چهارشنبه 7 آذر 1403

حقیقت در درون خودمان است نه بیرون / انسان هم پرسش است هم پرسشگر

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
حقیقت در درون خودمان است نه بیرون / انسان هم پرسش است هم پرسشگر

واسلاو هاول در مواجهه با مهاجرت نویسندگان و روشنفکران چک در زمان کمونیست‌ها نوشت اگر انسان در جستجوی حقیقت باشد، بهتر است آن را در درون خودش و سرنوشتی که جهان دچارش شده جستجو کند.

واسلاو هاول در مواجهه با مهاجرت نویسندگان و روشنفکران چک در زمان کمونیست‌ها نوشت اگر انسان در جستجوی حقیقت باشد، بهتر است آن را در درون خودش و سرنوشتی که جهان دچارش شده جستجو کند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _‌صادق وفایی: سومین‌قسمت از پرونده بررسی کتاب «نامه‌هایی به اولگا» مربوط به نامه‌های هاول از زندان پلزن - بوری است که از اوت 1981 آغاز شده و تا سپتامبر 1982 ادامه پیدا می‌کنند. پیش‌تر در دو قسمت به نامه‌های هاول در زندان روژینه و سپس هرمانتیس پرداختیم که در دو مقاله «رجزخوانی و ناامیدی‌های هاول / در جستجوی روح و معنای زندگی در زندان» و «واسلاو هاول و شباهتش با شخصیت «بیگانه»/ علت دلگرفتگی روزهای تعطیل» قابل دسترسی و مطالعه‌اند.

پیش از شروع این‌پرونده، کتاب «قدرت بی‌قدرتان» را از هاول نقد و بررسی کرده‌ایم که مقاله این‌نقدوبررسی هم در «سبزی‌فروشی، ایدئولوژی و بله‌گفتن آدم‌های مدرن به دیکتاتوری» منتشر شده است.

قسمت سوم بررسی نامه‌های هاول به همسرش در ادامه می‌آید اما پیش از آن، عناوین کتاب‌هایی که هاول از مقطع حضور در هرمانیتس تا پلزن - بوری و پس از آن، خوانده و در نامه‌هایش به آن‌ها اشاره کرده، مرور می‌کنیم که به‌ترتیب عبارت‌اند از:

تاریخ هرودوت»، «جنگ آلبیگنس‌ها (Albigense)»، «پرونده‌های معروف دادگاه (famous court cases)» اثر پتاوال (pitaval)، «کتاب ساده‌ای در باب فیزیک مدرن (عقاید سودایی) (crazy ideas)»، «بیگانه» اثر آلبر کامو، «زندگینامه کافکا» نوشته ماکس برود، «محبوب» اثر موپاسان، «تاریخ دیپلماسی» (یک کتاب از شوروی)، کتابی از روزنامه‌نگاری از شوروی درباره سوءقصد به کندی، کتاب‌های درسی که هاول گفته مطالعه‌شان تا آخر دوره محکومیتش طول خواهد کشید. (زبان های انگلیسی و آلمانی و یک فرهنگ لغت چک انگلیسی و انگلیسی چک و یک فرهنگ لغت چک آلمانی و آلمانی چک)، کتابی کوچک درباره ماجرای واترگیت اثر بوروویتسکاف، «حکمت نابخرد» اثر فوخت‌وانگر (Feucht Wanger)، «از کار افتاده» اثر مالامارته، زندگینامه ک. ه. فرانک، زندگینامه تولوز - لوترک (Henri de Toulouse- lautrec)، «موزیل»، «تاریخ معماری قرن بیستم»، «داستان‌های کوتاه چخوف» و «هرتزوگ» (Herzog) اثر سال بلو.

*1- نامه‌های شماره 78- 128: پلزن - بوری (1 اوت 1981 تا 15 مه 1982)

