خاطرات یک روحانی از دوران سربازی: می خواستیم به زور همه را نماز خوان کنیم و به بهشت ببریم!
می خواستیم همه را به بهشت ببریم و خبر نداشتیم که شهید بهشتی گفته است: مبادا مسلمان بودن و مسلمان زیستن را بخواهید بر مردم تحمیل کنید. که اگر تحمیل کردید، آنها علیه این تحمیل تان طغیان خواهند کرد.
حجه الاسلام عبدالرحیم اباذری
از 18 آذر 58 تا 18 آذر 60 که در ارتش (تیپ 84 خرم آباد، گردان 182، گروهان ارکان، دسته خمپاره انداز، پادگان بدرآباد) دوران مقدس سربازی را سپری می کردم، هرگز احساس غربت، خستگی و افسردگی نکردم، با این که مصادف با دوران اغتشاش در منطقه کردستان و تجاوز صدام به سرزمین ایران بود و اکثراً گردان ما به مناطق مختلف جنوب و غرب اعزام می شد و در مأموریت به سر می بردیم؛ اما تمام لحظات تلخ و شیرینش برایم لذت بخش، خاطره انگیز و در عین حال عبرت آموز بود.
با توجه به نشاط جوانی، شور و شوق انقلابی و مذهبی، در کنار خدمت سربازی به فعالیت های انقلابی و مذهبی نیز اهتمام می ورزیدم؛ با هماهنگی چند نفر دیگراز سربازان که آنها نیز در این حال و هوا با من مشترک بودند به برگزاری مراسم مذهبی از قبیل نماز جماعت، دعای کمیل، دعای ندبه، زیارت عاشورا و غیره در سطح گردان می پرداختیم.
اصرار داشتیم تا هر طور شده، علاوه بر سربازان، نیروهای کادری، اعم از افسران، درجه داران، گروهبانان نیز در مراسم حتما شرکت کنند.
گاهی این پافشاری ها منتهی به بعضی تحکم ها، تهدیدها و درگیری های لفظی می شد. می گفتیم رژیم سلطنتی سرنگون شده و اکنون نظام مقدس جمهوری اسلامی استقرار یافته و معنا ندارد نظامیان و ارتشیان از شرکت در نماز جماعت و غیره امتناع ورزند!
آن وقت ها هنوز اداره عقیدتی - سیاسی در ارتش شکل نگرفته بود و مرکزی به نام «انجمن اسلامی ارتش»، این امور را مدیریت می کرد و ما هم که با مسئولین آنجا هماهنگ بودیم کسی نمی توانست به ما بگوید بالای چشمتان ابروست. بعضی از دوستان به گونه خیلی افراطی و تند و تیز تر از من تشریف داشتند و بیش از حد نیروهای کادری و سربازان را تحت فشار و اجبار قرار می دادند. سرمان آنقدر داغ شده بود اصلا نمی فهمیدیم ناخواسته در دو جبهه گرفتار شدیم؛ یک جبهه علیه متجاوزان صدامی بود و دیگری در داخل گردان با افسران و درجه داران که بر سر این مسائل دهن به دهن می شدیم. همیشه موضع «قسیم الجنه و النار» گرفته، خودمان را بهشتی و آنها را جهنمی می پنداشتیم و احساس وظیفه بر این که باید هرجور شده آنها را هم بهشتی کنیم!
ایامی که گردان ما در منطقه «مورموری، موسیان» از توابع شهر دهلران در وضعیت استراحت به سر می برد و اوقات فراغت بیشتری برای فعالیت های مذهبی و انقلابی داشتیم، طبیعی بود فشارها نسبت به افرادی که چندان اهمیتی به این امور نمی دادند زیادتر شده باشد.
یکی از همین روزها، استوار دومِی که نیروی کادری از دسته مخابرات و نظامی با تجربه ای بود، مرا صدا زد و گفت: فلانی چند لحظه کارت دارم و ادامه داد: من تو را نسبت به سایر دوستانت منصف تر و ملایم تر می بینم، به همین سبب خواستم نکته ای را با تو مطرح نمایم شاید در برخوردها و فعالیت هایتان اندکی تجدید نظر کنید.
او در ادامه اضافه کرد: ما نیروهای کادری، به اندازه سن شما (20 - 22 سال) و بلکه بیشتر در فضای آنچنانیِ ارتش شاهنشاهی خدمت کرده و ساخته شده ایم، بعد چند نمونه از آن ماجراهای شب های جمعه باشگاه افسران را برایم تعریف کرد و سپس ادامه داد: بسیاری از ما ها درعمرمان حتی یک رکعت نماز نخواندیم و یک روز روزه نگرفتیم، آنگاه شما می خواهید، ما را یک شبه عابد، زاهد و مسلمان کنید! آیا این شدنی هست؟ آیا فکر نمی کنید ما به فرصت های زیادی تری نیاز داشته باشیم؟ وقتی این حرف ها را می زد یکرنگی و صداقت در تمام وجودش موج می زد.
