شامل می‌شود. کتاب خاطرات «شهید دکتر سیدعلی شاه موسوی گردیزی» از فرماندهان جهادی افغانستان که به‌دست داعش ترور شد دیگر نوشته این نویسنده است که بزودی منتشر می‌شود. مرحوم محمدسرور رجایی، بیست سال آخر عمر خود را صرف جمع‌آوری اطلاعات و خاطرات مربوط به شهدای ایرانی جهاد افغانستان و شهدای افغانستانی دفاع مقدس کرد. «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس، «ماموریت خدا» هفت روایت از احمدرضا سعیدی شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان و کتاب «در آغوش قلب‌ها» اشعار و خاطرات مردم افغانستان از امام خمینی آثار منتشرشده از مرحوم رجایی است. در مقدمه جلد دوم خون‌شریکی به قلم امیر سعادتی می‌خوانیم: «زنده‌یاد محمدسرور رجایی طبق نوشته‌های خودش حوالی سال 1373 به ایران مهاجرت کرده است. سابقه آشنایی و رفاقت من با سرور به نیمه دوم دهه هشتاد بازمی‌گردد. یادداشت‌ها و شعر‌هایی از او را اینجا و آنجا دیده و خوانده بودم؛ اما شاید حدود سال 1385 یا 1386 بود که او را برای اولین‌بار در تهران و در دفتر مجله «راه» دیدم. بعد از ماجرا‌های تعطیلی سوره، هنوز دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، دفتردستک‌دار نشده بود و همه‌اش در همان دفتر مجله راه بودم. در همان برخورد اول احساس کردم سال‌هاست می‌شناسمش. این به‌خاطر عمری همسایگی و همنشینی با مهاجران افغانستانی بود. من در کوچه وحدت از میلانِ حمام در قلعه‌ساختمان مشهد به دنیا آمدم... آن دو دهه همسایگی به همزیستی و همدردی و همدلی رسیده بود. سرور را که دیدم انگار محرم و صفر، دو پسر «ننه‌مارم» که روز عاشورا شوربا‌های خوش‌مزه‌ای می‌پخت را دیدم. انگار جواد افغانی را دیدم که چند باری با او سر گذر رفتم. انگار سیداسماعیلِ «ننه‌اسماعیل» را دیدم که می‌گفتند طالبان او را کشته‌اند. انگار پسر «ننه‌حکیمه» را دیدم که برای خودش طلبه فاضلی بود و کتاب‌هایی از او امانت گرفته بودم. انگار سیدحسن علوی را دیدم که شاگرد اول شیفت باهنر مدرسه راهنمایی سیدجمال قلعه‌ساختمان بود و با من دبیرستان نمونه‌دولتی قبول شد؛ اما، چون افغانستانی بود نتوانست ثبت‌نام کند و من یک شب تا صبح برایش گریه کردم و می‌خواستم قید دبیرستان نمونه را به‌خاطر او بزنم. سرور را که دیدم، انگار همه همسایه‌های کوچه وحدت را دیدم... حالا که دوباره یادداشت‌های او را می‌خوانم، بیشتر در حسرت از دست دادن او جگرم می‌سوزد. عمق نگاه و گستره و تعدد حوزه‌های فعالیت او در میان فرهنگیان مهاجر افغانستانی کم‌نظیر و بهتر است بگویم بی‌نظیر بود. سرور به‌لحاظ بازکردن جبهه‌های جدید و مرزگستری در فرهنگ و هنر و ادبیات انقلاب اسلامی نیز آدم ویژه‌ای بود. با خودم فکر می‌کنم باری را که سرور رجایی برداشته بود، دوباره چه‌کسی بلند می‌کند؟ مسئولیتی را که او بر دوش کشیده بود، چه‌کسی بر عهده خواهد گرفت؟ معلوم نیست حتی یک بنیاد و سازمان جدید، اگر عقل و شعوری برای تأسیس چنین مجموعه‌ای باشد، هم بتواند این حجم از کار را پیش ببرد. با رفتن او، جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی یکی از مهم‌ترین ژنرال‌هایش را از دست داد و شاید تا سال‌ها این فقدان پر نشود. اگر سازمانی بخواهیم نگاه کنیم، سرور رجایی را می‌توان در حکمی نانوشته وزیر فرهنگ مهاجران افغانستانی مقیم ایران دانست؛ البته وزیری بدون وزارتخانه و اعوان‌وانصار! و اگر آرمانی بخواهیم به ماجرا بنگریم، می‌توان او را در مأموریتی آسمانی «آوینی مهاجران» و راوی فتح آن‌ها نامید.»