1-1 زندان جدید؛ امیدواری، کشف معنای زندگی و فلسفه

نامه هشتادوهفتم هاول با این‌خبر همراه است که پس از بیمارستان، به‌جای بازگشت به هرمانتیس، پانکراتس را ترک کرده و به اقامتگاه تازه‌اش در پلزن - بوری آمده است. هاول که این‌نامه را 1 اوت 1981 نوشته، از 30 ژوئیه همان‌سال به پلزن - بوری منتقل شده بود. او همه‌چیز این‌زندان را بی‌نهایت بهتر از هرمانتیس می‌دانست. در این‌زندان، به‌خلاف هرمانتیس، بستگان زندانیان می‌توانستند وجه اشتراک مجلات مختلف را بپردازند تا مجله به‌دست زندانی برسد. هاول هم با بهترشدن وضع، پس از ورود به زندان جدید، شروع به روزشماری پایان محکومیتش کرد. چنین‌رویکردی را می‌توان در جمله‌ای از نامه 87 او دید: «همان‌طور که می‌دانی روز 29 اوت، نیمه اول محکومیت من به پایان خواهد رسید.» (صفحه 314) او در همین‌نامه به اولگا گفته حاضر است به‌خلاف هرمانتیس، از پول توجیبی خود حق اشتراک مجله روده‌پراوو را پرداخت کند و اگر اولگا بتواند چندمجله مختلف برایش خریداری کرده و به زندان بفرستد، خیلی خوب است. البته هاول در نامه نودم خود نوشته بعضی مسائل مثل محدودیت انتخاب کتاب، در این‌زندان بدتر از هرمانتیس هستند.

درباره امر لذت و معنای زندگی، هاول می‌نویسد «به نظرم می‌آید که زندگی بیش‌تر مردم، مجموعه‌ای از پاره‌های لذت‌های خاص است و دقیقا همین لذت‌های خاص هستند که به مردم این‌احساس اصلی و بی‌اختیار را می‌دهند که زندگی معنا و مفهوم دارد. به عبارت دیگر این‌لذات باعث می‌شوند این‌پرسش که زندگی واقعا چه معنایی دارد، هرگز مطرح نشود.» هاول در نامه هشتادونهم که 15 اوت 1981 نوشته، خود را مشغول به کاری می‌خواند که بیش از هرکاری دوستش داشته است؛ فکر کردن درباره کارهایی که می‌خواست پس از آزادی انجام دهد. او در این‌نامه امیدوارانه می‌گوید هنوز خیلی مانده عمرش به آخر برسد؛ به‌ویژه پس از این‌همه [دو زندان پیشین] فرصت بسیار خوبی دارد معناومفهومی به زندگی خود بدهد. هاول در این‌نامه از لذت و شادی نوشته و بر این‌باور است که تمام شادی‌های زندگی به‌موقع اتفاق می‌افتند. یک‌درس و نتیجه‌گیری‌اش هم این است که هرقدر فعالیتی که به زندگی معنا می‌دهد، جدی‌تر و وقت‌گیرتر باشد، خلایی که پس از آن می‌آید، وحشتناک‌تر خواهد بود. درباره امر لذت و معنای زندگی، هاول می‌نویسد «به نظرم می‌آید که زندگی بیش‌تر مردم، مجموعه‌ای از پاره‌های لذت‌های خاص است و دقیقا همین لذت‌های خاص هستند که به مردم این‌احساس اصلی و بی‌اختیار را می‌دهند که زندگی معنا و مفهوم دارد. به عبارت دیگر این‌لذات باعث می‌شوند این‌پرسش که زندگی واقعا چه معنایی دارد، هرگز مطرح نشود.» (صفحه 317 به 318) او این‌پرسش را مطرح می‌کند که یک‌لذت محدود چه‌معنایی دارد؟ یعنی مفهوم آن‌چه به زندگی معنا می‌دهد یا فرامعنای معناداشتن چیست؟ فقط آن‌هنگام که آن‌هزاران چیزی که به زندگی معنا می‌دهند، چالش قرار می‌گیرند، زمینه‌ای فراهم می‌شود که با جدیت کامل، معنای زندگی را جویا شویم. هاول همچنین در صفحه 318 نوشته «آدم معمولا موقعی شروع به مطرح‌کردن پرسش درباب معنای زندگی و نشان دادن واکنش بنیادی نسبت به آن می‌کند که ناگهان پرسشی دردناک او را از پا درآورده باشد: "بعد چه؟"» او در این‌برهه هرشب تلویزیون تماشا می‌کرد و یک‌شب پیش از نوشتن نامه 89، فیلم سینمایی «خشم» اثر کارل والترا و ژنیک بری‌نیه را از سینمای چک دیده بود که از نظرش فیلمی فوق‌العاده آمد. همچنین کمی پیش‌تر، فیلم «من بهشت هستم» ساخته کاچر را که براساس قصه‌ای از ایو هرچیکووا ساخته شد، در سینمای زندان تماشا کرد. در همان‌برهه درد زانوهای هاول تحمل‌ناپذیر شده بود.