اما از یک سو غرور ناشی از پیروزی انقلاب و از سوی دیگر شور پاک جوانی، آمیخته با جهل و نادانی مجال تأمل و فکر کردن را حسابی از ما گرفته بود؛ برای همین گوشمان هرگز بدهکار این حرف های صادقانه و بی ریا نبود و خودمان را درگیر اموری کرده بودیم که پیامدهای منفی آن به مراتب از مثبت هایش بیشتر بود چرا که اولاً: امور مذهبی را اجباراً برای خوشامدی و اقناع ما انجام می دادند و در واقع ریا می کردند و ثانیا: گاهی با حرف و حرکاتی نسنجیده احکام شرعی و عبادات را به سخره گرفته و لوث جلوه می دادند. ولی ماهای بی خبر از همه جا، دلمان خوش بود که الحمد الله امر به معروف و نهی از منکر و تبلیغ اسلام و انقلاب می کنیم و چند نفر را نماز خوان و مسجدی کردیم؛ غافل از این که عملکرد ما برخلاف روش و تفکر امام و حواریون امام بود. برغم حمایت های صریح و جدی امام از مجموعه و بدنه ارتش، نگاه بدبینانه به اعضای کادری آن داشتیم، دقیقاً 20 روز پس از پیروزی انقلاب آیت الله شهید بهشتی در مدرسه فیضیه خطاب به طلاب و روحانیون، آنها را از هرگونه تحمیل، اجبار، تهدید و تحکم نسبت به توده مردم برحذر داشته و بر آنها چنین نهیب زده بود: «به مردم ایران فرصت بدهید تا آگاهانه و آزادانه خود را بر مبنای معیارهای اسلامی بسازند و این خودسازی را بر مردم ما تحمیل نکنید. آگاهی بدهید. زمینه سازی کنید برای رشد اسلام، ولی بر مردم هیچ چیز را تحمیل نکنید. انسان بالفطره خواهان آزادی است. میخواهد خودسازی داشته باشد. خودش، خودش را بسازد. اما بر خلاف دستور قرآن مبادا مسلمان بودن و مسلمان زیستن را بخواهید بر مردم تحمیل کنید. که اگر تحمیل کردید، آنها علیه این تحمیل تان طغیان خواهند کرد... توصیه من به طلاب عزیز و به فضلای ارجمند این است که مجبور کننده مردم در راه اسلام نباشید. چون آن مسلمانی ارزش دارد که از درون انسانها و عشق انسانها بجوشد و بشکفد...» (روزنامه اطلاعات، 12 اسفند 57) اما ما از همه اینها بی خبر یا غافل بودیم.
پس از انقضای خدمت سربازی که بی درنگ به حوزه علمیه آمدم و در کنار تحصیل علوم دینی با مبانی امام و حواریون امام (شهید بهشتی، شهید مطهری، طالقانی، امام موسی صدر و...) تا حدودی آشنا شدم، تازه دریافتم چقدر از مسیر انقلاب و بنیانگذارانش پرت و بیگانه بودیم و به بیراهه می رفتیم. ما باید همان راه، روش و مبانی امام و حواریون را پی می گرفتیم و به برادران ارتشی فرصت می دادیم چنانکه امام چنین کرد و ارتشیان نیز در مدت اندکی خود را ترمیم و جمع و جور کردند و سپس چقدر رشد یافته و بالنده شدند و امروز ما شاهد یک ارتش نمونه، مکتبی و پویا در سطح جهانی هستیم.
اخیرا وقتی عبارت های تهدید آمیز و تحکم گونه برخی مسئولان را پیرامون بی حجابی و بد حجابان دیدم و شنیدم ناخواسته به یاد همان پیله کردن های دوران سربازی خود در اوائل دهه شصت افتادم. آیا واقعا بعضی مسئولان نظام جمهوری اسلامی پس از 44 سال، دوباره می خواهند همان کارهای چند جوان به ظاهر انقلابی و احساسی را، تکرار و عملی کنند؟ با این کارها این چه نوع دستاوردی نصیب نظام می شود؟ روشن است که به فرمایش شهید بهشتی، اگر تحمیل ها و تحکم ها ادامه پیدا کند قطعاً منتهی به طغیان و لجبازی مردم و جوانان خواهد شد. علاوه در ماجراهای ویدیو، ماهواره، رایتل (تماس تصویری)، فیلترینگ و غیره، نتایج تلخ، شکننده و شرم آور اجبار، بگیر و ببند را بارها تجربه کردیم، همان طوری که افراد را با زور نمی توان نماز خوان، مذهبی و مسجدی کرد، بد حجابش نیز چنین است، چنانکه یکی از مراجع معظم تقلید فرمود: مسأله حجاب با فشار سرنیزه حل نمی شود... با بگیر و ببند شاید ظاهر حفظ شود، اما این هرگز حجاب و عفاف نمی شود و مانع از فساد نخواهد کرد. باید به مکتب امام و حواریون امام برگردیم، در این مکتب، تحمیل، تهدید و تحکم هیچ جایگاهی ندارد، باید در مرحله نخست به جوانانِ دختر و پسر راه درست زندگی را نشان داد، زمینه های اشتغال و ازدواج آنها را تأمین و آنها را تکریم کرد و سپس فرصت در اختیارشان گذاشت تا با اراده و اختیار خویش حجاب و سایر امور مذهبی را برگزینند. آنگاه این مسلمانی و زندگی برای همه لذت بخش و پر ثمر خواهد شد.
تماشاخانه