در نودمین‌نامه هاول می‌گوید بیشتر مردم؛ نه در فکر چیزهایی مثل غم، اضطراب، بطالت و جمله این‌احساس‌ها هستند و نه درک عمیقی از آن‌ها دارند. چون فقط زندگی می‌کنند و کاری را می‌کنند که از انجامش لذت می‌برند. به این‌ترتیب نوعی مفهومی ابتدایی معنا را تجربه می‌کنند. به‌این‌ترتیب مردم کاری را می‌کنند که باید انجام دهند؛ بدون آن‌که دنبال دلیلش باشند. هاول می‌گوید چنین‌مردمی ممکن است به خدا ایمان داشته باشند اما خیلی‌آسان و راحت هم می‌توانند کافر شوند. نامه شماره 90، در تاریخ 23 اوت 1981 نوشته شده است. نامه نودویکم هم در تاریخ 29 اوت و زمانی نوشته شده که هاول نیمی از محکومیتش را پشت سر گذاشته بود. او در این‌نامه از دیالکتیک آشنای زندگی و مرگ صحبت کرده و نوشته: «انسان هر قدر شدیدتر و کامل‌تر زندگی کند و آگاهی بیشتری نسبت به زندگی خود داشته باشد، قدرت مرگ در هنگام ملاقات با او بیش‌تر است.» (صفحه 326) او در همان‌ایام اشعار پاول جوزف سافاریک (Safarik) شاعر اسلواک را می‌خواند و معتقد بود این‌شاعر به‌درستی بین حقیقت و اطلاعات تمایز قائل شده است. هاول در نامه نودودوم خود گفته آن‌چه سافاریک از معنای زندگی خود دریافته، این است که زندگی نه‌فقط به اطلاعات یا متاعی که بتواند آزادانه منتقل شود شباهت ندارد، بلکه حتی به‌عنوان یک‌مفهوم هم به‌گونه‌ای واقعی، شناختنی یا دست‌یافتنی نیست. هاول، نامه 92 را در تاریخ 6 سپتامبر 1981 نوشته و اشارات جالبی در آن دارد که مخاطب را به یاد ماجرای فیل در تاریکی در مثنوی مولانا می‌اندازد. او در بحث معنای زندگی با استفاده از آرای سافاریک گفته ما انسان‌ها به مرد نابینایی شباهت داریم که زنی را دوست دارد که هرگز او را ندیده و هرگز هم نخواهد دید. وضعیت ما در کشف معنای زندگی مانند لمس زن توسط این‌مرد نابیناست. به این‌ترتیب، پرسش معنای زندگی، نقطه پایان زندگی نیست بلکه آغاز تجربه عمیق زندگی است. همچنین تماس مداوم با این‌رمز و راز (کشف معنای زندگی) است که در نهایت از ما، انسانی واقعی می‌سازد. هاول می‌گوید بشر، تنها موجودی است که هم بخشی از وجود است و هم از وجود رمز و راز مذکور آگاه است. یعنی هم پرسش است هم پرسشگر. او در مقام نتیجه‌گیری می‌گوید برای پرداختن به پرسش معنای زندگی، هیچ‌راهی جز تحمل تجربه شخصی و سعی در گزارش‌کردن آن سراغ ندارد.

هربار هم که همسرش در ملاقات‌ها از دوستانی می‌گوید که کشور را ترک کرده و مهاجرت کرده‌اند، آن‌ها را درک می‌کند. چون تصمیم به رفتن، همیشه به‌جا و درست است. اما اگر انسان در جستجوی حقیقت باشد، بهتر است آن را در درون خودش و سرنوشتی که جهان دچارش شده جستجو کنددر ادامه، هاول ملاقاتی با اولگا داشت که به‌خاطر آن سه‌ساعت‌ونیم انتظار کشید و به‌همین‌دلیل در طول جلسه دیدار، بدخلق بود. او در نامه نودوسوم که تاریخ 12 سپتامبر 1981 را دارد، علت این‌بدخلقی را این‌گونه بیان کرده و گفته نمی‌تواند از ناراحتی این‌که زندگی بدون او ادامه دارد، خودداری کند. مهم‌تر این‌که هر آدمی، هزار فکروخیال دارد که به‌مراتب، بیشتر از زندانی‌بودن یک‌دوست، دلمشغولش می‌کنند. هاول می‌گوید هرقدر خیالات بیهوده و احمقانه زندان، کم‌تر باشد، فرد آسان‌تر به زندگی عادی برمی‌گردد. هربار هم که همسرش در ملاقات‌ها از دوستانی می‌گوید که کشور را ترک کرده و مهاجرت کرده‌اند، آن‌ها را درک می‌کند. چون تصمیم به رفتن، همیشه به‌جا و درست است. اما اگر انسان در جستجوی حقیقت باشد، بهتر است آن را در درون خودش و سرنوشتی که جهان دچارش شده جستجو کند. جملات هاول در صفحه 336 کتاب «نامه‌هایی به اولگا» را می‌توانیم به بحث تلاش او برای کشف معنای زندگی و عنوان نمایشنامه «در کار رفتن»‌اش مرتبط بدانیم.

یکی از کشف‌های هاول درباره خودش در زندان، که در نامه نودوچهارم (19 سپتامبر 1981) به آن اشاره شده، این است که وقتی سیگار نمی‌کشد، نمی‌تواند چیزی بنویسد. کشف یا واقعیت دیگری هم که او را در نوشتن این‌نامه تحت تاثیر قرار داده، این است که طی دوسال‌ونیم گذشته که زندانی بوده، اولگا یگانه مخاطب و عامل ارتباطش با دنیای عادی بوده است. او نامه بعدی را زمانی نوشت که به بیماری و تب مبتلا شده بود. نامه نودوپنجم هاول، تاریخ 26 سپتامبر 1981 را بر خود دارد و در بخشی از آن نوشته شده: «تب به خودی خود اذیتم نمی‌کند _ حتی از آن خوشم هم می‌آید _ فقط از این نگرانم که شاید علامت چیز بدی باشد. شاید هم نباشد.» (صفحه 338) در صدمین‌نامه هم که هاول در آن به مجموعه‌بحث‌هایش درباره معنای زندگی پایان می‌دهد، به این‌نکته اشاره کرده که ترجیح می‌دهد آثار فلسفی فیلسوف‌های واقعی را بخواند اما چون این‌کار غیرممکن است، تنها راه ممکن این است که خودش، فلسفه‌بافی کند. هاول نامه شماره 100 را در 30 اکتبر 1981 نوشت و ضمن این‌که در آن نامه‌هایش را فقط گام‌های آزمایشی کسی دانست که با آزمون و خطا در جستجوی راه درست است، به بحث درباره زبان پرداخت. او نوشت زبان مناسب‌ترین وسیله خودآگاهی است. البته غالبا این‌گونه نیست؛ مگر آن‌که آدم‌ها کنه واقعی مطلبی را دریابند، یا چگونگی احساس خود را نسبت به آن، به شکل قاعده دربیآورند. بد نیست در این فراز به نامه صدودهم هاول که 9 ژانویه 1982 نوشته شده هم اشاره کنیم. در این‌نامه او داشتن نوعی نزدیکی با احساسات مسیحی را در خود تائید می‌کند و می‌گوید از این‌که این‌امر قابل تشخیص است، خوشحال است. درباره تفکراتش هم می‌گوید نه فلسفه هستند و نه هدفشان افزودن بر داشته‌های متعارف بشر در حوزه فلسفه است. بلکه بیشتر اظهارات یک‌انسان درباره زمزمه‌های درونی‌اش، تحت شرایطی خاص هستند و شاید فقط صرفا مدرکی برای زندگی و پیشرفت زندگی درونی‌اش باشند. همان‌طور که گفتیم نامه 110، روز 9 ژانویه نوشته شده؛ یعنی 9 روز پس از سال نوی میلادی که هاول در آن‌روز (روز عید) فیلم «عروس معاوضه‌ای»(The Bartered Bride) را در تلویزیون زندان دیده بود.

درباره فلسفه و توجه هاول به آن، باید به نامه صدوبیست‌ودوم او هم اشاره کرد که در آن به اولگا می‌گوید برایش یک‌کتابخانه فلسفی تدارک ببیند تا وقتی از زندان برگشت، بالاخره بفهمد اوضاع [فلسفه] از چه قرار است! او به اولگا می‌گوید کتابخانه دوستانی را که قصد مهاجرت و رفتن از چکسلواکی دارند، برایش بخرد. هاول نامه 122 را 3 آوریل 1982 نوشته و در آن، جستجوی اولگا برای خرید دو کتاب را خواستار شده است: «مقدمه‌ای بر مسیحیت» اثر راتزینگر (Ratzinger) و «هستی و زمان» هایدگر به زبان چک که اگر نیست به انگلیسی یا آلمانی باشد.

درباره بحث تعویض زندان و تزریق امیدواری به افکار هاول هم بد نیست به نامه صدوسیزدهم او اشاره کنیم که آن را 30 ژانویه 1982 نوشت و در آن خطاب به همسرش گفت: «آدم این‌جا معمولا بدجوری پوست‌کلفت می‌شود اما تصور می‌کنم باید بهای آن را که شکسته‌شدن گاه‌گاهی چیزی در درون است، بپردازد.» و «مشکل فقط این است که نمی‌توانم درباره آن، چیزی بنویسم زیرا ذاتا از ابراز احساسات شخصی‌ام نفرت دارم.» (صفحه 374)

از این‌جا به بعد و در نامه‌های بعدی، بحث تاب‌آوری در زندان و پایان دوره محکومیت، پررنگ‌تر مطرح می‌شود. هاول در نامه صدوپانزدهم به خاطره ی زندان سال 1977 خود اشاره کرده و به اولگا می‌نویسد: «از مه 1977 که مرا از زندان به خانه بردی، برای اولین‌بار گریستم. نترس، هیچ‌کس مرا ندید.» (صفحه 385) او در نامه صدوبیستم به تاریخ 20 مارس 1982 اطلاع می‌دهد که سومین‌سال زندانش در حال رسیدن است و در این‌صورت، دوسوم زمان محکومیتش را گذرانده است. در همین‌نامه است که هاول می‌گوید ابدا آرزو ندارد تبدیل به یک‌شهید حرفه‌ای شود. او در زندان به خیلی‌چیزها ازجمله خدا فکر کرده و نوشته «من آن‌قدرها هم که خیلی‌ها فکر می‌کنند، آدم سبکی نیستم؛ پشت کاری که می‌کنم می‌ایستم؛ آن را جدی می‌گیرم و می‌توانم به نتایجش تن بدهم... به هرصورت این‌انتخاب عمدی از سوی من بوده است و نمی‌توان مرا به تظاهرکردن در باب سودمندی آنچه ناگزیر از قبول آن بوده‌ام، متهم کرد.» (صفحه 395) در نامه صدوبیست‌ویکم به تاریخ 27 مارس 1982، هاول ضمن این‌که می‌گوید «اپرای گدایان» با یک‌ترجمه خوب، در نیویورک به موفقیت می‌رسد، وعده می‌دهد که تابستان آن‌سال نوشیدن چای را ترک کرده و کمتر سیگار بکشد. این‌جمله را هم از هایدگر نقل می‌کند که با ترک و قطع علاقه، هیچ‌چیزی از دست نمی‌دهیم بلکه چیزی به دست می‌آوریم که آن‌چیز، نیروی پایدار سادگی است.

هاول در این‌نامه از انحطاط روز به روز عمیق‌تر زبان رسمی چک هم صحبت کرده و نوشته: «واژه‌ها را به دو طریق می‌توان خفه کرد: یا آن‌که چنان وزنی به آن‌ها ببخشی که هیچ‌کس جرئت نکند با صدای بلند ادایشان کند یا هر وزنی را که ممکن است داشته باشند از آن‌ها بگیری، آن‌گاه تبدیل به باد هوا می‌شوند.» اندوه هاول از مهاجرت دسته‌جمعی دوستان نزدیکش به خارج از کشور، باعث شد خود را یک‌تبعیدی در پراگ بداند. او ضمن بیان این‌احساس در نامه صدوبیست‌سوم (10 آوریل 1982) می‌گوید روزه‌ای جدی گرفته بود که در آن، فقط چای را برای خود مجاز کرده بود که این‌روزه در نهایت، صبح عید پاک به پایان رسید. هاول در این‌نامه از انحطاط روز به روز عمیق‌تر زبان رسمی چک هم صحبت کرده و نوشته: «واژه‌ها را به دو طریق می‌توان خفه کرد: یا آن‌که چنان وزنی به آن‌ها ببخشی که هیچ‌کس جرئت نکند با صدای بلند ادایشان کند یا هر وزنی را که ممکن است داشته باشند از آن‌ها بگیری، آن‌گاه تبدیل به باد هوا می‌شوند.» (صفحه 404)

در صدوبیست‌وششمین‌نامه هم که اول ماه مه 1982 نوشته شده، هاول از زندانی‌های باتجربه نقل قول آورده که هرقدر به پایان محکومیت نزدیک می‌شوی، زمان بیش‌تر کش می‌آید و تحملش دشوارتر می‌شود. او می‌نویسد از دیدن مردمی که با موفقیت، محکومیت‌های طولانی را تاب می‌آورند و فقط هنگام رسیدن به خانه از پای در می‌آیند، تعجب نمی‌کند. بنا به‌همین‌دلیل، بیرون آمدن از زندان می‌تواند لحظه‌ای خطرناک در زندگی آدم باشد. او در این‌نامه نکته جالبی را هم بیان کرده است؛ این‌که هنوز بیش از هرکس دیگر، خواب میلوش فورمن را می‌بیند و این‌کارگردان، از وقتی هاول به زندان آمده، دست از سر خواب‌هایش برنداشته است. هاول می‌گوید این‌مساله شاید تجسم رویای دیرینه‌اش برای کارگردانی‌کردن فیلم باشد!

یادگرفتن نحوه تفکر بدون کاغذ و مداد هم موضوعی است که در نامه صدوبیست‌وهشتم به‌تاریخ 15 مه 1982 به آن پرداخته شده است. هاول در این‌نامه می‌نویسد «خوشبختانه اتو کردن ملافه‌ها ذهن را زیاد خسته نمی‌کند و به من اجازه می‌دهد در همان‌حال که دارم کار می‌کنم، درباره مسائل خودم هم بیندیشم (کم‌کم دارم نحوه فکر کردن حتی بدون کاغذ و مداد را یاد می‌گیرم.)» (صفحه 411 به 412)

1-2 تئاتر و بیگانگی هاول با دنیای حرفه‌ای آن

در نامه‌های پلزن - بوری، هاول از نامه صدودوم، شروع به نوشتن درباره تئاتر می‌کند و می‌گوید با این‌که 20 سال برای تئاتر مطلب نوشته، 10 سال در تماشاخانه کار کرده و تحصیلات دانشگاهی‌اش هم از پیش معلوم کرده بود در تئاتر کار می‌کند، هنوز احساس نمی‌کند تئاتر تقدیر بخشی اوست و نمی‌تواند مثل اغلب دست‌اندرکاران تئاتر بگوید بدون تئاتر نمی‌تواند زندگی کند! هاول در آن‌برهه که مشغول نوشتن این‌نامه بود (14 نوامبر 1981) هنوز احساس می‌کرد در سالن تئاتر یا پشت صحنه، وصله ناجوری است و در حضور هنرپیشه‌های معروف خجالت می‌کشید. همین‌مساله هم باعث می‌شد به تعبیر خودش، آن‌هنرپیشه‌ها تصور کنند با آدم متکبری روبرو هستند. هاول با دنیای به‌اصطلاح تئاتر حرفه‌ای تئاتر، به‌ویژه تئاتر چک، احساس بیگانگی می‌کرد. چون به تعبیر خودش این‌دنیا، استعداد آزاردهنده‌ای برای نظریه‌پردازی روشن‌فکرانه و دعواها و هرزه‌درایی‌های همیشگی داشت. او به این‌تئاتر به‌ظاهر حرفه‌ای می‌تازد و می‌گوید اگر هرکار دیگری بود که برایش فرصت‌های بیشتری فراهم می‌کرد، مطمئنا برای جذب‌شدن به‌سمت آن، تردیدی به خود راه نمی‌داد و تئاتر را بدون تاسف ترک می‌کرد. او می‌گوید مجموعه‌عواملی که باعث جذبش به تئاتر شدند، تصادفی بودند و آشنایی‌اش هم با متونی که جذبش کردند، اتفاقی بود؛ متون و جهان‌هایی چون دنیای نمایشی ساموئل بکت، اوژن یونسکو و دیگر نمایشنامه‌های پوچی.

هاول با دنیای به‌اصطلاح تئاتر حرفه‌ای تئاتر، به‌ویژه تئاتر چک، احساس بیگانگی می‌کرد. چون به تعبیر خودش این‌دنیا، استعداد آزاردهنده‌ای برای نظریه‌پردازی روشن‌فکرانه و دعواها و هرزه‌درایی‌های همیشگی داشت. او به این‌تئاتر به‌ظاهر حرفه‌ای می‌تازد و می‌گوید اگر هرکار دیگری بود که برایش فرصت‌های بیشتری فراهم می‌کرد، مطمئنا برای جذب‌شدن به‌سمت آن، تردیدی به خود راه نمی‌داد و تئاتر را بدون تاسف ترک می‌کرددرباره نوشتن و نمایشنامه‌نویسی، هاول در نامه صدوسوم خود، دوباره مساله تناقض را مطرح می‌کند و می‌گوید نوشتن، کاری به‌شدت مجرد و خصوصی است. بنابراین در این‌مساله که بین همه مردم، او باید جذب این‌کار (نوشتن) می‌شد، تناقض وجود دارد. چون از دید خود، اساسا یک‌آدم اجتماعی با ذهنیت سیاسی بود. او نامه 103 را در تاریخ 21 نوامبر 1981 نوشت. هاول در نامه شماره صدوپنج که تاریخ 5 دسامبر 1981 را بر خود دارد، گفته تئاتر نمی‌تواند بدون تماشاگر وجود داشته باشد و از مفهوم مراسم گروهی در تئاتر صحبت می‌کند که از درون جوهر باستانی این‌هنر به‌مثابه یک‌آیین عبادی رشد کرده است. او در نامه صدوششم خود به اولگا، گفته تئاتر، ذاتا و به خودی‌خود، یک‌قرارداد است. او از شیوه‌های صوری مختلف نزدیک‌کردن تماشاگر به صحنه با اعمالی مثل حذف صحنه نمایش یا قراردادن صحنه در جایگاه تماشاگران، آزار تماشاگر از طریق راه‌رفتن بازیگران بین آن‌ها یا بردن تماشاگران روی صحنه؛ برائت می‌جوید و می‌گوید علاقه چندانی به این‌کارها ندارد چون از نظرش اعمالی بیهوده هستند. از دید هاول، چنین‌رویکردهایی ارتباط ظاهری، ارتباط مکانیکی یا مادی صرف را که حاصلی جز بیگانگی عمیق‌تر ندارند، جایگزین ارتباط واقعی تماشاگر (ارتباط ذهنی و وجودی) با اثر می‌کنند. او می‌گوید در تئاتر، هیچ‌چیز به اندازه سرگرم‌کننده‌بودن و بی‌خودی‌عجیب‌وغریب‌بودن، غیرقابل جمع نیست. جمله مهم دیگر هاول در نامه 106 که درباره ذات هنر است، به این‌ترتیب است که هنر، مانند کل «نظم روح»، ذاتا ضدآنتروپیک است.

در ادامه بحث درباره نمایشنامه‌نویسی، هاول در نامه صدوچهاردهم که آن را 6 فوریه 1982 نوشته، فراز جالبی درباره نمایشنامه‌نویس و کارش دارد: «خود نمایشنامه‌نویس در نهایت به‌گونه‌ای تعجب‌آور اسیر دنیایی می‌شود که آن را خلق می‌کند. از بعضی‌جهات، اگر او در کار شعر، فیلم یا نقاشی می‌بود، برای کاری که احساس می‌کرد دوست دارد انجام بدهد، به مراتب آزادی بیش‌تری می‌داشت.» (صفحه 378) او در این‌نامه یک‌سوال غیرمرتبط هم از اولگا دارد؛ این‌که آیا کسی «دیوار» اثر پینک‌فلوید را برایش فرستاده یا نه؟

هاول در نامه صدوپانزدهم به تاریخ 13 فوریه 1982 می‌گوید برای برتولت برشت احترام قائل است؛ اما احترامی سرد و مودبانه! و با صراحت می‌گوید فقط لحظه‌های غیربرشتی این‌نمایشنامه‌نویس را وقتی همه‌چیز بزرگ‌تر از او می‌شود، دوست دارد. او در نامه صدونوزدهم هم از نمایشنامه «هتل کوهستانی» خود و مساله «زندگی با حقیقت» صحبت می‌کند؛ همچنین از «تجربه کلی من در جهان»، و می‌گوید اگر مردم، نمایشنامه‌هایش را پوچ‌، دلتنگ‌کننده، اضطراب‌آور، تکان‌دهنده یا حتی دارای پایان مرگبار بدانند، به‌خاطر این نیست که هنگام نوشتن، تسلیم ناامیدی و افسردگی شده است. او البته در ابتدای این‌نامه که 13 مارس 1982 نوشته شده، اشاره کرده که به این‌مطلب، پیش‌تر در هرمانتیس پرداخته است.

* 2- نامه‌های شماره 129-144 پلزن - بوری (مه تا سپتامبر 1982)

تجربه مواجهه با یک‌لحظه جالب و چالش‌برانگیز با جهان بیرون از زندان، در نامه صدوسی‌ام هاول به چشم می‌خورد. او در این‌نامه می‌گوید شبی مشغول تماشای تلویزیون زندان بوده که گزارش هواشناسی را پخش می‌کرده و حین پخش این‌برنامه، در استودیوی پخش اشکالی پیش می‌آید که به‌خاطر آن صدا قطع می‌شود. اما پخش تصویر زن پیش‌بینی‌کننده وضع هوا که دستپاچه شده و با ناامیدی به دوربین و بعد نقطه‌ای دیگر نگاه می‌کرده، همچنان روی صفحه تلویزیون ادامه داشته است. هاول می‌گوید آن‌زن در معرض دید میلیون‌ها آدم، به‌سختی می‌توانست جلوی اشک‌های خود را بگیرد و او، در وضعیت این‌زن، وضعیت اصلی بشر را دیده است؛ وضعیت انفصال، پرتاب‌شدن به درون دنیای بیگانه و قرار گرفتن در برابر مساله خود. هاول در این‌نامه که آن را 29 مه 1982 نوشت، می‌گوید اتفاقی که برای زن هواشناس افتاد، نمایشی بسیار نافذ از آسیب‌پذیری بشر بود. او در نامه صدوسی‌وسوم هم به تاریخ 19 ژوئن 1982، از گوهر متناقض زندگی بشر و هستی مجذوب خودش و هستی مجذوب دنیا سخن گفته است.

هاول می‌گوید آن‌زن در معرض دید میلیون‌ها آدم، به‌سختی می‌توانست جلوی اشک‌های خود را بگیرد و او، در وضعیت این‌زن، وضعیت اصلی بشر را دیده است؛ وضعیت انفصال، پرتاب‌شدن به درون دنیای بیگانه و قرار گرفتن در برابر مساله خوداما درباره وضع بشر، هاول در نامه صدوهجدهم (6 مارس 1982) هم گفته بشر طوری به دنیا چنگ انداخته که در وضع موجود، آن را از دست داده و آن را از طریق ویران‌کردنش مقهور کرده است. هاول می‌گوید دنیا بشر را تبدیل به پیچی کوچک در دستگاهی غول پیکر و محروم از هویت بشری تبدیل کرده، و همه باید مسئولانه رفتار کنند. او می‌نویسد: «پاسخ من به این اعتراض که چنین کاری معنی ندارد، بسیار ساده است: دارد.» (صفحه 388) در همین‌نامه 118 بود که هاول از خطر گرفتارشدن در افکارش نوشت و گفت می‌ترسد دیگر نتواند به زندگی‌اش در زندان معنی بدهد. او زندان را نهادی می‌دانست که ساخته شده تا به آدم، حداقل فرصت را برای پرداختن به چیز دیگری بدهد. اما با برگشت به بحث هستی‌شناسی، هاول هستی را دارای جنبه‌های زیادی می‌داند که همیشه آن‌جنبه‌ای را به ما نشان می‌دهد که آماده‌ایم پذیرایش شویم. او می‌گوید بهترین طرز فکر ممکن هم، طرز فکری است که همیشه، جایی برای احتمال کاملا متفاوت‌بودن چیزها باقی بگذارد.

هاول در نامه صدوسی‌وهشت، اعتراف جالبی دارد و می‌گوید وقتی پنج‌سال پیش درخواستی برای آزادی به دادستان عمومی نوشت، این‌اتفاق در زندگی‌اش یک‌اهمیت کلیدی پیدا کرد. اعترافات هاول در این‌نامه، مطالبی هستند که نشان‌دهنده زنده‌بودن حس عذاب وجدان در او، پس از 5 سال هستند. هاول می‌گوید آن‌زمان چون وسوسه و امکان آزادی برایش وجود داشته، به‌دلیلی پیش‌پاافتاده یعنی خلاص‌کردن خود از زندان، به آرمانش خیانت و درخواست آزادی کرده است. هیچ‌تکذیب و تائیدی هم نمی‌تواند این‌واقعیت را تغییر دهد! نامه 138 هاول، در تاریخ 25 ژوئیه 1982 نوشته شده است.

در نامه صدوسی‌ونه به تاریخ 31 ژوئیه 1982، هاول می‌گوید «برای اولین‌بار در زندگی‌ام به گونه‌ای مستقیم به مطالعه خداوندگار پرداختم» (صفحه 439) او در نامه صدوچهل‌وسوم در تاریخ 28 اوت 1982 درباره حقیقت و وسوسه، نوشته است: «هر جامعیت بامعنایی باید مدام عملکرد خود را با اهداف مورد نظرش مقایسه کند، خود را دوباره ارزیابی کند تا مطمئن شود که با تهدید و ارعاب حکومت نمی‌کند و با "حقیقت" مادی‌شده‌اش از خودش و دنیا بت نمی‌سازد. باید مدام _این‌جا، اکنون و در هر جا _ در برابر وسوسه سودجویی مقاومت کند و حقیقت را در برابر دروغ، آن‌چه را که حقیقی است با آنچه کذب است، آنچه را که اخلاقی است با آنچه غیراخلاقی است، آنچه را که زندگی‌بخش است با آنچه مهلک و کشنده است، بسنجد. هرگز نباید فراموش کند که با اولین‌دروغ کوچکی که به خاطر مصالح حقیقت گفته می‌شود، نخستین بی‌عدالتی کوچک به نام عدالت انجام می‌گیرد؛ اولین بی‌اخلاقی جزئی که اخلاقیات "امور" از آن حمایت می‌کند و اولین لغزش سهوی در این احتیاط دائمی، به معنای آغاز حتمی پایان است.» (صفحه 446)

حقیقت در درون خودمان است نه بیرون / انسان هم پرسش است هم پرسشگر 2
حقیقت در درون خودمان است نه بیرون / انسان هم پرسش است هم پرسشگر 3
حقیقت در درون خودمان است نه بیرون / انسان هم پرسش است هم پرسشگر 4